English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
concentative تمرکز دهنده
Other Matches
concentrating تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrates تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrate تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrations تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentration تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
trimmer زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
bailer امانت دهنده کفیل دهنده
extender توسعه دهنده ادامه دهنده
bailor امانت دهنده کفیل دهنده
catalyst تشکیلات دهنده سازمان دهنده
exhibitors نمایش دهنده ارائه دهنده
exhibitor نمایش دهنده ارائه دهنده
catalysts تشکیلات دهنده سازمان دهنده
conglutinative التیام دهنده جوش دهنده
exhibiter نمایش دهنده ارائه دهنده
concentrations تمرکز
focusing تمرکز
centering تمرکز
centralisation تمرکز
centralization تمرکز
concentration تمرکز
yeep joung تمرکز
centering tool ابزار تمرکز
concentrate تمرکز کردن
concentrations تمرکز عده ها
centers تمرکز یافتن
electron focusing تمرکز الکترون
concentrate تمرکز دادن
concentrates تمرکز کردن
totalitarianism تمرکز گرایی
concentration تمرکز عده ها
centred تمرکز یافتن
centre تمرکز یافتن
centered تمرکز یافتن
magnetic focusing تمرکز الکترومغناطیسی
automatic focusing تمرکز خودکار
cost center تمرکز هزینه
stress concentration تمرکز تنش
decentralization عدم تمرکز
crossover تمرکز نخستین
centralist طرفدار تمرکز
centralists طرفدار تمرکز
data concentration تمرکز داده
electrostatic focusing تمرکز الکتروستاتیکی
concentrates تمرکز دادن
period of concentration زمان تمرکز
focusing coil پیچک تمرکز
horizontal integration تمرکز افقی
concentration ratio نرخ تمرکز
concentration of fire تمرکز اتش
focusing control تنظیم تمرکز
cathexis تمرکز روانی
focusing magnet مغناطیس تمرکز ده
ionic focusing تمرکز با گاز
gas focusing تمرکز با گاز
center تمرکز یافتن
center spuare زاویه تمرکز
retain تمرکز دادن
focalization تمرکز در کانون
retained تمرکز دادن
concentration ratio نسبت تمرکز
concentrating تمرکز کردن
concentrating تمرکز دادن
electromagnetic focusing تمرکز الکترومغناطیسی
line concentrator تمرکز کننده خط
retains تمرکز دادن
post deflection focusing تمرکز پس از انحراف
visual focusing تمرکز دیداری
retaining تمرکز دادن
degree of centralization درجه تمرکز
concentrates تمرکز دادن تغلیظ
critical concentration میزان تمرکز بحرانی
centralized design طراحی تمرکز یافته
concentration area منطقه تمرکز اتش
bourrelet ورم تمرکز گلوله
self focus تنظیم تمرکز خودکار
concentrate تمرکز دادن تغلیظ
massing of fire تمرکز دادن اتشها
concentrating تمرکز دادن تغلیظ
decentralised عدم تمرکز دادن
massing تمرکز قوای جنگی
masses تمرکز قوای جنگی
decentralizing عدم تمرکز دادن
decentralizes عدم تمرکز دادن
decentralize عدم تمرکز دادن
decentralising عدم تمرکز دادن
decentralises عدم تمرکز دادن
mass تمرکز قوای جنگی
centralizes تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralised تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralize تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralising تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizing تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralises تمرکز دادن تمرکزی کردن
electron beam focusing تمرکز دهی اشعه الکترونی
concenter تمرکز دادن تغلیظ کردن
authoritarianism فلسفهء تمرکز قدرت یا استبداد
centralism سیستم تمرکز در اداره مملکت
hit the high spots <idiom> روی نکته اصلی تمرکز کردن
localization تمرکز درنقطه بخصوصی محلی کردن
center کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
permanent magnet focusing تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
permanent magnet centering تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate. فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
cathectic وابسته به تمرکز روانی شهوانی شده
Zionism نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین
centralising تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizing تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
gather writer تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
centralises تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
pooled قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
statism تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
decentralism سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
centralised تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralize تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizes تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
pool قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pools قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
grommet حلقه ثبات لوله ورم تمرکز گلوله
authoritarian طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
authoritarians طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
Zionist طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین صهیونیست
condenser الت جمع کردن و تمرکز دادن برق
tabbing ترتیب حرکت تمرکز از یک دگمه یا میدان به دیگر با انتخاب کلید tab
neoclassical economics در این اقتصاد تمرکز بیشتر بروی تقاضای مصرف کننده وروشهای ریاضی است
silicon valley محلی در دره سانتاکلارای کالیفرنیا باگسترده ترین تمرکز تجارت وکار تکنولوژی عالی در جهان
indicator نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
departmentalism اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
altitude azimuth عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
sabot کمربند گلوله حلفه تمرکز یا وسیله ثبات گلوله در مسیر بوش استقرار لوله جوفی
provincialism اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
ogive ورم تمرکز گلوله رومی گلوله
concentration area منطقه تمرکز عده ها منطقه تجمع
air station ایستگاه عکس برداری هوایی نقطه تمرکز عکسبرداری هوایی ایستگاه هواشناسی
donor دهنده
pushers هل دهنده
trimestr رخ دهنده
donors دهنده
transferor دهنده
pusher هل دهنده
giver دهنده
jogger هل دهنده
donar دهنده
shover هل دهنده
joggers هل دهنده
irriguous اب دهنده
frondescent برگ دهنده
formatter شکل دهنده
explicator توضیح دهنده
extenuative تخفیف دهنده
extenuating تخفیف دهنده
exhibitioner نمایش دهنده
drill master مشق دهنده
drawer of a bill of exchange برات دهنده
discriminator تمیز دهنده
flowerer گیاه گل دهنده
extender بسط دهنده
expositor توضیح دهنده
exhalent بیرون دهنده
emancipator رهایی دهنده
endorser حواله دهنده
epicritic تمیز دهنده
erosive سایش دهنده
erosive فرسایش دهنده
evangelic مژده دهنده
elucidator توضیح دهنده
eleemosynary صدقه دهنده
exhibitive جلوه دهنده
sedate تسکین دهنده
sedated تسکین دهنده
sedates تسکین دهنده
sedating تسکین دهنده
torturer شکنجه دهنده
torturers شکنجه دهنده
electron donor دهنده الکترون
expander بسط دهنده
exhalant بیرون دهنده
abluent شستشو دهنده
racing مسابقه دهنده
comforter تسلی دهنده
comforters تسلی دهنده
restorer اعاده دهنده
restorers اعاده دهنده
evangelical مژده دهنده
permissive اجازه دهنده
demonstrative شرح دهنده
voters رای دهنده
assurer اطمینان دهنده
assimilatory شباهت دهنده
assignor حواله دهنده
assigner حواله دهنده
assentient موافقت دهنده
appellant استیناف دهنده
appealer استیناف دهنده
antalgic تسکین دهنده
annoyer ازار دهنده
alienator انتقال دهنده
aerator هوا دهنده
adjurer قسم دهنده
adjurer سوگند دهنده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com