English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English Persian
amusing تفریح دهنده
amusingly تفریح دهنده
amusive تفریح دهنده
Other Matches
recreation تفریح سرگرمی وسایل تفریح
recreations تفریح سرگرمی وسایل تفریح
recreates تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
trimmer زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
gust تفریح
amusements تفریح
amusement تفریح
gusts تفریح
disports تفریح
disported تفریح
disport تفریح
diversion تفریح
divertimento تفریح
diversions تفریح
paseo تفریح
jaunts تفریح
recreative تفریح
disporting تفریح
recreation تفریح
recreations تفریح
jaunt تفریح
promenader تفریح کننده
sporting تفریح دوستانه
diverting تفریح امیز
recreated تفریح کردن
game تفریح کردن
recreates تفریح کردن
recreate تفریح کردن
to d. one self تفریح کردن
break زنگ تفریح
amusive تفریح امیز
article تفریح کردن
Break. Recess. زنگ تفریح
articles تفریح کردن
breaks زنگ تفریح
recreating تفریح کردن
skittle بازی تفریح
bailer امانت دهنده کفیل دهنده
exhibitors نمایش دهنده ارائه دهنده
bailor امانت دهنده کفیل دهنده
exhibitor نمایش دهنده ارائه دهنده
catalysts تشکیلات دهنده سازمان دهنده
conglutinative التیام دهنده جوش دهنده
catalyst تشکیلات دهنده سازمان دهنده
extender توسعه دهنده ادامه دهنده
exhibiter نمایش دهنده ارائه دهنده
playing تفریح بازی کردن
splurge تفریح وولخرجی کردن
played تفریح بازی کردن
entertains عزیزداشتن تفریح دادن
entertained عزیزداشتن تفریح دادن
pastimes تفریح کاروقت گذران
splurged تفریح وولخرجی کردن
happy hour <idiom> ساعات تفریح وخوشی
play تفریح بازی کردن
plays تفریح بازی کردن
pastime تفریح کاروقت گذران
All work and no play. کار بدون تفریح
To be fond of fun. اهل تفریح بودن
entertain عزیزداشتن تفریح دادن
splurging تفریح وولخرجی کردن
splurges تفریح وولخرجی کردن
playful اهل تفریح و بازی بازیگوش
Playing football is not my idea of fun . فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
This is not my idea of pleasure ( fun ) . به نظر من این هم تفریح نشد
amuses مشغول کردن تفریح دادن
amuse مشغول کردن تفریح دادن
sportive سرگرم تفریح وورزش ورزشی
playing تفریح کردن ساز زدن
played تفریح کردن ساز زدن
dalliance تفریح و بازی از روی هوسرانی
skylarks تفریح وجست وخیز کردن
skylark تفریح وجست وخیز کردن
roof garden تفریح گاه بالای بام
plays تفریح کردن ساز زدن
play تفریح کردن ساز زدن
joyride سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
joyrides سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
tubing ورزش یا تفریح قایق سواری درمسیر رود
I said it only in fun. فقط برای تفریح این حرف رازدم
april fool کسی که در روز اول اوریل الت تفریح میشود
bearbaiting نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
small game پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
ferris wheel گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره
indicator نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
altitude azimuth عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
disported بازی کردن تفریح کردن
disport بازی کردن تفریح کردن
disporting بازی کردن تفریح کردن
disports بازی کردن تفریح کردن
donors دهنده
donar دهنده
giver دهنده
donor دهنده
joggers هل دهنده
trimestr رخ دهنده
transferor دهنده
shover هل دهنده
jogger هل دهنده
pushers هل دهنده
pusher هل دهنده
irriguous اب دهنده
drawer برات دهنده
voters رای دهنده
preferrer ترجیح دهنده
drawer حواله دهنده
evangelical مژده دهنده
prelusive خبر دهنده
adjudicators فتوی دهنده
adjudicator فتوی دهنده
shocking تکان دهنده
comforter تسلی دهنده
quartering اسکان دهنده
racing مسابقه دهنده
quencher تسکین دهنده
permissive اجازه دهنده
ransomer فدیه دهنده
demonstrative شرح دهنده
restorers اعاده دهنده
restorer اعاده دهنده
reactant واکنش دهنده
abluent شستشو دهنده
recarburizer کربن دهنده
blooming شکوفه دهنده
drawers حواله دهنده
drawers برات دهنده
comforters تسلی دهنده
voter رای دهنده
torturers شکنجه دهنده
tormentors عذاب دهنده
tormentor عذاب دهنده
tormentor زجر دهنده
propitiator تسکین دهنده
pushers فشار دهنده
promotor ترقی دهنده
promisor وعده دهنده
promiser قول دهنده
propounder پیشنهاد دهنده
abuser دشنام دهنده
propounder رواج دهنده
abusers دشنام دهنده
salver شفا دهنده
negotiators انتقال دهنده
tormentors زجر دهنده
negotiator انتقال دهنده
alluring فریب دهنده
invigorating قوت دهنده
taxpayer مالیات دهنده
illustrative توضیح دهنده
instructive یاد دهنده
prickly خراش دهنده
persecutor ازار دهنده
persecutors ازار دهنده
connecting اتصال دهنده
extenuating تخفیف دهنده
pusher propeller ملخ هل دهنده
oncoming روی دهنده
salver التیام دهنده
taxpayers مالیات دهنده
prolonger امتداد دهنده
lenders قرض دهنده
lenders وام دهنده
commanding فرمان دهنده
sedate تسکین دهنده
sedated تسکین دهنده
sedates تسکین دهنده
sedating تسکین دهنده
listener گوش دهنده
salvers شفا دهنده
salvers التیام دهنده
healer شفا دهنده
healer التیام دهنده
healers شفا دهنده
healers التیام دهنده
lender قرض دهنده
lender وام دهنده
reflectors برگشت دهنده
reflector برگشت دهنده
listeners گوش دهنده
torturer شکنجه دهنده
coadjutant یاری دهنده
indemnitor تاوان دهنده
consultee مشورت دهنده
incarnative گوشن نو دهنده
impellent سوق دهنده
continuant ادامه دهنده
continuative ادامه دهنده
impelent سوق دهنده
hurter ازار دهنده
grantor انتقال دهنده
gagger فریب دهنده
functor انجام دهنده
fumigator بخور دهنده
frondescent برگ دهنده
formatter شکل دهنده
flowerer گیاه گل دهنده
connector اتصال دهنده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com