English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 78 (6 milliseconds)
English Persian
porolongation of a period تمدید مدتی
Other Matches
some time مدتی
the while or whilst مدتی که
for some time past مدتی
for a season تا یک مدتی
awhile مدتی
protraction تمدید
extensions تمدید
extension تمدید
prorogation تمدید
continuation تمدید
hold over تمدید
prolongation تمدید
long a go مدتی پیش
long ago مدتی پیش
whilst در خلال مدتی که
for the time being <idiom> برای مدتی
extensibility قابلیت تمدید
extending تمدید کردن
extended تمدید شده
extended تمدید یافته
revival تمدید استقرارمجدد
revivals تمدید استقرارمجدد
extend تمدید کردن
extensible قابل تمدید
extends تمدید کردن
extendable قابل تمدید
inextensible تمدید نا پذیر
not long a مدتی نگذشته است
i was absent for a while یک مدتی غایب بودم
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
prolongation of treaty تمدید مدت معاهده
extension of the agreement تمدید مدت قرارداد
respite استراحت تمدید مدت
extensions تمدید قسمت الحاقی
extensions تمدید اسناد تجاری
options حق باشگاه در تمدید قرارداد
extension تمدید اسناد تجاری
extension تمدید قسمت الحاقی
option حق باشگاه در تمدید قرارداد
to borrow up to ... books تا... [مدتی] کتاب قرض گرفتن
immobilizes مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilised مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilizing مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilized مدتی در بستربی حرکت ماندن
application years مدتی که یک دستگاه میتواند کارکند
retreat انزوا [گروهی برای مدتی]
immobilize مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilising مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilises مدتی در بستربی حرکت ماندن
extensible قابلیت تمدید قابل تعمیم
shut up <idiom> بستن دروپنجره ساختمان برای مدتی
estate in reversion هبهای که مدتی پس از انشاء تحقق یابد
lease واگذاری یا اجاره وسیله برای مدتی
leases واگذاری یا اجاره وسیله برای مدتی
retreat گوشه نشینی [گروهی برای مدتی]
extending توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن
extend توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن
extends توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن
lay over <idiom> به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
to go away ترک کردن [خانه یا شهر] برای چند مدتی
to go to ترک کردن [خانه یا شهر] برای چند مدتی
innings نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
get in gear [get into gear] <idiom> بعد از مدتی دوباره سررشته امور را به دست گرفتن.
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
short run زمان موقت مدتی که در طی ان مقدارتولید یک کالا را نمیتوان تغییر داد
year and day مدتی که اگر مجروح ضمن ان بمیردموضوع قتل عمد تلقی میشود
On Thursday it will be variably cloudy [cloudy with sunny intervals] . پنجشنبه هوا بطور متغیر ابری و مدتی صاف خواهد بود.
downtime مدتی که کارخانه کار نمیکند مدت استراحت ماشین وکارخانه درشبانه روز
demurrage بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
continuance تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
warm up اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
preventive detention تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
under lease وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
rool crush اثر تاخوردگی [فرش هایی که درست عدل بندی نشده و یا مدت طولانی بصورت چهارلا در انبار باشد پس از مفروش شدن در زمین برآمدگی هایی در محل تا دارد که اگر به شکستگی منجر نشده باشد پس از مدتی اصلاح می شود.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com