English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
English Persian
full production تولید کامل
Search result with all words
cycle عملیات کامل تولید مدت محدودی از یک زمان
cycled عملیات کامل تولید مدت محدودی از یک زمان
cycles عملیات کامل تولید مدت محدودی از یک زمان
full employment output تولید در اشتغال کامل
Other Matches
full mobilization تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
capacity cost هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
full annealing بازپخت کامل تاباندن کامل
completed case جعبه کامل خشاب کامل
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
pilot line operation کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
embryophyte گیاهی که تولید گیاهک تخم زانموده و درنتیجه تولید بافتهای اوندی مینماید
component 1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
components 1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
producer's goods هرچیزی که تولید کننده یا صاحب کارخانه در جهت تولید جنس دیگری ازان استفاده کند
seconds مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconding مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
second مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconded مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
euler theorem در صورتی که تابع تولید همگن درجه یک باشد بر اساس قضیه اولر کل تولید مساوی مجموع پرداختی ها به عوامل تولیدمیباشد
production overheads هزینههای بالاسری تولید هزینههای سربار تولید هزینههای غیرمستقیم تولید
increasing cost industry حالتی است که چند موسسه به صنعت خاصی بپردازند ودر نتیجه محدودیت عوامل تولید و کمبود انها هزینه تولید بالا رود
planar روش تولید مدارهای مجتمع بار اعمال مواد شیمیایی به یک قطعه سیلیکن برای تولید قطعه متفاوت
derived demand تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
cost fraction نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
declassified cost هزینه کالای تولید شده که دران سهم هر یک از عوامل تولید مشخص شده باشد
imago حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
thorough بطور کامل کامل
oem شرکتی ه قط عاتی تولید میکند که بخشهای اصلی را تولید کنندههای دیگر ساخته اند و محصول را برای کاربر خاص ایجاد میکند
matrix چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
matrixes چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
acceleration principle یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
spermary غده تولید کننده منی محل تولید منی
families محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
mixed capitalism نظام اقتصادی که در ان بیشتروسایل و ابزار تولید درمالکیت خصوصی قرار داشته و بازار چگونگی تعیین قیمت و تولید را به عهده دارد ولی با وجود این دولت نیز ازطریق سیاستهای پولی مالی و قوانین مختلف درفعالیتهای اقتصادی تاثیرمیگذارد
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
fullest مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
gnp gap شکاف تولید ناخالص ملی اختلاف بین تولید ناخالص ملی واقعی وتولیدناخالص ملی بالقوه
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
producers burden of tax بار مالیات تولید کنندگان سهم تولید کنندگان از مالیات
full fledged کامل
larger کامل
complete کامل
unabridged کامل
full-fledged کامل
total کامل
totals کامل
totaled کامل
totaling کامل
totalled کامل
totalling کامل
searching کامل
large کامل
empennage دم کامل
of ripe years کامل
plenaries کامل
in a entireness of state کامل
completing کامل
echaustive کامل
completes کامل
plenary کامل
completed کامل
largest کامل
starkest کامل
saturation کامل
semibreve نت کامل
perfecting کامل
wall-to-wall کامل
exacts کامل
unmitigated کامل
exacted کامل
starker کامل
main کامل
stark کامل
starkly کامل
perfected کامل
exact کامل
unqualified کامل
entire کامل
semibreves نت کامل
absolutes کامل
all-out کامل
absolute کامل
self-contained کامل
fullest کامل
perfect کامل
perfects کامل
full کامل
fuller کامل تر تمام تر
conversancy اشنایی کامل
empery سلطه کامل
full employment اشتغال کامل
conversancy اگاهی کامل
fixed round فشنگ کامل
dismounted defilade اختفاء کامل
grand slams موفقیت کامل
accomplished کامل شده
full blown تمام کامل
full bodied money پول کامل
full command کنترل کامل
integral کامل تمام
full command اداره کامل
perfectly بطور کامل
full annealing کامل گداختن
full annealing بازپخت کامل
grand slam موفقیت کامل
hot امادگی کامل
out and out کامل سرتاسر
foud royant a سکته کامل
out-and-out کامل سرتاسر
fletcherism وجویدن کامل ان
flying colors توفیق کامل
panoply زره کامل
hotter امادگی کامل
elaborately بطور کامل
finishes کامل کردن
finish کامل کردن
ripens کامل شدن
ripening کامل شدن
ripened کامل شدن
clamped بست کامل
ripen کامل شدن
clamping بست کامل
clamps بست کامل
clamp بست کامل
integer عدد کامل
totals جمع کل کامل
totalling جمع کل کامل
totalled جمع کل کامل
absolutes کامل قطعی
totaling جمع کل کامل
totaled جمع کل کامل
absolute کامل قطعی
total جمع کل کامل
hottest امادگی کامل
integers عدد کامل
revolutions یک دوره کامل
revolution یک دوره کامل
partial نیمه کامل
complete substitution جانشین کامل
detailing شرح کامل
detail شرح کامل
completely specified با تعیین کامل
completeness check تطبیق کامل
full-blown تمام کامل
comprehensive insurance بیمه کامل
panoply سلاح کامل
conversance اگاهی کامل
complete sound فشنگ کامل
complete inventory موجودی کامل
all in price بهای کامل
almightiness قدرت کامل
intact سالم کامل
amain باسرعت کامل
blackbody تابشگر کامل
hohlraum تابشگر کامل
complementary color رنگ کامل
complete ditch گود کامل
complete ditch گودبرداری کامل
complete graph گراف کامل
conversance اشنایی کامل
complement کامل کردن
plenarily بطور کامل
prepotence قدرت کامل
prepotency قدرت کامل
pure competition رقابت کامل
into thin air <idiom> بطور کامل
inside and out <idiom> به طور کامل
pervestigation جستجوی کامل
perquisition جستجوی کامل
perfecting bail competition رقابت کامل
perfect liquid نقدینه کامل
perfect market بازار کامل
perfect monopoly انحصار کامل
perfect radiator تابنده کامل
perfect score امتیاز کامل
perfect tense ماضی کامل
present perfect tense ماضی کامل
prompt radiation تشعشع کامل
mature کامل کردن
strict profile نیمرخ کامل
to the hilt <idiom> به طور کامل
totalize کامل کردن
uberrima fides صراحت کامل
uncomplimentary غیر کامل
unperfect غیر کامل
utmost good faith با صداقت کامل
willie waught یک جرعه کامل
changeover دگرگونی کامل
changeovers دگرگونی کامل
U-turn دور کامل
total score نمره کامل
mature کامل شدن
matures کامل کردن
the fullness of time زمان کامل
thoro کامل تمام
through rate نرخ کامل
total charge بارگذاری کامل
to the bone <idiom> به طور کامل
total function تابع کامل
periods جمله کامل
period جمله کامل
total porosity تخلخل کامل
matures کامل شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com