Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 147 (8 milliseconds)
English
Persian
solace
تسلیت خاطر
Other Matches
You can rest assured.
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
condolence
تسلیت
consolation
تسلیت
condolences
تسلیت
solacement
تسلیت
solace
تسلیت گفتن
commiserate
تسلیت گفتن بر
commiserated
تسلیت گفتن بر
commiserates
تسلیت گفتن بر
commiserating
تسلیت گفتن بر
commiseration
تسلیت افهارتاسف
heartfelt condolences
[sympathy]
تسلیت صمیمانه
solacer
تسلیت دهنده
condole
تسلیت دادن
sympathies
[bereavement]
همدردی
[تسلیت]
[در عزاداری]
to offer one's condolences
تسلیت عرض کردن
to offer one's sympathies to somebody
به کسی تسلیت گفتن
inconsolably
تسلی ناپذیر غیر قابل تسلیت
inconsolable
تسلی ناپذیر غیر قابل تسلیت
Please accept my condolences.
به شما صمیمانه تسلیت عرض می کنم.
soothing
ارامی بخش دارای اثر تسکین دهنده تسلیت
on account of somebody
[something]
به خاطر
minds
خاطر
remembrance
خاطر
mind
خاطر
minding
خاطر
Due to
به خاطر
for his sake
به خاطر او
sake
خاطر
behalf
خاطر
for the love of
به خاطر,
spontaneous generation
بطیب خاطر
umbrageous
رنجیده خاطر
to imprint on the mind
در خاطر نشاندن
tranquility
اسایش خاطر
for his sake
برای خاطر او
self gratification
ترضیه خاطر
ex officio
به خاطر شغل
peace of mind
اسودگی خاطر
of ones own accord
بطیب خاطر
in service
به خاطر خدمت
gladness
مسرت خاطر
in view of
<idiom>
به خاطر اینکه
to escape one's memory
از خاطر رفتن
amativeness
خاطر خواهی
downhearted
<adj.>
افسرده خاطر
uneasiness
خاطر تشویش
depressed
<adj.>
افسرده خاطر
despondent
<adj.>
افسرده خاطر
tranquillity
اسایش خاطر
attentions
خاطر حواس
attention
خاطر حواس
surest
خاطر جمع
surer
خاطر جمع
free will
طیب خاطر
security
اسایش خاطر
leisurely
بافراغت خاطر
sure
خاطر جمع
gladly
با مسرت خاطر
lacerated
خاطر ازرده
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
for reasons of safety
به خاطر دلایل امنیتی
For your sake .
محض خاطر شما
take it out on
<idiom>
بی محلی به خاطر عصبانیت
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
محض خاطر خدا
for a song
<idiom>
به خاطر پول کمی
for security reasons
به خاطر دلایل امنیتی
to feel sure
خاطر جمع بودن
for nothing
برای خاطر هیچ
accord
دلخواه طیب خاطر
in the interests of truth
برای خاطر راستی
nuisances
مایه تصدیع خاطر
point
خاطر نشان کردن
for pity's sake
برای خاطر خدا
for ones own hand
به خاطر خود شخص
depend upon it
خاطر جمع باشید
for a mere nothing
برای خاطر هیچ
certes
خاطر جمعی تحقیق
nuisance
مایه تصدیع خاطر
for mercy sake
برای خاطر خدا
inorder to
به خاطر اینکه برای
accorded
دلخواه طیب خاطر
relief
ترمیم اسایش خاطر
accords
دلخواه طیب خاطر
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
for god's sake
برای خاطر خدا
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
that is why
به خاطر این است که چرا
composedly
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
solatium
غرامت برای ترضیه خاطر
fixations
خیره شدگی تعلق خاطر
fixation
خیره شدگی تعلق خاطر
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
I have to study
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
come into one's own
<idiom>
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
unspontaneous
بدون طیب خاطر زورکی
gob
[British E]
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
moue
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
ex gratia
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
heart sease
اسایش قلب اسودگی خاطر
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
secures
بی خطر خاطر جمع مطمئن
secure
بی خطر خاطر جمع مطمئن
pout
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
trap
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
you must w the signal
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
We were all so anxious about you.
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
carded for record
معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
i do it in your interest
به خاطر شما این کار رامیکنم
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
guerillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
Peeping Tom
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Toms
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
sue somebody for damages
کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
i did it only for your sake
برای خاطر شما این کار راکردم و بس
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerrilla
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
unprompted
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
to languish
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
recognizes
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
recognizing
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage
اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety
اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network
سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com