English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 164 (8 milliseconds)
English Persian
self pity ترحم بخود
self-pity ترحم بخود
Other Matches
pathos عامل وموجد ترحم وتاثر ترحم
pitiless بی ترحم
pity ترحم
pitied حس ترحم
heavy-handed <adj.> بی ترحم
pities حس ترحم
pitied ترحم
pity حس ترحم
pities ترحم
ruthful پر ترحم
commiseration ترحم
compassionate ترحم کردن
grith ترحم شفقت
commiserating ترحم کردن بر
pity ترحم کردن
commiserate ترحم کردن بر
commiserated ترحم کردن بر
commiserates ترحم کردن بر
pities ترحم کردن
commiserate ترحم کردن
pitiable قابل ترحم
compassionate [archaic] ترحم کردن
be sorry [apologizing] ترحم کردن
regret ترحم کردن
pitied ترحم کردن
euthansia کشتن از روی ترحم
coup de grace کشتن از روی ترحم
acute preparation حیوان کشی از روی ترحم
put-down کشش اسب اسیب دیده یا پیر یابیمار از روی ترحم
put-downs کشش اسب اسیب دیده یا پیر یابیمار از روی ترحم
put down کشش اسب اسیب دیده یا پیر یابیمار از روی ترحم
self consequence اهمیت بخود
playact بخود بستن
introspect بخود برگشتن
he was restored to reason بخود امد
self confident مطمئن بخود
by it self خود بخود
bethink بخود امدن
assumable بخود گرفتنی
arrogation بخود بستن
self congratulation تبریک بخود
self dependent متکی بخود
feign بخود بستن
sham بخود بستن
to suck in بخود کشیدن
to remember oneself بخود امدن
dissemble بخود بستن
to imbrue in blood بخود اغشتن
spohnge بخود کشیدن
self trust اعتماد بخود
to imbrue with blood بخود اغشتن
self respect احترام بخود
self relative نسبت بخود
self importance دادن بخود
self exaltation بخود بالیدن
self dramatization بخود بندی
pretend بخود بستن
preened بخود بالیدن
preening بخود بالیدن
preens بخود بالیدن
substantive متکی بخود
self help کمک بخود
spontaneous خود بخود
aplomb اطمینان بخود
narcissism عشق بخود
assumed بخود بسته
preen بخود بالیدن
self-help کمک بخود
assumes بخود گرفتن
assume بخود گرفتن
monopolises بخود انحصار دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
to stint oneself تنگی بخود دادن
self charging خود بخود پر شونده
self activity فعالیت خود بخود
to summon up courage جرات بخود دادن
to permit oneself بخود اجازه دادن
self subsistence اعاشه خود بخود
monopolizing بخود انحصار دادن
self rewarding پاداش دهنده بخود
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
self fruitful بخود بخودگرده افشان
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
self divison تقسیم خود بخود
to be moped بخود راه دادن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
self fertility لقاح خود بخود
screw up one's courage جرات بخود دادن
monopolized بخود انحصار دادن
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
autoplasty پیوند از خود بخود
assumed بخود گرفته عاریتی
delusion of reference هذیان بخود بستن
monopolised بخود انحصار دادن
monopolising بخود انحصار دادن
appropriator بخود اختصاص دهنده
monopolize بخود انحصار دادن
to take the sun افتاب بخود دادن
muster up your courage جرات بخود بدهید
abiogenesis تولید خود بخود
lion skin دلیری بخود بسته
lay out oneself بخود زحمت دادن
self tightening خود بخود تنگ شونده
pretending بخود بستن دعوی کردن
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
self rising خود بخود بلند شونده
pretend بخود بستن دعوی کردن
assume بخود بستن وانمود کردن
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
assumes بخود بستن وانمود کردن
feign بخود بستن جعل کردن
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
feigns بخود بستن جعل کردن
arrogate غصب کردن بخود بستن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
self moved دارای حرکت خود بخود
self lubricating خود بخود نرم شونده
self insured خود بخود بیمه شده
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
self formed خود بخود تشکیل شده
self registering خود بخود ثبت کننده
self regulating خود بخود تنظیم شونده
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
pretends بخود بستن دعوی کردن
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
that is his look این کار وابسته بخود اوست
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
pseudomorph جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
self fertility خود باروری حاصلخیزی خود بخود
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com