English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
picture تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictured تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picturing تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
Other Matches
scene مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scenes مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
theater صحنه عملیات صحنه
image [سیستم الکترونیکی یا کامپیوتری پردازش تصویر و بدست آوردن اطلاعات تصویر]
cropped کاهش اندازه یا حاشیه یک تصویر یا بریدن بخش مستط یلی تصویر
crops کاهش اندازه یا حاشیه یک تصویر یا بریدن بخش مستط یلی تصویر
images سیستم الکترونیکی یا کامپیوتری پردازش تصویر و بدست آوردن اطلاعات تصویر
tweening محاسبه تصاویر میانی که از تصویر ابتدایی شروع تا تصویر دیگر برسد
crop کاهش اندازه یا حاشیه یک تصویر یا بریدن بخش مستط یلی تصویر
picturing آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
pictures آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
pictured آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
picture آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
videos متن یا تصویر یا گرافیک نمایش داده شده روی تلویزیون یا صفحه تصویر کامپیوتر
video متن یا تصویر یا گرافیک نمایش داده شده روی تلویزیون یا صفحه تصویر کامپیوتر
acrobats که یک تصویر گرافیکی را شرح میدهد و نمایش تصویر را در سخت افزارهای مختلف ممکن میکند
videoing متن یا تصویر یا گرافیک نمایش داده شده روی تلویزیون یا صفحه تصویر کامپیوتر
videoed متن یا تصویر یا گرافیک نمایش داده شده روی تلویزیون یا صفحه تصویر کامپیوتر
acrobat که یک تصویر گرافیکی را شرح میدهد و نمایش تصویر را در سخت افزارهای مختلف ممکن میکند
images تجزیه اطلاعات یک تصویر به وسیله الکترونیکی با کمک کامپیوتر که مشخصات و خصوصیات شی را در تصویر شامل میشود
image [تجزیه اطلاعات یک تصویر به وسیله الکترونیکی با کمک کامپیوتر که مشخصات و خصوصیات شی را در تصویر شامل میشود.]
flicker تصویر گرافیک کامپیوتری که شدت آن در اثر نرخ پایین تازگی تصویر یا اختلال سیگنال تغییر میکند
flickered تصویر گرافیک کامپیوتری که شدت آن در اثر نرخ پایین تازگی تصویر یا اختلال سیگنال تغییر میکند
flickers تصویر گرافیک کامپیوتری که شدت آن در اثر نرخ پایین تازگی تصویر یا اختلال سیگنال تغییر میکند
spherization جلوه ویژه برنامه گرافیک کامپیوتری که تصویر را به کره تبدیل میکند یا تصویر را حول یک شکل کروی می چرخاند
lossless compression روشهای فشرده سازی تصویر که تعداد بیتهای هر پیکس در تصویر را کاهش میدهد بدون از دست دادن اطلاع یا کیفیت
auto الگویی از برخی برنامههای گرافیکی که یک تصویر بیتی را به برداری تبدیل میکند به این ترتیب که لبههای شکل را در تصویر قرار میدهد و اطراف آن خط می کشد
autos الگویی از برخی برنامههای گرافیکی که یک تصویر بیتی را به برداری تبدیل میکند به این ترتیب که لبههای شکل را در تصویر قرار میدهد و اطراف آن خط می کشد
refreshed بهنگام سازی مرتب تصویری صفحه CRT با اسکن کردن هر پیکسل با اشعه تصویر برای اطمینان از اینکه تصویر قابل دیدنی است
refresh بهنگام سازی مرتب تصویری صفحه CRT با اسکن کردن هر پیکسل با اشعه تصویر برای اطمینان از اینکه تصویر قابل دیدنی است
refreshes بهنگام سازی مرتب تصویری صفحه CRT با اسکن کردن هر پیکسل با اشعه تصویر برای اطمینان از اینکه تصویر قابل دیدنی است
persistence مدت زمان یک CRT یک تصویر را نمایش میدهد پس از توقف دنبال کردن مسیر اشعه تصویر روی صفحه نمایش
hypertext روش اتصال کلمه یا تصویر به صفحه بعد پس از انتخاب کلمه یا تصویر توسط کاربر
pen drawing تصویر خطی تصویر مدادی
tracing تابع برنامه گرافیکی یک تصویر bitmap می گیرد و پردازش میکند تا لبههای آنرا پیدا کند و آنها را به یک تصویر با خط عمودی تبدیل کند که راحت تر اجرا شود
tracings تابع برنامه گرافیکی یک تصویر bitmap می گیرد و پردازش میکند تا لبههای آنرا پیدا کند و آنها را به یک تصویر با خط عمودی تبدیل کند که راحت تر اجرا شود
orthographic تصویر یا نقشه که در ان خطوط مصور برسطح تصویر یا نقشه عموداست
backgrounds تصویر نمایش داده شده به عنوان صفحه پشتی در برنامه یا ویندوز GUI. این تصویر حرکت نمیکند و اختلافی در برنامه ایجاد نمیکند
background تصویر نمایش داده شده به عنوان صفحه پشتی در برنامه یا ویندوز GUI. این تصویر حرکت نمیکند و اختلافی در برنامه ایجاد نمیکند
raster scan ردیابی افقی محل تصویر پیمایش محل تصویر
image dissector tube لامپ تجزیه کننده تصویر لامپ دیسکتور تصویر
images نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
image formation تولید تصویر تصویر
frame صحنه
stages صحنه
stage صحنه
arena صحنه
arenas صحنه
pictured دیدن شی یا صحنه
stages در صحنه فاهرشدن
picturing دیدن شی یا صحنه
scene of action صحنه عملیات
stages صحنه نمایش
prosceniums پیش صحنه
scenarist صحنه ارا
picture دیدن شی یا صحنه
field of honor صحنه دوئل
stage در صحنه فاهرشدن
histrionics صحنه سازی
scenery صحنه سازی
stage صحنه نمایش
proscenium پیش صحنه
prosceniums صحنه نمایش
primal scene صحنه اغازین
proscenium صحنه نمایش
stage door در عقب صحنه
campaigns صحنه نبرد
campaigned صحنه نبرد
campaign صحنه نبرد
intratheater در داخل صحنه
miseenscene صحنه سازی
theater of operations صحنه عملیات
campaigning صحنه نبرد
stage doors در عقب صحنه
ring صحنه ورزش
setting صحنه واقعه
settings صحنه واقعه
frame frequency بسامد صحنه
Behind the scene. پشت صحنه
pictures دیدن شی یا صحنه
stage fright صحنه هراسی
shipboard صحنه کشتی
cockpit صحنه تئاتر
cockpits صحنه تئاتر
shambles قتلگاه صحنه کشتار
stage whisper نجوای روی صحنه
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
stage whispers نجوای روی صحنه
props اثاثیه صحنه نمایش
It was stage –managed . It was trumped up. صحنه سازی بود
stagestruck عاشق صحنه نمایش
The scen of a bloody (great) battle. صحنه نبرد خونین
stagestruck مسحور صحنه شده
scene of action صحنه جنگ یادرگیری
theatricalize بروی صحنه اوردن
to shiftthe scene عوض کردن صحنه
curtain calls بازگشت هنرپیشگان به صحنه
open board صحنه خلوت شطرنج
field buying خریددر صحنه جنگ
bullring صحنه یامیدان گاوبازی
exeunt صحنه را ترک گفتن
stagehand کارگردان پشت صحنه
prosceniums جلو صحنه پیشگاه
settings گیرش صحنه پردازی
setting گیرش صحنه پردازی
bullrings صحنه یامیدان گاوبازی
proscenium جلو صحنه پیشگاه
intratheater داخل صحنه عملیات
stagehands کارگردان پشت صحنه
onstage <adj.> <adv.> روی صحنه [تئاتر]
drop curtain پرده جلو صحنه
parquet محل ارکسترنمایش پایین صحنه
The scene of the nover is laid in scotland. صحنه داستان دراسکاتلند است
To appear on the scene (stage). روی صحنه ظاهر شدن
theater in the round تماشاخانه دارای صحنه مدور
army in the field ارتش مستقر در صحنه عملیات
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
theater army نیروی زمینی صحنه عملیات
theater army ارتش مستقر در صحنه عملیات
upstaging وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstages وابسته به عقب یا بالای صحنه
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
miseenscene کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
advance base پایگاه مقدم صحنه عملیات
It was the usual scene. صحنه [موقعیت] معمولی بود.
upstaged وابسته به عقب یا بالای صحنه
scanned درون CRT یا صفحه نمایش . اشعه تصویر صفحه نمایش روی هرخط اسکن حرکت میکند تا تصویر را روی صفحه نمایش ایجاد کند
scans درون CRT یا صفحه نمایش . اشعه تصویر صفحه نمایش روی هرخط اسکن حرکت میکند تا تصویر را روی صفحه نمایش ایجاد کند
scan درون CRT یا صفحه نمایش . اشعه تصویر صفحه نمایش روی هرخط اسکن حرکت میکند تا تصویر را روی صفحه نمایش ایجاد کند
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
spotlight شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
spotlighted شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
offstage خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
spotlights شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
forestage قسمت جلو امده صحنه نمایش
spotlighting شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
fly gallery قسمت برامده کنار صحنه تاتر
It was filmed on location. صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
authorized strength of theater استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
stage fright وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
footlights ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
navy component نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
air force component نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area. خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
tactics دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsal اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsals اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
icon تصویر
gratings در تصویر
grating در تصویر
portrayal تصویر
imagery تصویر
portrait تصویر
portrayals تصویر
ikons تصویر
vignettes تصویر
vignette تصویر
afterimage رد تصویر
illustrations تصویر
illustration تصویر
icons تصویر
scenography تصویر
image line خط تصویر
projections تصویر
portraits تصویر
picturing تصویر
image تصویر
likenesses تصویر
shape تصویر
shapes تصویر
picture تصویر
projection تصویر
delineation تصویر
skew تصویر کج
skewing تصویر کج
skews تصویر کج
likeness تصویر
pictured تصویر
pictures تصویر
images تصویر
portrait تصویر کردن
pencil drawing تصویر مدادی
image shift جابجایی تصویر
image shape کادر تصویر
portraits تصویر کردن
image sharpness ترام تصویر
perspective projection تصویر پرسپکتیوی
picture element سازه تصویر
image scale مقیاس تصویر
image detail جزء تصویر
images تصویر ذهنی
effigy تصویر برجسته
effigies تصویر برجسته
image aerial آنتن تصویر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com