Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
Other Matches
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
for all one is worth
<idiom>
تمام سعی خودرا کردن
use up
تمام شدن مصرف کردن
total consumption burner
مشعل تمام مصرف کن
inputted
نیروی مصرف شده
input
نیروی مصرف شده
reenforceŠetc
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
to be all gone
خالی شدن
[به ته رسانیدن]
[مصرف شدن ]
[تمام شدن]
terminated
تمام شدن تمام کردن
terminates
تمام شدن تمام کردن
terminate
تمام شدن تمام کردن
to express one's heartfelt
قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness
نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
to breakin
خودرا داخل کردن
to a one's right
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
to sow one's wild oats
چل چلی خودرا کردن
topull oneself together
خودرا جمع کردن
average propensity to consume
میل متوسط به مصرف نسبتی از درامد که به مصرف اختصاص می یابد
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
to declare oneself
قصد خودرا افهار کردن
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
diminishing utility
اصل تقلیل تمایل به مصرف دراینده در اثر مصرف مقدارزیادی از یک کالا در زمان حال
consumer logistics
امور امادی مصرف کنندگان مصرف کالا و اماد
to bridle one's anger
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
lap
یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
lapped
یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
to put in for
تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to secure a debtby a mortagage
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to cry peccavi
بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
power consumer
مصرف انرژی مصرف توان
margin propensity to consume
تمایل نهایی به مصرف نسبت بین میزان مصرف وپس انداز هر فرد به ازای یک واحد افزایش در درامد وثروت فرد
eats
مصرف کردن
consumes
مصرف کردن
to use up
مصرف کردن
dismantled
بی مصرف کردن
consume
مصرف کردن
consumed
مصرف کردن
put away
مصرف کردن
dismantles
بی مصرف کردن
spend
مصرف کردن
dismantle
بی مصرف کردن
dismantling
بی مصرف کردن
eat
مصرف کردن
spends
مصرف کردن
use up
مصرف کردن
raster
سیستم اسکن کردن تمام صفحه نمایش CRT تمام صفحه , پیش نمایش CRT با یک اشعه تصویر با حرکت افقی روی آن و حرکت به پایین در انتهای هر خط
overspend
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
uses
بکاربردن مصرف کردن
uses
مصرف استفاده کردن
slather
بطورافراط مصرف کردن
use
مصرف استفاده کردن
use
بکاربردن مصرف کردن
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
magneto electricity
نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
juggernauts
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
torque
نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
juggernaut
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
e.m.f
force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
to work off
مصرف کردن دست کشیدن از
run through
<idiom>
اصراف کردن بیهوده مصرف کردن
expends
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expend
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expending
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expended
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
air force personnel with the army
پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
expeditionary
نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
shoot up
<idiom>
مواد را از راه تزریق مصرف کردن
premix
قبل از مصرف مخلوط کردن پیش امیختن
electromotive force
نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
disposal
انهدام اسناد و مدارک یا وسایل مصرف واگذار کردن
expends
صرف کردن مصرف کردن
expending
صرف کردن مصرف کردن
expend
صرف کردن مصرف کردن
expended
صرف کردن مصرف کردن
beta software
نرم افزاری که هنوز تمام آزمایش ها رویش تمام نشده و ممکن است هنوز مشکل داشته باشد
to see through
تمام کردن
run out of
تمام کردن
get (something) over with
<idiom>
تمام کردن
attains
تمام کردن
go through with
<idiom>
تمام کردن
fulfills
تمام کردن
to finish off
تمام کردن
use up
تمام کردن
fiddle away
تمام کردن
attaining
تمام کردن
to run away with
تمام کردن
integrating
تمام کردن
fulfils
تمام کردن
fulfilled
تمام کردن
fulfil
تمام کردن
fulfill
تمام کردن
fulfilling
تمام کردن
to eat up
تمام کردن
get through
تمام کردن
forth
تمام کردن
to fill out
تمام کردن
integrate
تمام کردن
to see out
تمام کردن
attained
تمام کردن
integrates
تمام کردن
attain
تمام کردن
no man's land
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
nip and tuck
<idiom>
به سختی تمام کردن
make a day of it
<idiom>
تمام روزکار کردن
to apply for written testimony
استشهاد تمام کردن
army landing forces
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
buoyancy
نیروی بالابر نیروی شناوری
attack force
نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
threat force
نیروی دشمن نیروی مخالف
exhausts
تمام کردن بادقت بحث کردن
exhaust
تمام کردن بادقت بحث کردن
compressive strength
قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
hydraulic lift
بلند کردن اب به نیروی اب
see out
<idiom>
تمام کردن وخارج شدن
put one's foot down
<idiom>
با تمام وجود اعتراض کردن
unquote
نقل قول را تمام کردن
done with
<idiom>
تمام کردن استفاده از چیزی
end
تمام کردن خاتمه دادن
ceased
بند امدن تمام کردن
ended
تمام کردن خاتمه دادن
ends
تمام کردن خاتمه دادن
call it quits
<idiom>
متوقف کردن تمام کار
shoot one's wad
<idiom>
تمام پول را خرج کردن
cease
بند امدن تمام کردن
processes
بانجام رساندن تمام کردن
dost
بپایان رسانیدن تمام کردن
process
بانجام رساندن تمام کردن
ceasing
بند امدن تمام کردن
ceases
بند امدن تمام کردن
to get done with
خاتمه دادن تمام کردن
man power leveling
یکنواخت کردن نیروی انسانی
hit the spot
<idiom>
نیروی تازه وارد کردن
fish out
تمام کردن ذخیره ماهی یک منطقه
polish off
از جلو کسی درامدن تمام کردن
finishes
تمام کردن رنگ وروغن زدن
finish
تمام کردن رنگ وروغن زدن
glides
پرواز کردن بدون نیروی موتور
refresh
نیروی تازه دادن تقویت کردن
glided
پرواز کردن بدون نیروی موتور
refreshes
نیروی تازه دادن تقویت کردن
ingross
جمع اوری کردن نیروی خودی
glide
پرواز کردن بدون نیروی موتور
eviscerate
خالی کردن نیروی چیزی راگرفتن
refreshed
نیروی تازه دادن تقویت کردن
erasing
پاک کردن تمام سیگنال ها از رسانه مغناطیسی
speed
مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
strike out
تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
erase
پاک کردن تمام سیگنال ها از رسانه مغناطیسی
erased
پاک کردن تمام سیگنال ها از رسانه مغناطیسی
erases
پاک کردن تمام سیگنال ها از رسانه مغناطیسی
speeds
مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
speeding
مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
self propulsion
حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
zapped
حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
zapping
حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
zaps
حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
zap
حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
to make an end of
موقوف کردن تمام کردن
to rangeoneself
خودرا
aerodynamic blockage thrust reverser
وسیلهای برای معکوس کردن نیروی جلوبر
impulsiveness
امادگی برای کار کردن یا نیروی انی
man handle
با نیروی انسان حرکت دادن بدرفتاری کردن
To sell at coast price .
مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
to listen with rapt attention
با مجذوبیت تمام گوش کردن با ششدانگ حواس وغیره
counter force
نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
to dress up
خودرا اراستن
to d. oneself up
خودرا گرفتن
he pretended to be asleep
خودرا بخواب زد
to a onself
خودرا اراستن
to suppress one's propensities
خودرا فرونشاندن
zero in on
<idiom>
تمام توجه شخصی را جلب کردن(میخ کسی شدن)
clear
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clearest
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clears
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clearer
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
free gyroscope
نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
naval aviation
قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
geomagnetism
نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
allocated manpower
نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com