English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (41 milliseconds)
English Persian
align تنظیم کردن تطبیق کردن
aligned تنظیم کردن تطبیق کردن
aligning تنظیم کردن تطبیق کردن
aligns تنظیم کردن تطبیق کردن
Other Matches
calibration تنظیم دستگاه بی سیم تصحیح کردن تنظیم کردن کالیبر سنجی
adjustments تنظیم تطبیق
fire coordination هماهنگ کردن اتش تطبیق کردن اتشها
sight adjustment تنظیم دستگاه نشانه روی تنظیم زاویه یاب قلق گیری کردن
tune تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
tunes تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
range spotting تنظیم مسافت تنظیم هدف کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
reconcile تطبیق کردن
reconciling تطبیق کردن
reconciles تطبیق کردن
jibes تطبیق کردن
jibed تطبیق کردن
conform تطبیق کردن
accomodate تطبیق کردن
jibe تطبیق کردن
gibes تطبیق کردن
jibing تطبیق کردن
checked تطبیق کردن
checks تطبیق کردن
conformed تطبیق کردن
conforms تطبیق کردن
conforming تطبیق کردن
compare with تطبیق کردن
check تطبیق کردن
tallied تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallies تطبیق کردن مطابق بودن
tallied تطبیق کردن مطابق بودن
orients روانه کردن تطبیق دادن
tally تطبیق کردن مطابق بودن
tally تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallying تطبیق کردن مطابق بودن
tallying تطبیق کردن حساب نگهداشتن
orienting روانه کردن تطبیق دادن
orient روانه کردن تطبیق دادن
tallies تطبیق کردن حساب نگهداشتن
adjusting مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
adjusts مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
to align oneself with somebody خود را با کسی میزان [تطبیق] کردن
calibrated تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrating تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrate تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrates تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
coordination تشریک مساعی تطبیق دادن هم اهنگ کردن
stet processus گزارش اصلاحی تنظیم کردن ترک دعوی کردن
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
controls نظارت کردن تنظیم کردن
edit تصحیح کردن تنظیم کردن
adjusts تعدیل کردن تنظیم کردن
control نظارت کردن تنظیم کردن
controlling نظارت کردن تنظیم کردن
edited تصحیح کردن تنظیم کردن
to balance out میزان کردن [تنظیم کردن ]
adjusting تعدیل کردن تنظیم کردن
classify تنظیم کردن
adjustments تنظیم کردن
regularising تنظیم کردن
regiment تنظیم کردن
regularize تنظیم کردن
calibrate تنظیم کردن
adjustment تنظیم کردن
tunes تنظیم کردن
regularized تنظیم کردن
formulated تنظیم کردن
regiments تنظیم کردن
classifying تنظیم کردن
adjusts تنظیم کردن
adjusting تنظیم کردن
calibrates تنظیم کردن
formulating تنظیم کردن
adjust تنظیم کردن
to draw up تنظیم کردن
calibrating تنظیم کردن
to draw out تنظیم کردن
redact تنظیم کردن
regularises تنظیم کردن
regularised تنظیم کردن
frame تنظیم کردن
formulates تنظیم کردن
classifies تنظیم کردن
make out تنظیم کردن
calibrated تنظیم کردن
set up تنظیم کردن
lineup تنظیم کردن
to make out تنظیم کردن
regulating تنظیم کردن
attending تنظیم کردن
regulates تنظیم کردن
to set out تنظیم کردن
attends تنظیم کردن
tune تنظیم کردن
regulated تنظیم کردن
lay down تنظیم کردن
attend تنظیم کردن
regulate تنظیم کردن
to put in to shape تنظیم کردن
regularizes تنظیم کردن
regularizing تنظیم کردن
formulate تنظیم کردن
reconstitute تنظیم مقیاس کردن
spot تنظیم تیر کردن
ranging تنظیم تیر کردن
reconstituting تنظیم مقیاس کردن
spots تنظیم تیر کردن
ranging تنظیم کردن اسلحه
preset از پیش تنظیم کردن
set the clock ساعت را تنظیم کردن
pre-set از پیش تنظیم کردن
adjustments تنظیم و میزان کردن
tune up موتور را تنظیم کردن
pre-setting از پیش تنظیم کردن
pre-sets از پیش تنظیم کردن
draw up کارها را تنظیم کردن
reconstitutes تنظیم مقیاس کردن
reconstituted تنظیم مقیاس کردن
adjustable wheel چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
to draw up a contract قراردادی نوشتن یا تنظیم کردن
sight in تنظیم کردن دید در تفنگ
adjusts میزان کردن تنظیم کنید
adjusting میزان کردن تنظیم کنید
replenish تنظیم کردن روغن سلاحها
replenished تنظیم کردن روغن سلاحها
replenishes تنظیم کردن روغن سلاحها
replenishing تنظیم کردن روغن سلاحها
adjusts تصفیه نمودن تنظیم کردن
adjusting تصفیه نمودن تنظیم کردن
zero روی صفر تنظیم کردن
zeroes روی صفر تنظیم کردن
zeros روی صفر تنظیم کردن
order سفارش دادن تنظیم کردن
edit تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
locating 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
edited تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
timing تنظیم زمان عمل کردن موتور
indict علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
sets بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
mount تنظیم کردن وسیله یا مدار در پایه
mounts تنظیم کردن وسیله یا مدار در پایه
locates 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
pilots اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
indicting علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
pilot اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
piloted اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
indicted علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
set بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
billing صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
pressurises فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurising فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
located 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locate 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
pressurize فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
setting up بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
indicts علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
pressurizing فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
zero beat تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
zeroes تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
call book دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
zero تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
zeros تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
zeroes قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
to tune in TV [radio] روی کانال مشخصی تلویزیون [رادیو] را تنظیم کردن
zeros قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
adapts تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
zero قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
adapting تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapt تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
right justify هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
halving adjustment تنظیم نیم حبابها به منظورتراز کردن دستگاههای اندازه گیر
weather helm تنظیم سکان برای خنثی کردن اثر جریان هوا
to kern کاهش دادن [و تنظیم کردن ] فاصله دخشه ها [فناوری چاپ]
dial تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
dials تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
dialed تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
dialled تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
range تنظیم تیرکردن یا قلق گیری کردن شعاع عمل هواپیما یاخودرو
ranged تنظیم تیرکردن یا قلق گیری کردن شعاع عمل هواپیما یاخودرو
ranges تنظیم تیرکردن یا قلق گیری کردن شعاع عمل هواپیما یاخودرو
adaptation توانایی یک وسیله برای تنظیم کردن محدوده حساسیت خود در موقعیتهای مختلف
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
adaptations توانایی یک وسیله برای تنظیم کردن محدوده حساسیت خود در موقعیتهای مختلف
clock مداری که فرکانس آن توسط کاربر تنظیم میشود. برای یکسان کردن سیگنالها و مدار ها با یک باس ساعت
clocks مداری که فرکانس آن توسط کاربر تنظیم میشود. برای یکسان کردن سیگنالها و مدار ها با یک باس ساعت
collimate تنظیم کردن هرنوع تجهیزات اپتیکی برای داشتن پرتو نوری موازی از یک منبع نقطهای نور یا برعکس
image تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
images تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
fire support coordination هماهنگ کردن پشتیبانی اتش تطبیق پشتیبانی اتش
config.sys در -MS DOS فایل متن مشخصاتی که حاوی دستوراتی برای تنظیم پارامترها و بار کردن نرم افزار درایو است
infinity method روش موازی کردن دو خط تارموی دوربین تنظیم دوربین در بینهایت
camera station ایستگاه تنظیم عکاسی هوایی نقطه تنظیم دوربین
tune تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com