Total search result: 204 (48 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
devolve |
تفویض کردن محول کردن |
devolved |
تفویض کردن محول کردن |
devolves |
تفویض کردن محول کردن |
devolving |
تفویض کردن محول کردن |
|
|
Other Matches |
|
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
dubbed |
تفویض مقام کردن چرب کردن |
dub |
تفویض مقام کردن چرب کردن |
dubs |
تفویض مقام کردن چرب کردن |
lippen |
محول کردن |
relegates |
محول کردن |
relegating |
محول کردن |
vest |
محول کردن |
vests |
محول کردن |
relegate |
محول کردن |
relegated |
محول کردن |
to turn over |
محول کردن برگرداندن |
delegating |
وکالت دادن محول کردن به |
delegates |
وکالت دادن محول کردن به |
delegate |
وکالت دادن محول کردن به |
delegated |
وکالت دادن محول کردن به |
give over |
تفویض کردن |
turn over |
تفویض کردن |
vouchsafing |
تفویض کردن |
lodge |
تفویض کردن |
lodged |
تفویض کردن |
vouchsafe |
تفویض کردن |
hand over |
تفویض کردن |
vouchsafed |
تفویض کردن |
lodges |
تفویض کردن |
vouchsafes |
تفویض کردن |
relegates |
محول کردن به جای بدتر فرستادن |
relegated |
محول کردن به جای بدتر فرستادن |
relegating |
محول کردن به جای بدتر فرستادن |
relegate |
محول کردن به جای بدتر فرستادن |
entrusts |
واگذار کردن تفویض کردن |
entrust |
واگذار کردن تفویض کردن |
entrusting |
واگذار کردن تفویض کردن |
abdicated |
تفویض کردن ترک گفتن |
abdicates |
تفویض کردن ترک گفتن |
abdicate |
تفویض کردن ترک گفتن |
abdicating |
تفویض کردن ترک گفتن |
resigns |
کناره گرفتن تفویض کردن |
resign |
کناره گرفتن تفویض کردن |
submit |
واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن |
submits |
واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن |
submitting |
واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن |
submitted |
واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن |
to delegate one's powers to somebody |
اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن [اصطلاح رسمی] |
social contract |
اعتقاد به این مسئله که تفویض قدرت به دولتها ناشی از نوعی قرارداد است که ضمن ان فردقسمتی از حقوق خود را به دولت تفویض میکند ومتقابلا" از وجود دولت برخوردار میشود |
transformers |
محول |
transformer |
محول |
assigned role |
نقش محول |
investitures |
تفویض |
assigment |
تفویض |
conferment |
تفویض |
submission |
تفویض |
handing over |
تفویض |
investiture |
تفویض |
conferrable |
قابل تفویض |
judicial delegation |
تفویض قضایی |
devolution |
تفویض اختیارات |
consignable |
قابل تفویض |
surrending the centre |
تفویض مرکز |
submission |
واگذاری تفویض |
Delegation of Authority |
تفویض اختیار |
buck passer |
شخصی که مسئولیت خود را بدیگران محول میکند |
resignation |
کناره گیری تفویض |
resignations |
کناره گیری تفویض |
rogatory letters |
نامه محتوی تفویض نیابت قضایی |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
exchange of full powers |
رسمیت یافتن تنزل نرخ ارز مبادله اسناد مربوط به تفویض اختیارات تام |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
departmentalism |
اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |