Total search result: 232 (48 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
play |
تفریح کردن ساز زدن |
played |
تفریح کردن ساز زدن |
playing |
تفریح کردن ساز زدن |
plays |
تفریح کردن ساز زدن |
|
|
Search result with all words |
|
play |
تفریح بازی کردن |
played |
تفریح بازی کردن |
playing |
تفریح بازی کردن |
plays |
تفریح بازی کردن |
disport |
بازی کردن تفریح کردن |
disported |
بازی کردن تفریح کردن |
disporting |
بازی کردن تفریح کردن |
disports |
بازی کردن تفریح کردن |
game |
تفریح کردن |
skylark |
تفریح وجست وخیز کردن |
skylarks |
تفریح وجست وخیز کردن |
amuse |
مشغول کردن تفریح دادن |
amuses |
مشغول کردن تفریح دادن |
recreate |
تفریح کردن |
recreate |
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن |
recreated |
تفریح کردن |
recreated |
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن |
recreates |
تفریح کردن |
recreates |
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن |
recreating |
تفریح کردن |
recreating |
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن |
splurge |
تفریح وولخرجی کردن |
splurged |
تفریح وولخرجی کردن |
splurges |
تفریح وولخرجی کردن |
splurging |
تفریح وولخرجی کردن |
article |
تفریح کردن |
articles |
تفریح کردن |
to d. one self |
تفریح کردن |
Other Matches |
|
recreation |
تفریح سرگرمی وسایل تفریح |
recreations |
تفریح سرگرمی وسایل تفریح |
divertimento |
تفریح |
disports |
تفریح |
diversions |
تفریح |
diversion |
تفریح |
disport |
تفریح |
disported |
تفریح |
jaunts |
تفریح |
jaunt |
تفریح |
amusements |
تفریح |
disporting |
تفریح |
amusement |
تفریح |
gusts |
تفریح |
paseo |
تفریح |
recreative |
تفریح |
recreation |
تفریح |
recreations |
تفریح |
gust |
تفریح |
break |
زنگ تفریح |
amusingly |
تفریح دهنده |
amusive |
تفریح دهنده |
Break. Recess. |
زنگ تفریح |
skittle |
بازی تفریح |
amusive |
تفریح امیز |
breaks |
زنگ تفریح |
sporting |
تفریح دوستانه |
diverting |
تفریح امیز |
amusing |
تفریح دهنده |
promenader |
تفریح کننده |
entertain |
عزیزداشتن تفریح دادن |
pastimes |
تفریح کاروقت گذران |
All work and no play. |
کار بدون تفریح |
pastime |
تفریح کاروقت گذران |
happy hour <idiom> |
ساعات تفریح وخوشی |
To be fond of fun. |
اهل تفریح بودن |
entertains |
عزیزداشتن تفریح دادن |
entertained |
عزیزداشتن تفریح دادن |
roof garden |
تفریح گاه بالای بام |
sportive |
سرگرم تفریح وورزش ورزشی |
This is not my idea of pleasure ( fun ) . |
به نظر من این هم تفریح نشد |
dalliance |
تفریح و بازی از روی هوسرانی |
Playing football is not my idea of fun . |
فوتبال هم بنظر من تفریح نشد |
playful |
اهل تفریح و بازی بازیگوش |
joyrides |
سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح |
joyride |
سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح |
tubing |
ورزش یا تفریح قایق سواری درمسیر رود |
I said it only in fun. |
فقط برای تفریح این حرف رازدم |
small game |
پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند |
april fool |
کسی که در روز اول اوریل الت تفریح میشود |
bearbaiting |
نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند |
ferris wheel |
گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |