Total search result: 203 (4 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
map orientation |
توجیه نقشه |
|
|
Search result with all words |
|
assumed orientation |
توجیه فرضی وسایل نقشه برداری |
map orientation |
توجیه کردن نقشه |
Other Matches |
|
maps |
نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن |
map |
نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن |
strategy |
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی |
strategies |
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی |
conformal projection |
نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه |
line route map |
نقشه نشان دهنده راهها نقشه راهنمای مسیر خطوط سیم دستگاه |
docking plan |
نقشه مسیر ورود کشتی به حوضچه تعمیر نقشه ساختمان قسمت زیر ناوlongshoreman |
cartographers |
ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه |
cartographer |
ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه |
control map |
نقشه مخصوص بررسی صحت بقیه نقشه ها |
hyetography |
نقشه کشی از بارندگی نمایش بارش با نقشه |
topographic map |
نقشه عوارض نما نقشه توپوگرافی |
mapping |
نقشه کشی کردن تهیه نقشه |
storage map |
نقشه انباره نقشه انبارش |
orthographic |
تصویر یا نقشه که در ان خطوط مصور برسطح تصویر یا نقشه عموداست |
comeback |
توجیه |
orientation |
توجیه |
comebacks |
توجیه |
orienting line |
خط توجیه |
briefings |
توجیه |
justifications |
توجیه |
rationale |
توجیه |
justification |
توجیه |
briefing |
توجیه |
base line |
خط توجیه |
rationalization |
توجیه |
justify |
توجیه کردن |
legtimize |
توجیه کردن |
justifying |
توجیه کردن |
unwarrantable |
توجیه نکردنی |
vindicator |
توجیه کننده |
legitimatize |
توجیه کردن |
vindicative |
مربوط به توجیه |
justificatory |
توجیه امیز |
orienting angle |
زاویه توجیه |
legitimization |
توجیه کردن |
orienting station |
ایستگاه توجیه |
briefings |
توجیه کردن |
assumed orientation |
توجیه فرضی |
rationalization |
توجیه عقلی |
justifies |
توجیه کردن |
justifier |
توجیه کننده |
legitimize |
توجیه کردن |
legitimized |
توجیه کردن |
legitimizes |
توجیه کردن |
legitimizing |
توجیه کردن |
vindicate |
توجیه کردن |
vindicated |
توجیه کردن |
vindicates |
توجیه کردن |
vindicating |
توجیه کردن |
economic feasibility |
توجیه اقتصادی |
legitimising |
توجیه کردن |
justifiability |
توجیه پذیری |
vindicatory |
وابسته به توجیه |
interpretability |
قابلیت توجیه |
justifiable |
توجیه پذیر |
justifiable |
قابل توجیه |
legitimised |
توجیه کردن |
intellectualization |
توجیه عقلی |
legitimises |
توجیه کردن |
economic justification |
توجیه اقتصادی |
ready room |
اطاق توجیه |
orients |
توجیه کردن |
orienting |
توجیه کردن |
orient |
توجیه کردن |
self justification |
توجیه خویشتن |
unwarranted |
توجیه نکردنی |
orientation |
توجیه کردن |
briefing |
توجیه کردن |
selfjustification |
توجیه خود |
rationalised |
عقلا توجیه کردن |
sink in <idiom> |
توجیه شدن چیزی |
justifiable homicide |
قتل قابل توجیه |
rationalizes |
عقلا توجیه کردن |
vindication |
اثبات بیگناهی توجیه |
rationalized |
عقلا توجیه کردن |
rationalize |
عقلا توجیه کردن |
rationalizing |
عقلا توجیه کردن |
rationalising |
عقلا توجیه کردن |
justifiable homicides |
قتل قابل توجیه |
rationalises |
عقلا توجیه کردن |
plot |
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه |
plots |
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه |
plotted |
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه |
map sheet |
شماره برگ نقشه از سریهای مختلف برگ نقشه |
geodesy |
نقشه برداری عملیات نقشه برداری در شبکه جهانی |
vignetting |
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی |
compass bearing |
زاویه توجیه قطب نما |
holophrastic |
توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه |
directed net |
شبکه توجیه شده مخابراتی |
spandrel |
لچک [در فرش های لچک ترنج، لچک ها معمولا یک چهارم ترنج بوده و یا دارای نقشه مشابه و یا نقشه متفاوت می باشند.] |
outline assembly drawing |
نقشه کلی ساختمان نقشه ایکه تصویر کلی ساختمان را نشان میدهد وجزئیات ساختمان روی ان پیاده نشده است |
common control |
کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری |
orients |
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها |
declinator |
سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه |
dialectic |
هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور |
The officers were brifed on (about) the detailes. |
افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند ) |
orient |
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها |
orienting |
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها |
geodetic datum |
سطح مبنای نقشه برداری افق مبنای نقشه برداری زمینی جهانی |
map compilation |
تهیه نقشه جدید یا جمع اوری اطلاعات جدید برای تهیه نقشه |
mysticism |
توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان |
stereogram |
یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی |
computer aided design and drafting |
طراحی و نقشه کشی به کمک کامپیوتر طراحی و نقشه کشی کامپیوتری |
bench mark |
شاخص علامت نقطه کنترل نقشه برداری شاخص نقشه برداری |
debriefing |
پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی |
vital necessity |
پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند |
projection |
سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات |
trimsize |
اندازه تنظیم شده نقشه حواشی تنظیم شده نقشه |
polar stereographic |
سیستم تهیه نقشه قطبی سیستم نقشه برداری قطبی |
projections |
سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات |
grid navigation |
ناوبری از روی نقشه ناوبری از روی خطوط شبکه نقشه |
trig list |
لیست نقاط نقشه برداری شده فهرست مختصات نقاط نقشه برداری شده |
racism |
اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی |
rationalize |
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن |
rationalizes |
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن |
rationalising |
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن |
rationalises |
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن |
rationalizing |
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن |
rationalised |
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن |
rationalized |
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن |
briefing direction |
دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی |
map plane |
سطح مبنای تراز نقشه مبنای تراز نقشه |
survey station |
ایستگاه نقشه برداری ایستگاه کنترل نقشه برداری |
interprets |
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن |
interpret |
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن |
brief |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
briefer |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
interpreting |
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن |
briefest |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
interpreted |
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن |
briefed |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
field control |
نقاط کنترل نقشه برداری نقاط کنترل زمینی نقشه برداری |
justify |
توجیه کردن هم تراز کردن |
justifies |
توجیه کردن هم تراز کردن |
justifying |
توجیه کردن هم تراز کردن |
drawing |
نقشه |
charted |
نقشه |
projected |
نقشه |
visual aid |
نقشه |
chart |
نقشه |
charting |
نقشه |
project |
نقشه |
drawings |
نقشه |
charts |
نقشه |
planner |
نقشه کش |
cartograph |
نقشه |
outlines |
نقشه |
outlined |
نقشه |
scheme |
نقشه |
outline |
نقشه |
schemed |
نقشه |
schemes |
نقشه |
planners |
نقشه کش |
outlining |
نقشه |
programs |
نقشه |
program |
نقشه |
draftsman |
نقشه کش |
cartographer |
نقشه کش |
cartographers |
نقشه کش |
rambling |
بی نقشه |
tracers |
نقشه کش |
design |
نقشه |
designs |
نقشه |
map maker |
نقشه کش |
map |
نقشه |
draftsmen |
نقشه کش |
draughtsman |
نقشه کش |
draughtsmen |
نقشه کش |
models |
نقشه |
plotless |
بی نقشه |
plat |
نقشه |
plans |
نقشه کف |
mounted map |
نقشه |
designer |
نقشه کش |
designers |
نقشه کش |
planless |
بی نقشه |
plan |
نقشه |
plan |
نقشه کف |
plan view |
نقشه کف |
tracer |
نقشه کش |
plans |
نقشه |
modelled |
نقشه |
plots |
نقشه |
plotted |
نقشه |
maps |
نقشه |
projects |
نقشه |
plot |
نقشه |
model |
نقشه |
modeled |
نقشه |
original map |
نقشه اصلی |
planimetric |
نقشه پلانیمتری |
strategic plan |
نقشه جنگ |
nautical chart |
نقشه دریایی |
ground plan |
نقشه مسطحه |
ground plans |
نقشه مسطحه |
surveyors |
نقشه بردار |
chartography |
نقشه کشی |
surveyor |
نقشه بردار |
operation map |
نقشه عملیات |