English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 231 (18 milliseconds)
English Persian
reduce تنزل دادن
reduces تنزل دادن
reducing تنزل دادن
degrade تنزل دادن
degrades تنزل دادن
lower تنزل دادن
lowered تنزل دادن
lowering تنزل دادن
lowers تنزل دادن
Search result with all words
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
devaluate تنزل قیمت دادن
devalue تنزل قیمت دادن
devalued تنزل قیمت دادن
devalues تنزل قیمت دادن
devaluing تنزل قیمت دادن
demote تنزل رتبه دادن
demoted تنزل رتبه دادن
demotes تنزل رتبه دادن
demoting تنزل رتبه دادن
declassified تنزل رتبه دادن به غیر محرمانه کردن
declassifies تنزل رتبه دادن به غیر محرمانه کردن
declassify تنزل رتبه دادن به غیر محرمانه کردن
declassifying تنزل رتبه دادن به غیر محرمانه کردن
degrade تنزل رتبه دادن
degrades تنزل رتبه دادن
playdown تنزل دادن کوچک کردن
roll back عمل تنزل دادن
write down یادداشت کردن تنزل دادن بهای اسمی سهام
write down تنزل دادن بهای اسمی سهام
Other Matches
exchange depareciation تنزل ارزش پول خارجی تنزل قیمت ارز
declines تنزل
degression تنزل
reduction تنزل
fall تنزل
degradation تنزل
declining تنزل
declined تنزل
decline تنزل
abated تنزل
abates تنزل
set back تنزل
decrease تنزل
decreased تنزل
contraction تنزل
contractions تنزل
decreases تنزل
abating تنزل
depreciation تنزل
abate تنزل
regression تنزل
reductions تنزل
decadence تنزل
step backwards تنزل
decadency تنزل
regress تنزل
fall تنزل کرد ن
depression تنزل ناصافی
cut rate تنزل قیمت
depressions تنزل افسردگی
fall تنزل کردن
depression تنزل افسردگی
forfeiture تنزل ارزش
degrade تنزل کردن
depressions تنزل ناصافی
decaying خرابی تنزل
degrades تنزل کردن
depreciative تنزل دهنده
depreciator تنزل دهنده
decayed خرابی تنزل
decay خرابی تنزل
active تنزل بردار
graceful degradation تنزل مطبوع
fall off <idiom> تنزل کردن
decays خرابی تنزل
pejorative تنزل دهنده
to come down with a run تنزل کردن
demotion تنزل رتبه
magnetic decay تنزل مغناطیسی
degradation تنزل رتبه
degradation تنزل درجه
magnetic declination تنزل مغناطیسی
deflation تنزل قیمت
mark down تنزل قیمت
to go backward تنزل کردن
retrograde تنزل کننده
devaluation تنزل نرخ
to sink in the scale در مقام تنزل کردن
demonetize تنزل پیدا کردن
fluctuation ترقی و تنزل نوسان
declining economy اقتصاددر حال تنزل
declining industry صنعت درحال تنزل
comedown تنزل رتبه ومقام
a pejorative term عبارتی تنزل دهنده
declining تنزل کردن کاستن
decline تنزل کردن کاستن
declined تنزل کردن کاستن
devaluation تنزل قیمت پول
fluctuable مستعد ترقی و تنزل
declines تنزل کردن کاستن
currency depreciation تنزل ارزش پول
decays فاسد شدن تنزل کردن
decay فاسد شدن تنزل کردن
to be reduced to the ranks بپایه سربازی تنزل یافتن
undulation صعودو نزول ترقی و تنزل
decayed فاسد شدن تنزل کردن
decaying فاسد شدن تنزل کردن
downswing تنزل کارهای تجارتی وغیره
To decrease. To lower. پایین رفتن ( تنزل وکاهش )
nose dive ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
bond discount تنزل مبلغ اسمی اوراق قرضه
devaluation تنزل نرخ برابری پول تضعیف پولی
bathos تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
demonetization تنزل ارزش پول نسبت به قیمت قانونی خود
regressive tax مالیاتی که به نسبت کم شدن مبلغ پایه مالیات تنزل کند
seller's option to duble خیار بایع در مورد این که درصورت تنزل ارزش پول پیش از تسلیم مبیع
exchange of full powers رسمیت یافتن تنزل نرخ ارز مبادله اسناد مربوط به تفویض اختیارات تام
put in more عمل یا بیع خیاری که در ان خیار فسخ در صورت تنزل ارزش پول پیش بینی شده باشد
put option خیار بایع در مورد بالا بردن قیمت قبل از تسلیم مبیع ارزش پول تنزل کند
nose dive شیرجه ناگهانی در هواپیما تنزل ناگهانی قیمت
sags یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
sagged یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
sag یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
bears کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bear کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
business cycle دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
exchange devaluation تنزل رسمی قیمت ارز تضعیف رسمی ارز
exchanged stabilization fund مقصودتاسیسی است در ان پول خارجی و داخلی یک کاسه میشود و به این وسیله مظنه ارز خارجی ثابت نگهداشته میشود تا تنزل پول داخلی باعث رکود تجارت و عدم اعتماد نشود
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
roasting reduction method روش کاهش تشویهای روش تنزل تشویهای
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
house منزل دادن پناه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
houses منزل دادن پناه دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
order سفارش دادن دستور دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com