Dictiornary-Farsi | ترشح غیر عادی زرداب | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
paracholia	ترشح غیر عادی زرداب


Other Matches

liquefacient	عامل موجب ترشح ترشح کننده
bile	زرداب
cholagogic	زرداب کش
bilious	زرداب ریز
cholagogue	داروی زرداب کش
suppuration	ترشح ریم ترشح چرک
routinize	عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
hypermnesia	ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
splash	ترشح
sprays	ترشح
transpiration	ترشح
secretion	ترشح
leakages	ترشح
transudate	ترشح
transudation	ترشح
sprinkles	ترشح
sprinkled	ترشح
spattering	ترشح
spatters	ترشح
spattered	ترشح
splutter	ترشح
spluttered	ترشح
spluttering	ترشح
spraying	ترشح
splutters	ترشح
sprayed	ترشح
spray	ترشح
sprinkle	ترشح
splashes	ترشح
splashing	ترشح
flux	ترشح
spatter	ترشح
leakage	ترشح
plash	ترشح کردن
anuria	قطع ترشح
splutters	ترشح کردن
sprinkled	ترشح کردن
brights disease	ترشح بول
sprinkle	ترشح کردن
galactopoiesis	ترشح شیر
spluttering	ترشح کردن
internal secretion	ترشح درونی
spluttered	ترشح کردن
jakes	ترشح مدفوع
splutter	ترشح کردن
spatters	ترشح کردن
he was splashed all over	سرتا پا ترشح شد
sprinkles	ترشح کردن
splash	صدای ترشح
splash	ترشح کردن
splash	دارای ترشح
splashing	دارای ترشح
splashes	صدای ترشح
splashes	ترشح کردن
splashes	دارای ترشح
spoondrift	ترشح امواج
splashing	ترشح کردن
secrete	ترشح کردن
actescence	ترشح شیر
secretes	ترشح کردن
secreting	ترشح کردن
salivation	ترشح بزاق
secreted	ترشح کردن
secretionary	ترشح کننده
splashy	دارای ترشح
splashing	صدای ترشح
spattering	ترشح کردن
spattered	ترشح کردن
splatters	ترشح کردن
discharge	ترشح کردن
discharges	ترشح کردن
discharge	انفصال ترشح
discharges	انفصال ترشح
splatter	ترشح کردن
splattered	ترشح کردن
spatter	ترشح کردن
splattering	ترشح کردن
lactate	شیر ترشح کردن
liquefacient	مایع ترشح کننده
lactogenic	موجب ترشح شیر
pyosis	ترشح ریم چرک
agalactia	قلت ترشح شیر
agalaxy	قلت ترشح شیر
anuria	نقص در ترشح ادرار
salivate	بزاق ترشح کردن
actescent	ترشح کننده شیر
salivated	بزاق ترشح کردن
salivates	بزاق ترشح کردن
salivating	بزاق ترشح کردن
glands	هر عضو ترشح کننده دشبل
sprinkled	پاشیدن افشاندن ترشح کردن
sprinkle	پاشیدن افشاندن ترشح کردن
exudate	ترشح التهابی برون نشست
gland	هر عضو ترشح کننده دشبل
vaginicolous	ترشح کننده یاساکن نیام
sprinkles	پاشیدن افشاندن ترشح کردن
tuberculotoxin	مواد سمی که از باسیل کخ ترشح میشود
adrenal	مشتق از غده یا ترشح غددفوق کلیه
transpirable	قابل ترشح فاش شدنی رخنه پذیر
gastrin	هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
sprayed	ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spraying	ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
sprays	ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spray	ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
mucus [secretion of the mucous membranes]	خلط [بلغم] [ماده لزج] [ترشح غشا مخاطی] [پزشکی]
phlegm [secretion in the airway during inflammation]	بلغم [مخاط] [ترشح در دستگاه تنفسی در زمان التهاب] [پزشکی]
acromegaly	رشد بیش ازاندازهء سرو دست و پا در اثر ترشح زیاد غدهء
yellow bile	مادهء زردی که در قدیم میگفتند از کبد ترشح میشود و موجب ایجادحالت سودایی میگردد
regular	عادی
routine	عادی
regulars	عادی
wonted	عادی
common	عادی
privates	عادی
routinely	عادی
routines	عادی
naked	عادی
unexceptional	عادی
commonest	عادی
private	عادی
normal	عادی
groovy	عادی
uncritically	عادی
uncritical	عادی
run-of-the-mill	عادی
run of the mill	عادی
ordinary	عادی
commoners	عادی
habitual	عادی
gen	عادی
customary	عادی
common foul	خطای عادی
common stock	سهام عادی
average conditions	شرایط عادی
normal exit	درروی عادی
macro	بطورغیر عادی
regular price	قیمت عادی
common stocks	سهام عادی
common block	قرقره عادی
supranormal <adj.>	فوق عادی
matter of course	چیز عادی
routine message	پیام عادی
nonsingular matrix	ماتریس عادی
normal form	صورت عادی
uncommonly	غیر عادی
nominal price	قیمت عادی
average revenue	قیمت عادی
matten of course	جیز عادی
ordinary shares	سهام عادی
common whipping	بست عادی
consuetudinary	عادی معمول
normal maintenance	محافظت عادی
normal price	قیمت عادی
in the course of nature	بطریق عادی
in the a way	بطریق عادی
ordinary income	درامد عادی
commonly	بطور عادی
normal profit	سود عادی
general creditor	طلبکار عادی
onery	عادی معمولی
one's self	در حال عادی
habitual way of doing anything	راه عادی
habitualness	عادی بودن
normal voltage	ولتاژ عادی
normal termination	پایان عادی
ordinary passport	پاسپورت عادی
normal good	کالای عادی
ordinary share	سهام عادی
procedure message	پیام عادی
private decument	عقد عادی
deed under private	سند عادی
deed under private seal	سند عادی
deed under private signature	سند عادی
private document	سند عادی
private decument	سند عادی
overage	سن عادی را گذرانده
eupnoea	تنفس عادی
ornery	عادی معمولی
ornary	عادی معمولی
ordinary shareholder	سهامدار عادی
normal range	محدوده عادی
eccentric	غیر عادی
unwonted	غیر عادی
nutcases	غیر عادی
nutcase	غیر عادی
oneself	در حال عادی
commons	مردم عادی
ruck	مردم عادی
rucks	مردم عادی
workaday	معمولی عادی
unwashed	جزومردم عادی
routine	امر عادی
routine	کار عادی
routine	طریقه عادی
routinely	امر عادی
inevitability	امر عادی
customarily	بطور عادی
abnormally	غیر عادی
eccentrics	غیر عادی
usual	عادی مرسوم