English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
condescension تمکین موافقت
Other Matches
obedience تمکین
submission تمکین
cognovit تمکین بدعوا
submit to تمکین کردن
deigning تمکین کردن
deigned تمکین کردن
deign تمکین کردن
condescends تمکین کردن
restitution of conjugal rights دعوی تمکین
condescend تمکین کردن
condescended تمکین کردن
deigns تمکین کردن
deference تمکین احترام
stooping تمکین خشوع کردن
stoops تمکین خشوع کردن
stoop تمکین خشوع کردن
stooped تمکین خشوع کردن
uncompromising تسلیم نشو تمکین ندادنی
uncompromisingly تسلیم نشو تمکین ندادنی
maximalist کسیکه اصرارداردکه حداکثرتقاضاهایش براورده شودوحاضربه تمکین نیست
assentation موافقت
consents موافقت
understandings موافقت
settle for <idiom> موافقت با
adhesion موافقت
accommodating موافقت
agreement موافقت
agreements موافقت
agreeability موافقت
congeniality موافقت
congruity موافقت
consentaneity موافقت
accompt موافقت
sympathies موافقت
sympathy موافقت
acquiescence موافقت
agreeableness موافقت
unions موافقت
understanding موافقت
approbation موافقت
consenting موافقت
consented موافقت
accord موافقت
accordance موافقت
keeping موافقت
approval موافقت
ententes cordiales موافقت
ententes موافقت
entente موافقت
accorded موافقت
concurrence موافقت
accords موافقت
consent موافقت
union موافقت
approbate موافقت کردن
disagreements عدم موافقت
accomodate موافقت کردن
disagreement عدم موافقت
treaty موافقت نامه
acquiesce موافقت کردن
endorsement موافقت تایید
nonconformity عدم موافقت
accommodation تطبیق موافقت
accommodations تطبیق موافقت
treaties موافقت نامه
endorsements موافقت تایید
agreements موافقت نامه
assentient موافقت دهنده
non concurrence عدم موافقت
non placer موافقت نمیشود
propitiousness موافقت مساعدت
quota agreement موافقت سهمیه
to come in to line موافقت کردن
to look after موافقت کردن
verbal agreement موافقت شفاهی
come to terms <idiom> به موافقت رسیدن
go along <idiom> موافقت کردن
in league with <idiom> موافقت مخفیانه
no go <idiom> موافقت نکردن
non compliance عدم موافقت
non cincurrence عدم موافقت
compliable قابل موافقت
concordat موافقت نامه
congruence موافقت تناسب
to come to an agreement موافقت پیداکردن
gentlemen's agreement موافقت شرافتمندانه
homologate موافقت کردن
implicit agreement موافقت ضمنی
incompliance عدم موافقت
incongrvity عدم موافقت
agreement موافقت نامه
grants موافقت کردن
consenting موافقت کردن
concurs موافقت کردن
consent موافقت کردن
complying موافقت کردن
admit موافقت کردن
consented موافقت کردن
assent موافقت کردن
assented موافقت کردن
concurring موافقت کردن
granted موافقت کردن
grant موافقت کردن
accords موافقت کردن
accorded موافقت کردن
accord موافقت کردن
complied موافقت کردن
concur موافقت کردن
consents موافقت کردن
concurred موافقت کردن
assenting موافقت کردن
acceding موافقت کردن
accede موافقت کردن
approves موافقت کردن
complies موافقت کردن
assents موافقت کردن
congruency موافقت تناسب
approving موافقت کردن
comply موافقت کردن
acceded موافقت کردن
jibing موافقت کردن
jibes موافقت کردن
jibed موافقت کردن
jibe موافقت کردن
gibes موافقت کردن
approve موافقت کردن
accedes موافقت کردن
consents موافقت رضایت دادن
to a to a proposal or opinion باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
incongruousness عدم موافقت یا تطابق
to agree on something موافقت کردن با چیزی
unity شراکت موافقت واحد
bond تعهد موافقت نامه
to fall in فروکشیدن موافقت کردن
wage agreement موافقت نامه دستمزد
trade agreement موافقت نامه تجاری
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
to come to terms سازش یا موافقت پیداکردن
in keeping with <idiom> مشابه ،موافقت کردن
overwrite باپرداخت موافقت کردن
consenting موافقت رضایت دادن
approbate پسندیدن موافقت کردن
assents رضایت دادن موافقت
assent رضایت دادن موافقت
assented رضایت دادن موافقت
come to an agreement موافقت پیدا کردن
collogue موافقت دروغی کردن
arbitration agreement موافقت نامه داوری
disgreement عدم موافقت اختلاف
to be in disagreement [with somebody] موافقت نکردن [با کسی]
assenting رضایت دادن موافقت
approval to the majority با اکثریت موافقت کردن
consented موافقت رضایت دادن
mutilateral agreement موافقت چند جانبه
in agreement with somebody با کسی موافقت داشتن
consent موافقت رضایت دادن
as previously agreed upon <adv.> همینطور که قبلا موافقت شد
geneva convention موافقت نامه ژنو
to be split [over something] [with somebody] موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
to be at strife [with somebody] [over something] موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
to be at odds [with somebody] [on / over something] ) موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
agree موافقت کردن موافق بودن
acquiesces رضایت دادن موافقت کردن
to go in with ملحق شدن با موافقت کردن با
acquiesced رضایت دادن موافقت کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
it depends on his approval منوط به موافقت و تصویب اوست
agreeing موافقت کردن موافق بودن
to assent مورد موافقت قرار دادن
agrees موافقت کردن موافق بودن
acquiescing رضایت دادن موافقت کردن
protocol مقاوله نامه موافقت مقدماتی
bretton woods agreement موافقت نامه برتن وودز
lip service <idiom> تنها زبونی موافقت کردن
protocols مقاوله نامه موافقت مقدماتی
consented موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consents موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
general agreement on tariff & trade (gat موافقت نامه عمومی تعرفه وتجارت
to come to an explanation درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
He nodded. سرش راتکان داد ( بعلامت موافقت )
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
right on <idiom> نشان دادن موافقت (درست است بله)
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
overt collusion تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
escrow موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد
pourparler جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparley جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too. او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
obeying حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeys حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeyed حرف شنوی کردن موافقت کردن
obey حرف شنوی کردن موافقت کردن
written agreement موافقت نامه پیمان نامه
ok تصویب کردن موافقت کردن
admits موافقت کردن تصدیق کردن
inconformity عدم مطابقت عدم موافقت
okay تصویب کردن موافقت کردن
admitting موافقت کردن تصدیق کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com