Total search result: 201 (10 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
autoinoculation |
تلقیح کسی با مایه بدن خودش |
|
|
Other Matches |
|
be your own worst enemy <idiom> |
از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.] |
bituminous binder |
مایه اتصال هیدروکربوری چسب مایه قیری |
he pays his own money |
نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد |
inoculations |
تلقیح |
inoculation |
تلقیح |
vaccination |
تلقیح |
insemination |
تلقیح |
inoculable |
تلقیح پذیر |
inoculable |
قابل تلقیح |
inoculate |
تلقیح کردن |
inoculated |
تلقیح کردن |
inoculates |
تلقیح کردن |
inoculating |
تلقیح کردن |
inseminator |
تلقیح کننده |
inoculative |
تلقیح کننده |
inoculator |
تلقیح کننده |
inseminated |
افشاندن تلقیح کردن |
inseminates |
افشاندن تلقیح کردن |
inseminating |
افشاندن تلقیح کردن |
plolinate |
با گرده تلقیح کردن |
impregnated |
پارچه تلقیح شده |
inseminate |
افشاندن تلقیح کردن |
vaccinates |
برضد بیماری تلقیح شدن |
vaccinate |
برضد بیماری تلقیح شدن |
vaccinated |
برضد بیماری تلقیح شدن |
vaccinating |
برضد بیماری تلقیح شدن |
to i. the germs of a disease |
میکربهای یک ناخوشی را به کسی تلقیح کردن |
impregnated |
پارچه تلقیح شده بر علیه اثر موادشیمیایی |
immune |
مقاوم دربرابرمرض بر اثر تلقیح واکسن دارای مصونیت قانونی وپارلمانی |
herself |
خودش |
itself |
خودش |
himself |
خودش |
on/upon one's head <idiom> |
برای خودش |
number one <idiom> |
برای دل خودش |
it tells its own tale |
از خودش پیداست |
in his own hand writing |
بخط خودش |
in his own similitude |
بصورت خودش |
to his own profit |
بفایده خودش |
in his own name |
بخاطر خودش |
herself |
خود ان زن خودش را |
in his own similitude |
مانند خودش |
in his own name |
به اسم خودش |
There he is in the flesh. there he is as large as life. |
خودش حی وحاضر است |
It is her all right. |
خود خودش است |
vicarious saccifice |
خودش به جای دیگران |
She pressed the child to her side. |
بچه را به خودش چسباند |
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . |
خودش را گه کرده است |
He shot himself. |
او به خودش شلیک کرد. |
his own car [car of his own] |
خودروی خودش [مرد] |
he pays his own money |
پولش را خودش میدهد |
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. |
خودش را عقل کل می داند |
Hear it in his own words. |
از زبان خودش بشنوید |
He is behind it . He is at the bottom of it. |
زیر سر خودش است |
his hat cover his fanily |
خودش است و کلاهش |
The letter is in his own handwriting . |
نامه بخط خودش است |
He fouled his reputation . |
گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش |
It is the work of her enemies . |
کار دست خودش داد |
She only thinks of her self . she is self – centered. |
فقط بفکر خودش است |
He fabcies himself as a writer (author). |
به خیال خودش نویسنده است |
She is the center of attraction . |
آن زن همه را بسوی خودش می کشد |
She looks after number one . she does herself well . |
نمیگذارد برای خودش بد بگذرد. |
He lowered himself in the esteem of his friends. |
خودش را از چشم دوستانش انداخت |
all his g.are swans |
غازهای خودش همه غوهستند |
It is a gain . |
اینهم خودش غنیمت است |
it pulls its weight |
نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد |
She fabricates them. she makes them up . |
اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد) |
She was reading the book to herself. |
کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند |
He was quite a fellow in his day. |
زمانی برای خودش آدمی بود |
One must uphold ones dignity. |
احترام هر کسی دست خودش است |
NCR paper |
کاغذ خاص تلقیح شده با مواد شیمیایی که به صورتهای مختلف استفاده میشود. پس از چاپ گرفتن این کاغذ با چاپگر impact |
agamic |
بی نیازی از جفت گیری بی نیازی از تلقیح |
fricandeau |
گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش |
primes |
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد |
hansardize |
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن |
breezes |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
autogamous |
مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش |
self feeder |
ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد |
primed |
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد |
prime |
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد |
He is afraid of his own shadow. |
ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.] |
get what's coming to one <idiom> |
هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند |
breezing |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
breezed |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
breeze |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
He's back to his usual self. |
او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش. |
He did away with himself . |
کلک خودش را کند ( خود کشی کرد ) |
He forced his way thru the crowd . |
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد |
He went underground to avoid arrest. |
او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند. |
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. |
بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد . |
multiplication |
عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند |
twicer |
حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده |
automatics |
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند |
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> |
به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند |
antigens |
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند |
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> |
یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش. |
antigen |
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند |
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! |
شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید ! |
automatic |
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند |
He feels he must have the last word. |
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند. |
braking length |
طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود] |
I dare you to say it to his face. |
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه |
to bring somebody into line |
زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود |
low pitched |
کم مایه |
thinners |
کم مایه |
thinnest |
کم مایه |
principal |
مایه |
principals |
مایه |
thins |
کم مایه |
wishy washy |
کم مایه |
wishy-washy |
کم مایه |
resource |
مایه |
low-pitched |
کم مایه |
stocked |
: مایه |
thin |
کم مایه |
genitor |
مایه |
motifs |
مایه |
motif |
مایه |
germen |
مایه |
gravamen |
مایه غم |
stock |
: مایه |
thinned |
کم مایه |
answer |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
answered |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
privacy |
حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش |
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. |
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد. |
answering |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
answers |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
striking off the roll |
اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن |
rouser |
مایه حیرت |
poor gas |
گاز کم مایه |
rich mix |
مخلوط پر مایه |
rich lime |
اهک پر مایه |
rear waistlock and forward single leg |
درو با مایه از مچ پا |
principal and profit |
مایه و سود |
scunner |
مایه نفرت |
pure color |
رنگ مایه |
short clay |
خاک کم مایه |
staff of life |
مایه حیات |
surpriser |
مایه حیرت |
gazing stock |
مایه عبرت |
gaping stock |
مایه حیرت |
the root of dispute |
مایه نزاع |
feeling tone |
مایه احساسی |
poor lime |
اهک کم مایه |
inoculator |
مایه کوب |
molif |
مایه اصلی |
mitigative |
مایه کاهش |
meagre lime |
اهک کم مایه |
petiolin |
خیو مایه |
phlogiston |
مایه اتش |
lee shore |
مایه خطر |
lean concrete |
بتن کم مایه |
laughingstock |
مایه خنده |
key note |
مایه نما |
key note |
معرف مایه |
wage funds |
مایه دستمزد |
Principal and interest . |
مایه وسود |
plastic clay |
خاک رس پر مایه |
tough clay |
خاک رس پر مایه |
to tone up |
کم مایه شدن |
feeding cloth |
مایه رسان |
drearier |
مایه افسردگی |
origins |
سرچشمه مایه |
origin |
سرچشمه مایه |
honourable |
مایه سرافرازی |
making |
مایه کامیابی |
nest eggs |
مایه اندوخته |
nest egg |
مایه اندوخته |
bones of contention |
مایه نفاق |
bone of contention |
مایه نفاق |
vaccines |
مایه ابله |
vaccine |
مایه ابله |
comforts |
مایه تسلی |
comforting |
مایه تسلی |
comforted |
مایه تسلی |
motif |
مایه اصلی |
motifs |
مایه اصلی |
heartbreaking |
مایه دل شکستگی |
unfortunate |
مایه تاسف |
inoculations |
مایه کوبی |
inoculation |
مایه کوبی |
down-and-outs |
بکلی بی مایه |
down-and-out |
بکلی بی مایه |
leaven |
خمیر مایه |
down and out |
بکلی بی مایه |
off key |
خارج از مایه |
baits |
مایه تطمیع |
baited |
مایه تطمیع |
bait |
مایه تطمیع |
comfort |
مایه تسلی |
chills |
مایه دلسردی |
pest |
مایه ازارواسیب |
nuisances |
مایه رنجش |
nuisance |
مایه رنجش |
bothers |
مایه زحمت |
bothering |
مایه زحمت |
bothered |
مایه زحمت |
bother |
مایه زحمت |
rennet |
مایه ماست |
rennet |
پنیر مایه |