Dictiornary-Farsi | تعبیه کردنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
devisable	تعبیه کردنی


Other Matches

wadeable	کپه کردنی توده کردنی قابل ریه گذاری
lash up	تعبیه
embedding	تعبیه
improvisation	تعبیه
insert	تعبیه
appliances	تعبیه
appliance	تعبیه
inserting	تعبیه
inserts	تعبیه
shifts	تعبیه
shifted	تعبیه
shift	تعبیه
inserts	تعبیه کردن
contriving	تعبیه کردن
embed	تعبیه کردن
embeds	تعبیه کردن
shebang	ابتکار تعبیه
insertion	جاسازی تعبیه
engaged <adj.>	تعبیه شده
work out	تعبیه کردن
insert	تعبیه کردن
inserting	تعبیه کردن
contrive	تعبیه کردن
contrives	تعبیه کردن
contrived	تعبیه کردن
embeded command	فرمان تعبیه شده
bulit in check	تست تعبیه شده
embedded systems	سیستمهای تعبیه شده
improvises	انا ساختن تعبیه کردن
improvising	انا ساختن تعبیه کردن
improvise	انا ساختن تعبیه کردن
built in fonts	شکل حروف تعبیه شده
devising	تعبیه کردن وصیت نامه
devises	تعبیه کردن وصیت نامه
devised	تعبیه کردن وصیت نامه
devise	تعبیه کردن وصیت نامه
foundation joint	درز اتصالی که بین پی وساختمان تعبیه میشود
improviser	تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد
lipping	قطعه چوبی که در لای شکاف کمان تعبیه شده
kerb inlet	روزنه یا منفذی که در زیرجدول جهت عبور اب باران تعبیه میشود
improvisor	تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد
presumptive address	آدرس اولیه در برنامه که به عنوان مرجعی برای تعبیه است
sponson	جدار توخالی یا جاسازی شده در بدنه تانک برای تعبیه مهمات یا بی سیم
slotting	شکاف یا سوراخی که برای انداختن پول در قلک وتلفن خود کار وامثال ان تعبیه شده
slots	شکاف یا سوراخی که برای انداختن پول در قلک وتلفن خود کار وامثال ان تعبیه شده
slot	شکاف یا سوراخی که برای انداختن پول در قلک وتلفن خود کار وامثال ان تعبیه شده
hard sectored	دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
penny in the slot	سوراخی برای انداختن پول خرد در ان تعبیه شده و پول را در ان می اندازند
wing tanks	تانکهای سوخت که داخل بال تعبیه شده یا بخشی از بال راتشکیل میدهد
rebuttable	رو کردنی
challengeable	رد کردنی
rejectable	رد کردنی
doable	کردنی
discountable	کم کردنی
forfoitable	گم کردنی
rebuttable	رد کردنی
refutable	رد کردنی
solvency	حل کردنی
confutable	رد کردنی
operable	عمل کردنی
opposable	مخالفت کردنی
leasable	اجاره کردنی
leviable	وضع کردنی
refillable	دوباره پر کردنی
seizable	ضبط کردنی
satisfiable	راضی کردنی
resectable	قطع کردنی
repealable	لغو کردنی
inflictable	تحمیل کردنی
referable	مراجعه کردنی
persuasible	وادار کردنی
persuadable	وادار کردنی
pracitcable	گذار کردنی
preachable	وعظ کردنی
iterable	تکرار کردنی
participable	شرکت کردنی
partible	جدا کردنی
issuable	صادر کردنی
interpretable	تفسیر کردنی
insurable	بیمه کردنی
predicable	اطلاق کردنی
punishability	مجازات کردنی
quotable	نقل کردنی
inscribable	محاط کردنی
receivable	دریافت کردنی
relatable	نقل کردنی
usable <adj.>	مصرف کردنی
suitable <adj.>	مصرف کردنی
applicable <adj.>	مصرف کردنی
fair game	مسخره کردنی
weighable	وزن کردنی
useful <adj.>	مصرف کردنی
utilisable [British] <adj.>	مصرف کردنی
utilizable <adj.>	مصرف کردنی
wadable	توده کردنی
wadable	کپه کردنی
subjugable	مطیع کردنی
subduable	مطیع کردنی
storable	انبار کردنی
steerable	هدایت کردنی
spottable	پیدا کردنی
wettable	خیس کردنی
spendable	خرج کردنی
smokeable	دود کردنی
smokable	دود کردنی
submergible	غوطه ور کردنی
supposable	فرض کردنی
suppressible	متوقف کردنی
vindicatory	ثابت کردنی
vindicable	حمایت کردنی
violable	غصب کردنی
triable	ازمایش کردنی
thinkable	فکر کردنی
tarnishable	کدر کردنی
tameable	رام کردنی
tamable	رام کردنی
surmountable	برطرف کردنی
sinkable	نشست کردنی
inducible	وادار کردنی
calculable	حساب کردنی
demurrable	اشکال کردنی
abolishable	منسوخ کردنی
denotable	دلالت کردنی
deprivable	محروم کردنی
condemnable	محکوم کردنی
eliminable	بیرون کردنی
dispensable	معاف کردنی
enunciable	اعلام کردنی
dispensable	صرفنظر کردنی
erasable	پاک کردنی
erectile	راست کردنی
notifiable	اخطار کردنی
escapable	فرار کردنی
reprehensible	سرزنش کردنی
defeasible	فسخ کردنی
adoptable	اتخاذ کردنی
declinable	صرف کردنی
collectable	جمع کردنی
collectible	جمع کردنی
communicable	ابلاغ کردنی
compassable	احاطه کردنی
compellable	مجبور کردنی
assurable	بیمه کردنی
assumable	فرض کردنی
concealable	پنهان کردنی
appraisable	قیمت کردنی
conquerable	فتح کردنی
constrainable	مجبور کردنی
contrivable	تدبیر کردنی
applicative	اعمال کردنی
covetable	طمع کردنی
suggestible	پیشنهاد کردنی
excludable	محروم کردنی
suggestible	اشاره کردنی
conceivable	تصور کردنی
credible	باور کردنی
tractable	رام کردنی
fleeceable	لخت کردنی
framable	درست کردنی
tangibly	لمس کردنی
tangible	لمس کردنی
palpable	پرماسیدنی حس کردنی
interchangeable	با هم عوض کردنی
defensible	دفاع کردنی
importable	وارد کردنی
impotable	وارد کردنی
includable	شامل کردنی
fixable	محکم کردنی
filtrable	صافی کردنی
extinguishable	خاموش کردنی
extraditable	تسلیم کردنی
farmable	زراعت کردنی
tactile	لمس کردنی
separable	جدا کردنی
includible	شامل کردنی
fellable	قطع کردنی
filterable	صافی کردنی
believable	باور کردنی
bills receivable	براتهای دریافت کردنی
likely	باور کردنی احتمالی
likeliest	باور کردنی احتمالی
missile	اسلحه پرتاب کردنی
fixture	لوازم نصب کردنی
tax-deductible	کسر کردنی از مالیات
likelier	باور کردنی احتمالی
injection	داروی تزریق کردنی
traceable	جستجو کردنی یافتنی
supposable	تصور کردنی مفروض
get at able	یافتنی پیدا کردنی
eradicable	قلع و قمع کردنی
pracitcable	عبور کردنی گذشتنی
exigible	خواستنی مطالبه کردنی
impugnable	رد کردنی قابل تکذیب
perceivable	مشاهده کردنی دیدنی
perceivable	درک کردنی محسوس
manipulatory	با دست درست کردنی
manipular	با دست درست کردنی
manageably	بطور اداره کردنی
likly	باور کردنی احتمالی
reprouducible	دوباره درست کردنی