English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
legal holiday تعطیلات رسمی وقانونی
Other Matches
intrant دخول رسمی وقانونی
bank holidays تعطیلات رسمی
bank holiday هر یک از تعطیلات رسمی که در آن مدارس و بانکها و غیره تعطیل هستند
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
holiday تعطیلات
get away from it all <idiom> به تعطیلات رفتن
to take leave به تعطیلات رفتن
to take a vacation به تعطیلات رفتن
hols مخفف تعطیلات
bank holidays تعطیلات بانکی
vacationist گشتگر ایام تعطیلات
holiday by the seaside [British] تعطیلات در کنار دریا
Weekend تعطیلات آخر هفته
vacationer گشتگر ایام تعطیلات
holiday at the seaside [British] تعطیلات در کنار دریا
I am here on holiday. من برای تعطیلات به اینجا آمدم.
holiday cottage ویلای اجاره ای برای تعطیلات
Did you get much ( any ) benefit from your holiday ? تعطیلات برایت فایده ای داشت ؟
Bang went our annul holidays. تعطیلات سالانه ماهم مالیده (ملغی شد)
returned گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
return گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
I'm really looking forward to the weekend. من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
Christmas comes but once a year. <proverb> جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
officiary مامور رسمی مقام رسمی
reviews بازدید رسمی یاسان رسمی
reviewing بازدید رسمی یاسان رسمی
reviewed بازدید رسمی یاسان رسمی
review بازدید رسمی یاسان رسمی
officious نیمه رسمی شبهه رسمی
So much for our holiday. این هم از تعطیلاتمان. [یک چیزی یا موقعیتی نگذاشت تعطیلات داشته باشند.]
That's the end of our holiday. این هم از تعطیلاتمان. [یک چیزی یا موقعیتی نگذاشت تعطیلات داشته باشند.]
solemn form در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
exchange devaluation تنزل رسمی قیمت ارز تضعیف رسمی ارز
pasch عید فصح تعطیلات عید پاک
orthodox رسمی
formmal رسمی
formal رسمی
official رسمی
solemn رسمی
institutional رسمی
informal غیر رسمی
officiated مقام رسمی
protests اعتراض رسمی
protested واخواست رسمی
protests واخواست رسمی
unofficial غیر رسمی
officiate مقام رسمی
bonspiel مسابقه رسمی
officiates مقام رسمی
boarding call بازدید رسمی
aregular cook اشپز رسمی
officiating مقام رسمی
protesting اعتراض رسمی
pronouncement اعلامیه رسمی
pronouncements اعلامیه رسمی
official موثق و رسمی
official عالیرتبه رسمی
careers دوره رسمی
careering دوره رسمی
careered دوره رسمی
tuxedos لباس رسمی
officious غیر رسمی
protesting واخواست رسمی
protested اعتراض رسمی
missive نامه رسمی
protest واخواست رسمی
insignia مدال رسمی
insignia نشان رسمی
missives نامه رسمی
career دوره رسمی
prontonotary سردفتراسناد رسمی
official jurnal روزنامه رسمی
official gazette روزنامه رسمی
official deed سند رسمی
official communications ابلاغیه رسمی
official channels طرق رسمی
official channels مجاری رسمی
official authorities مراجع رسمی
smallage کرفس رسمی
official document سند رسمی
noterial document سند رسمی
solemn form طریقه رسمی
speedwell سیزاب رسمی
standard time زمان رسمی
official language زبان رسمی
official meeting ملاقات رسمی
prothonotary سردفتراسناد رسمی
public submission مناقصه رسمی
semi official نیمه رسمی
officiously بطورغیر رسمی
semi officially بطورنیم رسمی
officialize رسمی کردن
semiformal نیمه رسمی
official religion دین رسمی
official receipt رسید رسمی
official rate نرخ رسمی
official prices قیمتهای رسمی
semiofficial نیمه رسمی
state religion مذهب رسمی
statute mile مایل رسمی
formal review سان رسمی
formal group گروه رسمی
formal education اموزش رسمی
formal accountability ذیحسابی رسمی
extra official غیر رسمی
official meeting اجتماع رسمی
dress uniform انیفرم رسمی
dress suit لباس رسمی شب
contracts under seal عقد رسمی
communique ابلاغ رسمی
cognizance اخطار رسمی
formal review بررسی رسمی
stand on ceremony <idiom> رسمی بودن
free and easy <idiom> غیر رسمی
tux لباس رسمی
nonformal غیر رسمی
driss uniform لباس رسمی
vestment لباس رسمی
mare's tail هپوریس رسمی
letter de chancellerie نامه رسمی
legalization شناسایی رسمی
card-carrying عضو رسمی
intrant ورود رسمی
insigne مدال رسمی
insigne نشان رسمی
Full dress. Formal dress. لباس رسمی
hansard مذاکرات رسمی
throwaway غیر رسمی
formalize رسمی کردن
officials مقامات رسمی
audiences ملاقات رسمی
audience ملاقات رسمی
return گزارش رسمی
formalising رسمی کردن
formalises رسمی کردن
formalised رسمی کردن
placards پروانه رسمی
placard پروانه رسمی
returned گزارش رسمی
functions ایین رسمی
functioned ایین رسمی
function ایین رسمی
returning گزارش رسمی
returns گزارش رسمی
positioned شغل رسمی
position شغل رسمی
tuxedo لباس رسمی
noting نامه رسمی
reprimanding توبیخ رسمی
reprimanded توبیخ رسمی
reprimand توبیخ رسمی
talking to سرزنش رسمی
talking-to سرزنش رسمی
official receiver اعتصاب رسمی
asparagus مارچوبهء رسمی
notes نامه رسمی
note نامه رسمی
formalizes رسمی کردن
formalizing رسمی کردن
reprimands توبیخ رسمی
formalized رسمی کردن
protest اعتراض رسمی
morning dress جامهی رسمی صبحگاهی
unofficial news خبر غیر رسمی
memoire نامه غیر رسمی
regulation clothing لباس رسمی نظامی
vestment لباس رسمی اسقف
studbook شناسنامه رسمی اسب
visit of courtesy بازدید رسمی نظامی
finery [formal] جامه رسمی جشن
official calibration واسنجی رسمی [مهندسی]
stuffed shirt <idiom> شخص رسمی وجدی
pro memoria نامه غیر رسمی
requisitioned درخواست رسمی کردن
stating سیاسی رسمی وضع
dress uniform لباس رسمی نظامی
starchy شبیه نشاسته رسمی
communique اطلاعیه رسمی یااداری
common law marriage ازدواج غیر رسمی
reprimand سرزنش وتوبیخ رسمی
reprimanding سرزنش وتوبیخ رسمی
reprimands سرزنش وتوبیخ رسمی
visitor مهمان رسمی نظامی
gazette مجله رسمی روزنامه
government house اقامتگاه رسمی فرماندار
requisition درخواست رسمی کردن
informal sector بخش غیر رسمی
reprimanded سرزنش وتوبیخ رسمی
informality غیر رسمی بودن
notaries سردفتر اسناد رسمی
red carpet تشریفات و احترامات رسمی
par بهای رسمی سهم
states سیاسی رسمی وضع
gravamen شکایت رسمی شکوائیه
bulletins ابلاغیه رسمی بیانیه
bulletins اگهی نامه رسمی
bank rate of discount نرخ رسمی تنزیل
introductions معرفی رسمی اشناسازی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com