English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 139 (7 milliseconds)
English Persian
random تصادف
randomly تصادف
concurrence تصادف
encounter تصادف
encountered تصادف
encountering تصادف
encounters تصادف
occurrence تصادف
occurrences تصادف
accident تصادف
accidents تصادف
gambling تصادف
shunt تصادف
shunted تصادف
shunts تصادف
coincidence تصادف
coincidences تصادف
chance تصادف
chanced تصادف
chances تصادف
chancing تصادف
collision تصادف
collisions تصادف
accidentalism تصادف
accidentalness تصادف
fortuity تصادف
impingement تصادف
occurance تصادف
occurence تصادف
Other Matches
at random به تصادف
come into collision تصادف کردن
accidentalism تصادف گرایی
as it happens <adv.> بطور تصادف
run against تصادف کردن با
run upon تصادف کردن با
to blunder upon به تصادف برخوردن به
stochastical <adj.> برحسب تصادف
accidentally <adv.> بطور تصادف
accidently <adv.> بطور تصادف
at random <adv.> بطور تصادف
by accident <adv.> بطور تصادف
by a coincidence <adv.> بطور تصادف
by chance <adv.> بطور تصادف
by happenstance <adv.> بطور تصادف
by hazard <adv.> بطور تصادف
coincidentally <adv.> بطور تصادف
stochastic <adj.> برحسب تصادف
random <adj.> برحسب تصادف
to come in to collision تصادف کردن
incidentally <adv.> بطور تصادف
to tun a تصادف کردن با
casual [not planned] <adj.> برحسب تصادف
accidental <adj.> برحسب تصادف
adventitious <adj.> برحسب تصادف
coincidental <adj.> برحسب تصادف
contingent [accidental] <adj.> برحسب تصادف
fortuitous <adj.> برحسب تصادف
incidental <adj.> برحسب تصادف
fortuitously <adv.> بطور تصادف
crushes تصادف کردن
incidence تصادف وقوع
occurrence تصادف رویداد
occurrences تصادف رویداد
accident تصادف اتومبیل
accidents تصادف اتومبیل
jar تصادف کردن
impinges تصادف کردن
impinged تصادف کردن
jarred تصادف کردن
impinge تصادف کردن
haphazard <adj.> برحسب تصادف
jars تصادف کردن
collides تصادف کردن
haphazardly برحسب تصادف
colliding تصادف کردن
hit or miss برحسب تصادف
collided تصادف کردن
hits ضربت تصادف
collide تصادف کردن
hit ضربت تصادف
crush تصادف کردن
crushed تصادف کردن
hitting ضربت تصادف
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
bopped تصادف کردن برخوردکردن
pile-up تصادف چند ماشین
pile-ups تصادف چند ماشین
Accidentally. By chance. By accident. بر حسب تصادف [تصادفا]
To have an accident. دچار تصادف شدن
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
By a happy coincidence. دراثر حسن تصادف
smack into <idiom> بهم خوردن ،تصادف
There has been an accident. تصادف شده است.
bops تصادف کردن برخوردکردن
bopping تصادف کردن برخوردکردن
bop تصادف کردن برخوردکردن
happy go lucky برحسب تصادف لاقید
accidence پیش امد تصادف
occasions تصادف باعث شدن
hurtled با چیزی تصادف کردن
hurtles با چیزی تصادف کردن
endo تصادف منجر به واژگونی
occasioning تصادف باعث شدن
hurtle با چیزی تصادف کردن
occasioned تصادف باعث شدن
log jam تصادف موج سواران
hurtling با چیزی تصادف کردن
nerf تصادف با اتومبیل دیگر
occasion تصادف باعث شدن
run into برخوردن تصادف کردن با
hurtled تصادف کردن مصادف شدن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strikes تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtle تصادف کردن مصادف شدن
hurtles تصادف کردن مصادف شدن
hurtling تصادف کردن مصادف شدن
He was involved in a road accident. او [مرد] در یک تصادف جاده ای بود.
casualism اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
posttraumatic واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
to i. on something به چیزی خوردن یا تصادف کردن
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
hit اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
Type cable چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
hits اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
spot map کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
colliding تصادف کردن برخورد کردن
collides تصادف کردن برخورد کردن
collided تصادف کردن برخورد کردن
collide تصادف کردن برخورد کردن
spoonerism اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
collision برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions برخورد کردن برخورد تصادف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com