English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
general verdict تصمیم به وجه اطلاق
Other Matches
generalisations اطلاق
superpurgation اطلاق
predication اطلاق
generalizations اطلاق
positivity اطلاق
generalization اطلاق
absoluteness اطلاق
applicable قابل اطلاق
predicable اطلاق کردنی
applicatory قابل اطلاق مناسب
inapplicable غیر قابل اطلاق
big five ایتالیا وژاپن اطلاق میشد
Mahal محل [اصطلاحی است که به قالی ساروق درجه دو اطلاق می شود.]
the big three ترومن و استالین وهم چنین به انگلستان امریکا و شوروی اطلاق میشود
hypothecate در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
mysticism در عرصه سیاست به استفاده ازروشهای پیچیده و اسرارامیزدر تاسیسات سیاسی اطلاق میشود
newton raphson اصطلاحی که به یک رویه محاورهای بکار برده شده درحل معادلات اطلاق میشود
tenant by sufference مالک معترض اونشود و تصرفش ادامه پیداکند این عنوان به او اطلاق میشود
kidnapping در CL به خصوص به حالتی اطلاق میشود که کسی را بدزدند و ازکشور محل اقامتش خارج کنند
deed در CL به سندرسمی اطلاق میشود که نوعا" جهت انتقال اموال غیرمنقول به کار میرود عمل کردار
deeds در CL به سندرسمی اطلاق میشود که نوعا" جهت انتقال اموال غیرمنقول به کار میرود عمل کردار
cold war عموما" به مبارزات تبلیغاتی بلوکهای شرق و غرب علیه یکدیگربخصوص بعد از جنگ جهانی دوم اطلاق میشود
necessity درCL به حالاتی اطلاق میشودکه عامل عمل به علت عدم ازادی اراده مسئول اعمال خود نیست
serf درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
lease در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
leases در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
serfs درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
ashkenazim عنوان یهودیان المانی که در مقابل سفارادی که به یهودیان اسپانیا وپرتقال اطلاق میشود
relatives خواهر عمو وعمه خواه تنی باشند خواه ناتنی اطلاق میشود
apprenticeship دوره کاراموزی در CL به هر نوع کاراموزی اطلاق میشود که ماجورنبوده یا اجرت ان از دو پاونددر هفته تجاوز نکند
apprenticeships دوره کاراموزی در CL به هر نوع کاراموزی اطلاق میشود که ماجورنبوده یا اجرت ان از دو پاونددر هفته تجاوز نکند
Royal Bokhara فرش سلطنتی بخاراتی [این واژه تجاری به فرش های ترکمنی با کیفیت بالا اطلاق می شود.]
coalitions مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
avowing تصمیم
nonplus بی تصمیم
decision تصمیم
resolves تصمیم
decisions تصمیم
avows تصمیم
will-power تصمیم
resolve تصمیم
avow تصمیم
resolutions تصمیم
ruling تصمیم
irresolute بی تصمیم
plucks تصمیم
plucking تصمیم
plucked تصمیم
resolution تصمیم
pluck تصمیم
rulings تصمیم
determination تصمیم
weak kneed بی تصمیم
weak-kneed بی تصمیم
joint resolution تصمیم مشترک
resolution نیت تصمیم
decision box جعبه تصمیم
decision instruction دستورالعمل تصمیم
decidability تصمیم پذیری
logical decision تصمیم منطقی
to be resolved تصمیم گرفتن
regnum تصمیم مقتدرانه
to take a d. تصمیم گرفتن
undecidable تصمیم ناپذیر
resolutions نیت تصمیم
afore thought سبق تصمیم
decidable تصمیم پذیر
i made up my mind to تصمیم گرفتم که ...
decision maker تصمیم گیرنده
decision tree درخت تصمیم
nonplus بی تصمیم بودن
decision theory تئوری تصمیم
to make a decision تصمیم گرفتن
to come to a decision تصمیم گرفتن
decision table جدول تصمیم
decision symbol علامت تصمیم
make up one's mind تصمیم گرفتن
decision structure ساختار تصمیم
decision process فرایند تصمیم
resolved that ...... تصمیم گرفته شد که
special verdict تصمیم ویژه
decision making تصمیم گیری
determiners تصمیم گیرنده
decide تصمیم گرفتن
determining تصمیم گرفتن
determines تصمیم گرفتن
determine تصمیم گرفتن
freehand ازادی در تصمیم
canon : تصویبنامه تصمیم
canons : تصویبنامه تصمیم
resolutely از روی تصمیم
decides تصمیم گرفتن
determiner تصمیم گیرنده
A one-sided(unilateral)decision. تصمیم یکجانبه
cut and dried <idiom> تصمیم قاطع
make up one's mind <idiom> تصمیم گیریکردن
sewed up <idiom> تصمیم گیری
minds تصمیم داشتن
resolves تصمیم گرفتن
resolve تصمیم گرفتن
minding تصمیم داشتن
mind تصمیم داشتن
leave hanging (in the air) <idiom> بدون تصمیم قبلی
without aforethought بدون سبق تصمیم
It was a well - timed ( timely ) decision . تصمیم بموقعی بود
to decide [on] تصمیم گرفتن [در مورد]
malice aforethought سبق تصمیم سوء
self determination تصمیم پیش خود
swear off <idiom> تصمیم به ترک چیزی
preform قبلا تصمیم گرفتن
ratio decidendi مبنای اصلی تصمیم
make or buy decision تصمیم به ساخت یاخرید
decision making unit واحد تصمیم گیرنده
decision making policy سیاست تصمیم گیری
verdicts تصمیم هیات منصفه
determines اتخاذ تصمیم کردن
decision criteria ضوابط تصمیم گیری
determining اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision اتخاذ تصمیم کردن
take a decision اتخاذ تصمیم کردن
orrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
arrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
arbitrament قدرت اتخاذ تصمیم
verdict تصمیم هیات منصفه
sub judice بدون تصمیم قضایی
decision model الگوی تصمیم گیری
decision support system سیستم پشتیبانی تصمیم
decision variable متغیر تصمیم گیری
determinant تصمیم گیرنده عاجز
determinants تصمیم گیرنده عاجز
decision tree مسیر تصمیم گیری
decision theory نظریه تصمیم گیری
determine اتخاذ تصمیم کردن
decision table جدول تصمیم گیری
endless repeat [به هر نوع طرح بندی که کل متن فرش را تا ناحیه حاشیه پر نماید، اطلاق می شود. مثل طرح بته جقه، ماهی درهم، هراتی و غیره.]
offensive weapon در CL به هر نوع وسیلهای اطلاق میشود که برای ازار بدنی ساخته یاتغییر داده شده باشد یا حامل ان را برای این منظور حمل کند
Soc ازادی دراخذ تصمیم قضایی
resolves مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolve مقرر داشتن تصمیم گرفتن
premature decision تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
to decide on a motion در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
get down to brass tacks <idiom> فورا شروع به تصمیم گیری
decidable تصمیم گرفتنی قابل فتوی
willpower تصمیم جدی نیروی اراده
decision lag تاخیر زمانی در تصمیم گیری
dss سیستم پشتیبان تصمیم گیری
order in council تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
pass a resolution با رای گیری تصمیم گرفتن
partial jurisdiction حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
decision tree اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
She found it hard to make up her mind. برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
not touch something with a ten-foot pole <idiom> تصمیم گیری چیزی به طور کامل
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
take something to heart <idiom> به صورت جدی تصمیم گیری کردن
tip the balance <idiom> تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
zero hour <idiom> لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
It depends on your decison. بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
unit emplaning در عملیات حمل و نقل هوایی به طرح ریزی و سازمان دادن یکان برای حمل و نقل اطلاق میشود
interrupts تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
program line فرش های همگون [اصطلاحا به فرش های اطلاق می شود که از نظر نقشه مشابه بوده ولی اندازه آنها با یکدیگر متفاوت باشد.]
ball is in your court <idiom> [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
to opt out [of something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
arranged marriage ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
decisions اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
decision اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
order of council تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
layer لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layers لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
logic عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
drastic times call for drastic measures <idiom> [زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
decisions نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decision علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
Oriental rug فرش شرقی [از آنجا که امروزه فرش های شرقی در همه جا بافته می شوند، این لفظ به فرش دست باف که الهام گرفته از طرح های شرقی است اطلاق می شود.]
cream-colored wool پشم شکری [این نوع پشم مخلوطی از پشم سفید درجه یک با پشم های رنگی نیز بوده و جداسازی آن یا غیرممکن و یا دشوار می باشد. این اصطلاح به پشم زرد رنگ نیز اطلاق می شود.]
special verdict رای هیات منصفه در حالتی که حقایق موضوع مطروحه را ان چنان که برایشان ثابت شده است اعلام و اخذ تصمیم را به دادگاه بسپارند
AI طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
unresolved تصمیم نگرفته حل نشده تصفیه نشده
intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
artificial intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
demurred ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
vetoed حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com