Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
English
Persian
distribute
تقسیم کردن تعمیم دادن
distributes
تقسیم کردن تعمیم دادن
distributing
تقسیم کردن تعمیم دادن
Other Matches
apportioned
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportion
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioning
تقسیم کردن تخصیص دادن
allocating
تقسیم کردن اختصاص دادن
apportions
تقسیم کردن تخصیص دادن
pottion
تقسیم کردن سهم دادن از
allocate
تقسیم کردن اختصاص دادن
allocates
تقسیم کردن اختصاص دادن
admeasure
سهم دادن تقسیم کردن
generalize
تعمیم دادن
extending
تعمیم دادن
generalised
تعمیم دادن
generalising
تعمیم دادن
generalizing
تعمیم دادن
extends
تعمیم دادن
generalizes
تعمیم دادن
generalises
تعمیم دادن
extend
تعمیم دادن
extend the maining of
مفهومی را تعمیم دادن
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
divide
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
to share out
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
whack up
تقسیم به سهام کردن
partition
تقسیم افراز کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
shires
به استان تقسیم کردن
shire
به استان تقسیم کردن
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
lot
تقسیم بندی کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
graduate
تقسیم بندی کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
break down
تقسیم بندی کردن
sector
جزء تقسیم کردن
prorate
به نسبت تقسیم کردن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
sectors
جزء تقسیم کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
partitions
تقسیم افراز کردن
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
generalizations
تعمیم
generalization
تعمیم
generalisations
تعمیم
genbraliztion
تعمیم
extensions
تعمیم
popularization
تعمیم
universalization
تعمیم
extension
تعمیم
compartmentalized
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
gerrymander
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
division
بخش رسته تقسیم کردن
compartmentalize
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
quadrat
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
to d. with others
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
compartmentalizes
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
divisions
بخش رسته تقسیم کردن
comparmentalize
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
compartmentalizing
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
compartmentalising
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
syllabify
تقسیم به هجای مقطع کردن
dichotomize
بدو بخش تقسیم کردن
split
ترک برداشتن تقسیم کردن
lot
کالا بقطعات تقسیم کردن
compartmentalised
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
parcels
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
fallacy of composition
تعمیم نادرست
extensile
قابل تعمیم
overgeneralization
تعمیم افراطی
generalizability
تعمیم پذیری
generable
قابل تعمیم
extendable
قابل تعمیم
response generalization
تعمیم پاسخ
stimulus generalization
تعمیم محرک
generalized
تعمیم یافته
partition
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partitions
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
balkanize
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
dispart
تقسیم شدن هدف گیری کردن
piecemeal
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
generalized coordinates
مختصات تعمیم یافته
sort merge program
پردازش تعمیم یافته
generalized force
نیروی تعمیم یافته
generalized routine
روال تعمیم یافته
generalized planning
برنامه ریزی تعمیم یافته
extrapolation
ادامه روند تعمیم دهی
vulgarization
تعمیم چیزی بزبان ساده
generalized inhibitory potential
پتانسیل بازداشتی تعمیم یافته
extrapolations
ادامه روند تعمیم دهی
extensible
قابلیت تمدید قابل تعمیم
generalized reinforcer
تقویت کننده تعمیم یافته
Distribution
تابع تعمیم یافته
[ریاضی]
generalized function
تابع تعمیم یافته
[ریاضی]
segment
فضای آدرس حافظه که به فضاهایی به نام سگمنت تقسیم میشود. آدرس دادن به یک محل خاص , مقدار سگمنت و امنت باید مشخص باشند
segments
فضای آدرس حافظه که به فضاهایی به نام سگمنت تقسیم میشود. آدرس دادن به یک محل خاص , مقدار سگمنت و امنت باید مشخص باشند
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
impute
تقسیم کردن متهم کردن
university extension
تعمیم مزایای دانشگاه بدانش جویانی که دردانشگاه اقامت ندارند
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segments
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
interoperability
قابلیت همکاری با قسمتها یایکانهای دیگر قابلیت تعمیم کار یک یکان
factorize
تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
hyphens
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
B register
1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
dispensations
تقسیم
dispensation
تقسیم
apportionment
تقسیم
repartition
تقسیم
admensuration
تقسیم
dealing
تقسیم
branches
تقسیم
allocating
تقسیم
allocate
تقسیم
division
تقسیم
allotment
تقسیم
allotments
تقسیم
branch
تقسیم
allocates
تقسیم
cleavages
تقسیم
cleavage
تقسیم
distribution
تقسیم
distributions
تقسیم
sharing
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
divisions
تقسیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com