Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (16 milliseconds)
English
Persian
justifier
توجیه کننده
vindicator
توجیه کننده
Other Matches
briefings
توجیه
orienting line
خط توجیه
comeback
توجیه
comebacks
توجیه
rationalization
توجیه
orientation
توجیه
briefing
توجیه
rationale
توجیه
justification
توجیه
justifications
توجیه
base line
خط توجیه
economic feasibility
توجیه اقتصادی
self justification
توجیه خویشتن
rationalization
توجیه عقلی
justifiable
قابل توجیه
map orientation
توجیه نقشه
selfjustification
توجیه خود
justifiable
توجیه پذیر
economic justification
توجیه اقتصادی
ready room
اطاق توجیه
justifying
توجیه کردن
justify
توجیه کردن
justifies
توجیه کردن
legtimize
توجیه کردن
orienting station
ایستگاه توجیه
orienting angle
زاویه توجیه
orient
توجیه کردن
orienting
توجیه کردن
orients
توجیه کردن
unwarrantable
توجیه نکردنی
legitimizing
توجیه کردن
assumed orientation
توجیه فرضی
vindicate
توجیه کردن
vindicated
توجیه کردن
vindicates
توجیه کردن
vindicating
توجیه کردن
interpretability
قابلیت توجیه
legitimatize
توجیه کردن
justificatory
توجیه امیز
unwarranted
توجیه نکردنی
justifiability
توجیه پذیری
legitimizes
توجیه کردن
legitimized
توجیه کردن
vindicative
مربوط به توجیه
vindicatory
وابسته به توجیه
legitimising
توجیه کردن
intellectualization
توجیه عقلی
orientation
توجیه کردن
briefing
توجیه کردن
legitimised
توجیه کردن
legitimises
توجیه کردن
legitimization
توجیه کردن
briefings
توجیه کردن
legitimize
توجیه کردن
sink in
<idiom>
توجیه شدن چیزی
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
rationalized
عقلا توجیه کردن
rationalizing
عقلا توجیه کردن
rationalizes
عقلا توجیه کردن
rationalize
عقلا توجیه کردن
rationalising
عقلا توجیه کردن
rationalises
عقلا توجیه کردن
map orientation
توجیه کردن نقشه
justifiable homicide
قتل قابل توجیه
rationalised
عقلا توجیه کردن
justifiable homicides
قتل قابل توجیه
directed net
شبکه توجیه شده مخابراتی
holophrastic
توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
compass bearing
زاویه توجیه قطب نما
assumed orientation
توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
dialectic
هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
The officers were brifed on (about) the detailes.
افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
declinator
سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
orients
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orient
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
mysticism
توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
stereogram
یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
debriefing
پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
vital necessity
پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
racism
اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
rationalized
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
briefing direction
دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpret
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interprets
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpreting
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreted
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
altitude/height hold
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
marshaller
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
detonator
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
distractive
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
del credere
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
detonators
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
makgi boowi
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
changer
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
interceptor
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
interceptors
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
vasomotor
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
steam fitter
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
search jammer
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
justifies
توجیه کردن هم تراز کردن
justifying
توجیه کردن هم تراز کردن
justify
توجیه کردن هم تراز کردن
padding
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
claqueur
تشویق کننده
[یا هو کننده]
استخدام شده
sprining charge
خرج چال کننده یا گود کننده
suppressive
خنثی کننده اتش سرکوب کننده
expostulator
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
prepossessing
مجذوب کننده جلب توجه کننده
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
astigmatizer
وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
lifter
مرتفع کننده برطرف کننده
vibrator
ارتعاش کننده نوسان کننده
gesticulant
اشاره کننده وحرکت کننده
vibrators
ارتعاش کننده نوسان کننده
insulators
جدا کننده عایق کننده
designative
اشاره کننده تعیین کننده
desolator
ویران کننده متروک کننده
desolater
ویران کننده متروک کننده
discriminant
تفکیک کننده جدا کننده
transmitters
منتقل کننده مخابره کننده
modulator demodulator
تلفیق کننده- تفکیک کننده
preventive
حفافت کننده جلوگیری کننده
oppressive
خورد کننده ناراحت کننده
transmitter
منتقل کننده مخابره کننده
favourer
یاری کننده مساعدت کننده
practicer
تمرین کننده مشق کننده
homager
تجلیل کننده کرنش کننده
insulator
جدا کننده عایق کننده
presentor
ارائه کننده معرفی کننده
spell binder
مسحور کننده مجذوب کننده
hanger
اویزان کننده معلق کننده
corrupter
فاسد کننده منحرف کننده
prosecutor
پیگرد کننده تعقیب کننده
prosecutors
پیگرد کننده تعقیب کننده
contractive
جمع کننده چوروک کننده
trimmer
دستکاری کننده صاف کننده
intermediaries
وساطت کننده مداخله کننده
intermediary
وساطت کننده مداخله کننده
hangers
اویزان کننده معلق کننده
modifiers
اصلاح کننده تعدیل کننده
whetstone
تیز کننده تند کننده
coordinator
هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
provisioner
تدارک کننده تهیه کننده
striking force
نیروی تک کننده یا کمین کننده
suberter
سرنگون کننده تضعیف کننده
corruptor
فاسد کننده منحرف کننده
the producer and the consumer
تولید کننده و مصرف کننده
cogitator
اندیشه کننده مطالعه کننده
thwarter
خنثی کننده مسدود کننده
modifier
اصلاح کننده تعدیل کننده
venerator
تکریم کننده ستایش کننده
diverting
سرگرم کننده منحرف کننده
supplicants
درخواست کننده تضرع کننده
thickeners
غلیظ کننده پرپشت کننده
supplicant
درخواست کننده تضرع کننده
thickener
غلیظ کننده پرپشت کننده
acknowledger
تصدیق کننده قبول کننده
toaster
سرخ کننده برشته کننده
accaimer
هلهله کننده تحسین کننده
toasters
سرخ کننده برشته کننده
divider
جدا کننده تقسیم کننده
sniffy
افهار تنفر کننده فن فن کننده
presenters
ارائه کننده معرفی کننده
presenter
ارائه کننده معرفی کننده
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
skeletonizer
تهیه کننده استخوان بندی یا کالبد چیزی تهیه کننده رئوس مطالب
fuel cooled oil cooler
خنک کننده روغن که در ان ازسوخت بعنوان ماده خنک کننده استفاده میشود
dragger
شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
plasticizer
ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
procuring activity
یکان تهیه کننده و تحویل دهنده اماد قسمت اماد کننده
agent authentication
معرفی قسمت مخابره کننده اعلام معرف مخابره کننده
parity bit
عدد یا علامت طراز کننده متعادل کننده عدد تعادل
component
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
user freindly
اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
voltage stabilizer
تثبیت کننده فشار الکتریکی تثبیت کننده ولتاژ
dismantling shot
تیر قطعه قطعه کننده گلوله تخریب کننده
families
محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family
محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com