Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
Other Matches
capable
توانایی انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
feasibility
توانایی انجام
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
(have) what it takes
<idiom>
توانایی انجام کار
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
Stress reduces an employee's working capacity'
استرس توانایی کاری کارمندان را کاهش می دهد.
arithmetic
توانایی یک وسیله برای انجام توابع ریاضی
computing
میزان سرعت یا توانایی کامپیوتر برای انجام یک محاسبات
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
electronic
توانایی کلمه پرداز برای انجام توابع پردازش داده مشخص
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action
انجام کاری
actions
انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
sleeps
پیش از انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
to break the ice
دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
have
باعث انجام کاری شدن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
undertaken
توافق برای انجام کاری
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
having
باعث انجام کاری شدن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
backlog
کاری که باید انجام شود
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
backlogs
کاری که باید انجام شود
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
capability
قادر به انجام کاری بودن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
undertake
توافق برای انجام کاری
loads
کاری که باید انجام شود
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
load
کاری که باید انجام شود
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
intelligence
1-توانایی پاسخ دادن . 2-توانایی وسیله برای اجرای و پردازش برنامه
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
help
روش آسانتر برای انجام کاری
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
bar
توقف کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to be about to do something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
facility
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
applications
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
slapdash
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
not to have a prayer of achieving something
کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
second-guess someone
<idiom>
حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
don't give up the day job
<idiom>
[در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
have a go at
<idiom>
سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com