English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 255 (30 milliseconds)
English Persian
yield تسلیم کردن یا شدن
yielded تسلیم کردن یا شدن
yields تسلیم کردن یا شدن
Search result with all words
reprisal در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisals در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
jurisdiction تسلیم دادگاه کردن
cede تسلیم کردن صرفنظرکردن از
cedes تسلیم کردن صرفنظرکردن از
ceding تسلیم کردن صرفنظرکردن از
consign تسلیم کردن
consigned تسلیم کردن
consigning تسلیم کردن
consigns تسلیم کردن
refer ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
referred ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
refers ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
lodge گذاشتن تسلیم کردن
lodged گذاشتن تسلیم کردن
lodges گذاشتن تسلیم کردن
extradite مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradites مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extraditing مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
betray تسلیم دشمن کردن
betray تسلیم کردن
betrayed تسلیم دشمن کردن
betrayed تسلیم کردن
betraying تسلیم دشمن کردن
betraying تسلیم کردن
betrays تسلیم دشمن کردن
betrays تسلیم کردن
commit تسلیم کردن
commits تسلیم کردن
committed تسلیم کردن
committing تسلیم کردن
submit تسلیم کردن
submits تسلیم کردن
submitted تسلیم کردن
submitting تسلیم کردن
betrayment تسلیم به دشمن کردن
carring over تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
give up تسلیم کردن
hand on تسلیم کردن
hand over تسلیم کردن
infeoff تسلیم کردن
so strike one's flag کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
to deliver up تسلیم کردن
to fork over تسلیم کردن
to give in charge تسلیم کردن
to give up تسلیم کردن امیدبریدن از
to give up the ghost جان تسلیم کردن روح تسلیم کردن
to lodge a complaint عرضحال گله گذاری تسلیم کردن
to muddle on با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
to starve into surrender گرسنگی دادن وناگزیربه تسلیم کردن
To submit something to someone. چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
Other Matches
delivery تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
deliveries تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
identic notes منظوریادداشتهایی با مضمون واحداست که چند دولت به یک دولت می دهند . چون این یادداشتها جداگانه تسلیم میشود عمل هر دولت فاهرا"مستقل از عمل دولت دیگراست تسلیم این یادداشتهاعمل غیردوستانه تلقی میشود
resign تسلیم
surrendering تسلیم
resigns تسلیم
deliveries تسلیم
delivery تسلیم
renditions تسلیم
resignations تسلیم
resignation تسلیم
rendition تسلیم
surrender تسلیم
surrendered تسلیم
capitulation تسلیم
submission تسلیم
liveries تسلیم
consignation تسلیم
quietism تسلیم
deference تسلیم
non resistance تسلیم
livery تسلیم
self submission تسلیم
surrenders تسلیم
compromis تسلیم
compliance تسلیم
quitting تسلیم شدن
quit تسلیم شدن
to give ground تسلیم شدن
addicted تسلیم شده
tap out تسلیم شدن
Unconditional surrender. تسلیم بلاشرط
compliant character منش تسلیم گر
to knock under تسلیم شدن
to cry craven تسلیم شدن
to submit to تسلیم شدن
pushover زود تسلیم
capitulating تسلیم شدن
capitulated تسلیم شدن
delivering تحویل تسلیم
self surrender تسلیم نفس
capitulate تسلیم شدن
surrendering تسلیم شدن
to give in تسلیم شدن
resignedly با تسلیم به قضا
throw in the towel <idiom> تسلیم شدن
prehension گرفتن تسلیم
lodgement تسلیم عرضحال
capitulates تسلیم شدن
recreant تسلیم شونده
give oneself up <idiom> تسلیم شدن
surrendered تسلیم شدن
acquiescently از روی تسلیم
yielding تسلیم شدن
acquiescing تسلیم شدن
acquiesces تسلیم شدن
to put by تسلیم نشدن
incompliance عدم تسلیم
capitulation تسلیم بلاشرط
surrenders تسلیم شدن
never say die تسلیم نشو
time yield limit حد تسلیم زمانی
time yield تسلیم زمانی
yeild point نقطه تسلیم
give up <idiom> تسلیم شدن
hold the line <idiom> تسلیم نشدن
yield point نقطه تسلیم
surrender تسلیم شدن
submission of a claim تسلیم دادخواست
unrelenting تسلیم نشدنی
inexorable تسلیم نشدنی
extraditable تسلیم کردنی
give in تسلیم شدن
yielder تسلیم کننده
obey تسلیم شدن
obeyed تسلیم شدن
yield stress تنش تسلیم
acquiesced تسلیم شدن
irrefragable تسلیم نشدنی
obeys تسلیم شدن
acquiesce تسلیم شدن
obeying تسلیم شدن
renders تسلیم داشتن دادن
capitulating پیمان تسلیم بستن
extraditable ایجاب کننده تسلیم
rendered تسلیم داشتن دادن
capitulates پیمان تسلیم بستن
render تسلیم داشتن دادن
extradition تسلیم اسیر یا زندانی
capitulate پیمان تسلیم بستن
vouchsafes تسلیم شدن عطاکردن
vouchsafed تسلیم شدن عطاکردن
abandons واگذارکردن تسلیم شدن
abandoning واگذارکردن تسلیم شدن
abandon واگذارکردن تسلیم شدن
vouchsafing تسلیم شدن عطاکردن
ego trip تسلیم به هوای نفس
We shall never surrender. ماهرگز تسلیم نخواهیم شد
committed for trial تسلیم متهم به دادگاه
vouchsafe تسلیم شدن عطاکردن
ego trips تسلیم به هوای نفس
incompliant تسلیم نشو سرسخت
primrose path راه تسلیم ورضا
capitulated پیمان تسلیم بستن
free living تسلیم هوای نفس
yielding تسلیم شدگی فلز
He always gives in to his wife. همیشه تسلیم زنش است
To give way to despair. تسلیم نومیدی ویأس شدن
knuckle تسلیم شدن مشت زدن
flagtruce پرچم تسلیم ومتارکه جنگ
submitting تسلیم شدن تقدیم داشتن
defer تسلیم شدن احترام گذاردن
commitment تسلیم کاربرد نیرو یا قوا
deferring تسلیم شدن احترام گذاردن
defers تسلیم شدن احترام گذاردن
submitted تسلیم شدن تقدیم داشتن
cave in <idiom> ضعیف ومجبور به تسلیم شدن
self surrender واگذاری خود تسلیم به اراده
yield point at normal temperature نقطه تسلیم در دمای بالا
submit تسلیم شدن تقدیم داشتن
succumbed تسلیم شدن سرفرود اوردن
commitments تسلیم کاربرد نیرو یا قوا
yield point at elevated temperatures نقطه تسلیم در دمای بالا
knuckles تسلیم شدن مشت زدن
uncompromising تسلیم نشو تمکین ندادنی
uncompromisingly تسلیم نشو تمکین ندادنی
succumb تسلیم شدن سرفرود اوردن
submits تسلیم شدن تقدیم داشتن
succumbing تسلیم شدن سرفرود اوردن
succumbs تسلیم شدن سرفرود اوردن
relicta verificatione تسلیم خوانده در مقابل دعوی خواهان
A white flag is a sign ( token ) of surrender. پرچم سفید علامت تسلیم است
throw in towel پرتاب حوله بمنظور تسلیم شدن
The thief surrender himself to the police. سارق خود را تسلیم پلیس کرد
yields قدرت انفجار گلوله تسلیم شدن پس دادن
yielded قدرت انفجار گلوله تسلیم شدن پس دادن
yield قدرت انفجار گلوله تسلیم شدن پس دادن
The victors demanded unconditional surrender . فاتحین تقاضای تسلیم بدون قید وشرط کردند
right of stoppage in transitu حق امتناع از تسلیم مال التجاره در حال حمل برای فروشنده
notes نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
noting نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
contango بهره دیرکرد تسلیم قرضه وسهام مهلت تحویل مبیع به مشتری
note نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
buyer's option to duble خیار مشتری در این که درصورت ترقی ارزش پول پیش از تسلیم مبیع
endorsee کسی که برات یا هر سنددیگری از قبیل چک و سفته در وجه او فهر نویسی و به او تسلیم میشود
back wardation خسارت دیر کرد در تحویل سهام برقراری مدت برای تسلیم مبیع
seller's option to duble خیار بایع در مورد این که درصورت تنزل ارزش پول پیش از تسلیم مبیع
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
universal legacy وصیتی که دران موصی جهت تسلیم موردوصیت به ورثه شرطی قائل نشده باشد
tout temps prist تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
put option خیار بایع در مورد بالا بردن قیمت قبل از تسلیم مبیع ارزش پول تنزل کند
capitulation تسلیم شدن به دشمن قرارداد کاپیتولاسیون قراردادی که به موجب ان امتیازات خاصی به یک دولت خارجی و اتباع ان داده میشود
earnest مقداری از مبیع که پیش از قبض واقباض کل مبیع و ثمن به خریدار تسلیم میشود
self abandoned رها شده تسلیم هوای نفس شده
indulgence in one's wishes تسلیم بخواهشهای نفس ترضیه نفس
to show f. تسلیم نشدن رام نشدن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com