Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English
Persian
bop
تصادف کردن برخوردکردن
bopped
تصادف کردن برخوردکردن
bopping
تصادف کردن برخوردکردن
bops
تصادف کردن برخوردکردن
Other Matches
run into (someone)
<idiom>
برخوردکردن با(کسی)
incidence
برخوردکردن میدان برخورد
happened
واقع شدن تصادفا برخوردکردن پیشامدکردن
happen
واقع شدن تصادفا برخوردکردن پیشامدکردن
happens
واقع شدن تصادفا برخوردکردن پیشامدکردن
jarred
تصادف کردن
jar
تصادف کردن
jars
تصادف کردن
to tun a
تصادف کردن با
impinged
تصادف کردن
crush
تصادف کردن
impinge
تصادف کردن
colliding
تصادف کردن
come into collision
تصادف کردن
collide
تصادف کردن
collides
تصادف کردن
collided
تصادف کردن
impinges
تصادف کردن
run against
تصادف کردن با
crushed
تصادف کردن
crushes
تصادف کردن
run upon
تصادف کردن با
to come in to collision
تصادف کردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
hurtled
با چیزی تصادف کردن
run into
برخوردن تصادف کردن با
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtled
تصادف کردن مصادف شدن
strikes
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtle
تصادف کردن مصادف شدن
hurtles
تصادف کردن مصادف شدن
hurtling
تصادف کردن مصادف شدن
to i. on something
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
collide
تصادف کردن برخورد کردن
collided
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
تصادف کردن برخورد کردن
collides
تصادف کردن برخورد کردن
hit
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
chancing
تصادف
concurrence
تصادف
chances
تصادف
accident
تصادف
fortuity
تصادف
chance
تصادف
random
تصادف
impingement
تصادف
shunted
تصادف
shunt
تصادف
occurrences
تصادف
accidents
تصادف
coincidences
تصادف
chanced
تصادف
coincidence
تصادف
occurence
تصادف
shunts
تصادف
occurance
تصادف
randomly
تصادف
encountered
تصادف
collision
تصادف
accidentalism
تصادف
gambling
تصادف
collisions
تصادف
encounters
تصادف
encountering
تصادف
occurrence
تصادف
at random
به تصادف
encounter
تصادف
accidentalness
تصادف
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
contingent
[accidental]
<adj.>
برحسب تصادف
coincidental
<adj.>
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
برحسب تصادف
fortuitous
<adj.>
برحسب تصادف
occurrence
تصادف رویداد
haphazardly
برحسب تصادف
accident
تصادف اتومبیل
haphazard
<adj.>
برحسب تصادف
accidents
تصادف اتومبیل
accidentalism
تصادف گرایی
adventitious
<adj.>
برحسب تصادف
occurrences
تصادف رویداد
casual
[not planned]
<adj.>
برحسب تصادف
accidental
<adj.>
برحسب تصادف
incidence
تصادف وقوع
random
<adj.>
برحسب تصادف
fortuitously
<adv.>
بطور تصادف
coincidentally
<adv.>
بطور تصادف
by hazard
<adv.>
بطور تصادف
by happenstance
<adv.>
بطور تصادف
accidently
<adv.>
بطور تصادف
by chance
<adv.>
بطور تصادف
by a coincidence
<adv.>
بطور تصادف
to blunder upon
به تصادف برخوردن به
by accident
<adv.>
بطور تصادف
at random
<adv.>
بطور تصادف
incidentally
<adv.>
بطور تصادف
stochastic
<adj.>
برحسب تصادف
hitting
ضربت تصادف
as it happens
<adv.>
بطور تصادف
stochastical
<adj.>
برحسب تصادف
hits
ضربت تصادف
hit
ضربت تصادف
hit or miss
برحسب تصادف
accidentally
<adv.>
بطور تصادف
pile-ups
تصادف چند ماشین
occasioned
تصادف باعث شدن
There has been an accident.
تصادف شده است.
occasion
تصادف باعث شدن
pile-up
تصادف چند ماشین
occasions
تصادف باعث شدن
endo
تصادف منجر به واژگونی
To have an accident.
دچار تصادف شدن
Accidentally. By chance. By accident.
بر حسب تصادف
[تصادفا]
happy go lucky
برحسب تصادف لاقید
nerf
تصادف با اتومبیل دیگر
smack into
<idiom>
بهم خوردن ،تصادف
accidence
پیش امد تصادف
occasioning
تصادف باعث شدن
What a coincidence !
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
By a happy coincidence.
دراثر حسن تصادف
log jam
تصادف موج سواران
casualism
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
posttraumatic
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
He was involved in a road accident.
او
[مرد]
در یک تصادف جاده ای بود.
crashingly
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen.
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
Type cable
چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
spot map
کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
spoonerism
اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com