Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
winding up an estate
تقسیم مال بین غرماء
Search result with all words
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
Other Matches
quando acciderint
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
preference
تبعیض متقلبانه بین غرماء
preferences
تبعیض متقلبانه بین غرماء
rank as creditor
داخل در غرماء شخص ورشکسته شدن
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
hierarchy of claims
اعلام تصفیه ورشکستگی دستور پرداخت مطالبات غرماء تاجر ورشکسته
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
rank as creditor in the estates of a
داخل در غرماء شدن ورشکسته شدن
reputed owner
در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است
branches
تقسیم
allotment
تقسیم
branch
تقسیم
allotments
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
division
تقسیم
apportionment
تقسیم
admensuration
تقسیم
distributions
تقسیم
admeasurement
تقسیم
distribution
تقسیم
dealing
تقسیم
divisions
تقسیم
repartition
تقسیم
cleavage
تقسیم
allocates
تقسیم
allocate
تقسیم
allocating
تقسیم
cleavages
تقسیم
dispensation
تقسیم
sharing
تقسیم
dispensations
تقسیم
division of labor
تقسیم کار
intersects
تقسیم کردن
divisions
عمل تقسیم
intersected
تقسیم کردن
autotomy
تقسیم خودبخود
intersect
تقسیم کردن
subdivisions
تقسیم مجدد
aminister
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
division
عمل تقسیم
administering
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
dichotomies
تقسیم به دو بخش
divided
تقسیم شده
dichotomy
تقسیم به دو بخش
administer
تقسیم کردن
fifty-fifty
تقسیم بالمناصفه
fifty fifty
تقسیم بالمناصفه
divisive
تقسیم کننده
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
divider
تقسیم کننده
divider
پرگار تقسیم
dividing
تقسیم بندی
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
subdivision
تقسیم مجدد
compartments
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
water point
نقطه تقسیم اب
to share out
تقسیم کردن
sortition
تقسیم با قرعه
short division
تقسیم باختصار
sharing the market
تقسیم بازار
severability
قابلیت تقسیم
scissor
قطع تقسیم
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
partition function
تابع تقسیم
o o line
خط تقسیم دیدبانی
meiosis
تقسیم سلولی
meiosis
تقسیم کاهشی
market segmentation
تقسیم بازار
zeradivide
تقسیم بر صفر
division sign
نماد تقسیم
division
تقسیم
[ریاضی]
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
load distribution
تقسیم بار
dividable
قابل تقسیم
distribution pannel
تابلوی تقسیم
distribution of the estate
تقسیم ترکه
distribution of forces
تقسیم نیروها
distribution coefficient
ضریب تقسیم
distribution box
جعبه تقسیم
splice box
جعبه تقسیم
distributing box
جعبه تقسیم
demultiplexer
تقسیم کننده
delay allowance
زمان تقسیم
compart
تقسیم کردن
clastic
تقسیم شونده
busbar
جعبه تقسیم
divide exception
استثناء تقسیم
divide exception
خطای تقسیم
line graduation
تقسیم بندی خط
indistributable
تقسیم نشدنی
hyphenation
تقسیم کلمه
frequency distribution
تقسیم فرکانس
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
frequency division
تقسیم فرکانس
frequency alloment
تقسیم فرکانس
fire distribution
تقسیم اتش
divisional
مربوط به تقسیم
division line
خط تقسیم شده
division check
ازمایش تقسیم
divisibility
قابلیت تقسیم
battery bus
جعبه تقسیم
parting
تقسیم تجزیه
distribute
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
divisible
قابل تقسیم
shares
تقسیم کردن
division of labour
تقسیم کار
divisions of labour
تقسیم کار
allotments
پخش تقسیم
allotment
پخش تقسیم
shared
تقسیم کردن
junction boxes
جعبه تقسیم
junction box
جعبه تقسیم
partings
تقسیم تجزیه
denominator
تقسیم کننده
graduate
بدرجات تقسیم
graduates
بدرجات تقسیم
divide
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
graduating
بدرجات تقسیم
denominators
تقسیم کننده
distributes
تقسیم کردن
undistributed profits
سود تقسیم نشده
whack up
تقسیم به سهام کردن
self divison
تقسیم خود بخود
frequency dividing network
شبکه تقسیم فرکانس
residuary legatee
باقیمانده ماترک پس از تقسیم
break down
تقسیم بندی کردن
shire
به استان تقسیم کردن
retained profit
سود تقسیم نشده
undivided profit
سود تقسیم نشده
bifurcation
تقسیم بدو شاخه
time slicing
تقسیم بندی زمانی
partitions
تقسیم افراز کردن
balkanization
تقسیم بقطعات ریز
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
table of distribution
جدول تقسیم اماد
cantons
به بخش تقسیم کردن
indivisibly
بطور غیرقابل تقسیم
jack box
جعبه تقسیم تلفن
amitosis
یک نوع تقسیم سلولی
amitosis
تقسیم مستقیم یاخته
karyokinesis
مرحله تقسیم سلولی
amitosis
تقسیم ساده یاختهای
switch board
صفحه تقسیم برق
splitting a window
تقسیم بندی پنجره
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
redistribution of force
تقسیم مجدد نیروها
classis
تقسیم برحسب طبقه
denominationalism
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
distribution
تقسیم ترکه متوفی
lot
تقسیم بندی کردن
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
distribution point
نقطه تقسیم اماد
sectors
جزء تقسیم کردن
divisibly
بطور قابل تقسیم
sector
جزء تقسیم کردن
lobulation
تقسیم به مقاطع کوچک
panels
صفحه تقسیم برق
panel
صفحه تقسیم برق
amorphous
بدون تقسیم بندی
distributions
تقسیم ترکه متوفی
canton
به بخش تقسیم کردن
distributed profit
سود تقسیم شده
cleaved
پیوستن تقسیم شدن
shires
به استان تقسیم کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
cross loading
تقسیم بارهای هواپیما
proration
سرشکنی تقسیم به نسبت
fractionize
تقسیم بجزء کردن
degree gradution
تقسیم بندی درجهای
prorate
به نسبت تقسیم کردن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
dial graduation
تقسیم بندی درجهای
diffract
باجزاء تقسیم شدن
distributed fire
اتش تقسیم شده
maxwell velocity distribution
تقسیم سرعت ماکسول
voltage division
تقسیم یا پخش ولتاژ
undistributed earnings
منافع تقسیم نشده
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
trisect
تقسیم بسه قسمت
graduating
تقسیم بندی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com