English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (34 milliseconds)
English Persian
process تقویم کردن تولید کردن
processes تقویم کردن تولید کردن
Other Matches
evaluating تقویم کردن قیمت کردن
evaluated تقویم کردن قیمت کردن
evaluates تقویم کردن قیمت کردن
evaluate تقویم کردن قیمت کردن
assess تقویم کردن
evaluate تقویم کردن
apprise تقویم کردن
assessed تقویم کردن
assesses تقویم کردن
evaluating تقویم کردن
assessing تقویم کردن
evaluates تقویم کردن
value تقویم کردن
values تقویم کردن
valuing تقویم کردن
apprising تقویم کردن
evaluated تقویم کردن
apprises تقویم کردن
misvalue اشتباها تقویم کردن
appraisal تقویم ارزیابی کردن
appraisals تقویم ارزیابی کردن
misestimate بناحق تقویم کردن
appraise تقویم کردن تخمین زدن
appraised تقویم کردن تخمین زدن
evaluations ارزیابی کردن تقویم اخبار
appraising تقویم کردن تخمین زدن
appraises تقویم کردن تخمین زدن
evaluation ارزیابی کردن تقویم اخبار
appraising تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraised تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraises تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraise تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
gregorian calendar تقویم یا گاهنامه گریگوری تقویم مسیحی
generating حاصل کردن تولید نیرو کردن
generate حاصل کردن تولید نیرو کردن
generated حاصل کردن تولید نیرو کردن
set up اقامه یا طرح کردن تولید کردن
generates حاصل کردن تولید نیرو کردن
almanacs تقویم سالیانه تقویم نجومی
almanac تقویم سالیانه تقویم نجومی
almanacks تقویم سالیانه تقویم نجومی
generating تولید کردن احداث کردن
generated تولید کردن احداث کردن
generate تولید کردن احداث کردن
generates تولید کردن احداث کردن
breeds تولید کردن تربیت کردن
breed تولید کردن تربیت کردن
manufacture تولید کردن
generations تولید کردن
raise تولید کردن
put out <idiom> تولید کردن
inbreed تولید کردن
produces تولید کردن
bring forward تولید کردن
generation تولید کردن
manufactures تولید کردن
produce تولید کردن
ingenerate تولید کردن
raises تولید کردن
manufactured تولید کردن
produced تولید کردن
productions تولید کردن
fetch up تولید کردن
turn out تولید کردن
begat تولید کردن
generated تولید کردن
begetting تولید کردن
begets تولید کردن
beget تولید کردن
generates تولید کردن
supplied تولید کردن
supplying تولید کردن
generating تولید کردن
supply تولید کردن
generate تولید کردن
production تولید کردن
procreate تولید کردن
procreates تولید کردن
procreating تولید کردن
procreated تولید کردن
reproductions تولید کردن مجدد
spawns تولید مثل کردن
spawning تولید مثل کردن
spawned تولید مثل کردن
processes تهیه و تولید کردن
engenders تولید نسل کردن
produced تولید کردن محصول
engendered تولید نسل کردن
rubefy تولید قرمزی کردن در
produces تولید کردن محصول
engender تولید نسل کردن
vacuumize تولید خلا کردن
to raise up seed تولید نسل کردن
engendering تولید نسل کردن
reproduction تولید کردن مجدد
spawn تولید مثل کردن
produce تولید کردن محصول
process تهیه و تولید کردن
stridulate تولید صدای گوشخراش کردن
ulcerate تولید قرحه کردن ریش شدن
oversell بیش از عرضه یا تولید فروش کردن
overselling بیش از عرضه یا تولید فروش کردن
ovulated تخمک گذاردن تولید اوول کردن
ovulates تخمک گذاردن تولید اوول کردن
ovulate تخمک گذاردن تولید اوول کردن
verminate تولید حشرات یا جانوران موذی کردن
oversold بیش از عرضه یا تولید فروش کردن
oversells بیش از عرضه یا تولید فروش کردن
ovulating تخمک گذاردن تولید اوول کردن
crackled صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
crackles صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
crackle صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
clatter تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clatters تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clattering تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clattered تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clock مداری که برای همگام کردن اجزا باس تولید میکند
clocks مداری که برای همگام کردن اجزا باس تولید میکند
picturing که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictures که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictured که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
processor کامپیوتر کوچک برای کار کردن با لغات , تولید متن , گزارش , نامه و...
licenses اجازه از یک تولید کننده به دیگری برای کپی کردن محصولات بدون پرداخت مبلغی
licence اجازه از یک تولید کننده به دیگری برای کپی کردن محصولات بدون پرداخت مبلغی
licences اجازه از یک تولید کننده به دیگری برای کپی کردن محصولات بدون پرداخت مبلغی
baud وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند
baud rate وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند
intensive cultivation اضافه کردن مقدار تولید از طریق افزایش عامل کار یا سرمایه بدون اینکه سطح زیر کشت زیادشود
incrossbreed تولید شده در اثر امیزش نژاد امیزش نژادی کردن
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
dp پردازش روی داده برای تولید اطلاعات مفید یا مرتب کردن و سازماندهی فایلهای داده
capacity cost هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
cartels اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartel اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
overlaps سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlapped سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlap سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
embryophyte گیاهی که تولید گیاهک تخم زانموده و درنتیجه تولید بافتهای اوندی مینماید
pilot line operation کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
components 1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
component 1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
producer's goods هرچیزی که تولید کننده یا صاحب کارخانه در جهت تولید جنس دیگری ازان استفاده کند
second مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconded مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconding مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconds مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
euler theorem در صورتی که تابع تولید همگن درجه یک باشد بر اساس قضیه اولر کل تولید مساوی مجموع پرداختی ها به عوامل تولیدمیباشد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
production overheads هزینههای بالاسری تولید هزینههای سربار تولید هزینههای غیرمستقیم تولید
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
increasing cost industry حالتی است که چند موسسه به صنعت خاصی بپردازند ودر نتیجه محدودیت عوامل تولید و کمبود انها هزینه تولید بالا رود
machines تولید برنامه کد ماشین از برنامه HLL با ترجمه و اسمبلر کردن هر دستور HLL
machine تولید برنامه کد ماشین از برنامه HLL با ترجمه و اسمبلر کردن هر دستور HLL
machined تولید برنامه کد ماشین از برنامه HLL با ترجمه و اسمبلر کردن هر دستور HLL
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
calendar تقویم
calendars تقویم
calender تقویم
rating تقویم
ratings تقویم
valuations تقویم
appraisals تقویم
appraisal تقویم
desktop تقویم
evaluation تقویم
evaluations تقویم
valuation تقویم
planar روش تولید مدارهای مجتمع بار اعمال مواد شیمیایی به یک قطعه سیلیکن برای تولید قطعه متفاوت
cost fraction نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
derived demand تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
declassified cost هزینه کالای تولید شده که دران سهم هر یک از عوامل تولید مشخص شده باشد
oem شرکتی ه قط عاتی تولید میکند که بخشهای اصلی را تولید کنندههای دیگر ساخته اند و محصول را برای کاربر خاص ایجاد میکند
estimated تخمین تقویم
air almanac تقویم هوانوردی
ephemeris تقویم نجومی
julain date تقویم ژولین
estimates تخمین تقویم
almanach تقویم نجومی
estimate تخمین تقویم
appraiser تقویم کننده
estimating تخمین تقویم
assessment تقویم براورد
calendars تقویم ورزشی
information processing تقویم اخبار
address calendar تقویم نجومی
ephermeris تقویم نجومی
calendar تقویم ورزشی
assessments تقویم براورد
appraisable قابل تقویم
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
anno hegirae مطابق تقویم هجری
estimation پیش بینی تقویم
estimations پیش بینی تقویم
clock calendar board تخته ساعت / تقویم
appraisement تقویم و ارزیابی مال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com