Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 204 (11 milliseconds)
English	Persian
budge	تکان جزئی خوردن
budged	تکان جزئی خوردن
budges	تکان جزئی خوردن
budging	تکان جزئی خوردن
Other Matches
wagging	تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wag	تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wags	تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wagged	تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
shog	تکان خوردن تکان دادن
shimmey	تکان تکان خوردن
joggling	تکان تکان خوردن
shimmy	تکان تکان خوردن
joggled	تکان تکان خوردن
jumbled	تکان تکان خوردن
joggle	تکان تکان خوردن
joggles	تکان تکان خوردن
jumbling	تکان تکان خوردن
jumble	تکان تکان خوردن
jumbles	تکان تکان خوردن
vibrating	تکان خوردن
wagging	تکان خوردن
wag	تکان خوردن
wagged	تکان خوردن
quakes	تکان خوردن
vibrates	تکان خوردن
wags	تکان خوردن
sniggle	تکان خوردن
quake	تکان خوردن
hotch	تکان خوردن
nyctitropic	در شب تکان خوردن
quaked	تکان خوردن
quaking	تکان خوردن
jounce	تکان خوردن
vibrate	تکان خوردن
vibrated	تکان خوردن
jolted	تکان دادن یا خوردن
jolts	تکان دادن یا خوردن
jolt	تکان دادن یا خوردن
jolting	تکان دادن یا خوردن
shock	تکان سخت خوردن
shocks	تکان سخت خوردن
to sustain a shock	تکان خوردن ونیفتادن
to stir out of the house	از خانه تکان خوردن
shocked	تکان سخت خوردن
wobble	مثل لرزانک تکان خوردن
wobbled	مثل لرزانک تکان خوردن
wobbles	مثل لرزانک تکان خوردن
scud	سبک رفتن تکان خوردن
moved	حرکت کردن تکان خوردن
scudded	سبک رفتن تکان خوردن
wobbling	مثل لرزانک تکان خوردن
wiggling	وول خوردن تکان دادن
wiggles	وول خوردن تکان دادن
scuds	سبک رفتن تکان خوردن
moves	حرکت کردن تکان خوردن
wiggle	وول خوردن تکان دادن
wiggled	وول خوردن تکان دادن
move	حرکت کردن تکان خوردن
twinkle	برق زدن یاتکان تکان خوردن
twinkled	برق زدن یاتکان تکان خوردن
jolted	دست انداز داشتن تکان خوردن
jolting	دست انداز داشتن تکان خوردن
jolts	دست انداز داشتن تکان خوردن
jolt	دست انداز داشتن تکان خوردن
twinkles	برق زدن یاتکان تکان خوردن
surging	تکان خوردن لغزش پیدا کردن
shocks	ضربت سخت زدن تکان سخت خوردن
shocked	ضربت سخت زدن تکان سخت خوردن
shock	ضربت سخت زدن تکان سخت خوردن
retail bin	انبار اقلام جزئی یا اماد جزئی
combat resolution	تعیین جزئی ترین رده رزمی جزئی ترین رده شرکت کننده در رزم
shakeable	تکان دادنی تکان خوردنی
shakable	تکان دادنی تکان خوردنی
swag	تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork	ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
tumbles	غلت خوردن معلق خوردن
trips	لغزش خوردن سکندری خوردن
tripped	لغزش خوردن سکندری خوردن
trip	لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled	غلت خوردن معلق خوردن
tumble	غلت خوردن معلق خوردن
grog	دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
to drink wine	می خوردن شراب خوردن
triparite	سه جزئی
two limbed	دو جزئی
duple	دو جزئی
potty	جزئی
potties	جزئی
peddling	جزئی
inconsiderable	جزئی
remoter	جزئی
remotest	جزئی کم
remotest	جزئی
hexamerous	شش جزئی
sexpartite	شش جزئی
nominal	جزئی
partial	جزئی
haxamerous	شش جزئی
portion	جزئی
fiddling	جزئی
snatches	جزئی
trifling	جزئی
peppercorn	جزئی
inappreciable	جزئی
imperceptible	جزئی
snatchy	جزئی
snatching	جزئی
snatched	جزئی
ternal	سه جزئی
portions	جزئی
minute	جزئی
A part of the whole .	جزئی از کل
corpuscular	جزئی
indifferent	جزئی
parcel	جزئی از یک کل
parcels	جزئی از یک کل
adaphorous	جزئی
snatch	جزئی
remoter	جزئی کم
paultry	جزئی
rush	جزئی
smallest	جزئی کم
rushed	جزئی
rushing	جزئی
smaller	جزئی کم
small	جزئی کم
picayubnish	جزئی
retail	جزئی
peppercorns	جزئی
picayune	جزئی
petty	جزئی
piddling	جزئی
remote	جزئی کم
remote	جزئی
negligible	جزئی
paltry	جزئی
tertramerous	چهار جزئی
partial correctness	صحت جزئی
incidentals	رویداهای جزئی
parial derivative	مشتق جزئی
trivialism	چیز جزئی
partial competition	رقابت جزئی
particular average	خسارات جزئی
a minor incident	یک حادثه جزئی
flesh wound	زخم جزئی
fractionally	بطور جزئی
fractionary	جزئی خرد
fractional damage	خسارت جزئی
particular average	خسارت جزئی
fewtrils	چیز جزئی
partial pressure	فشار جزئی
extrinsic	جزئی ضمیمه
it is immaterial	جزئی است
insignificantly	بطور جزئی
incomplete breakdown	شکست جزئی
pittance	مبلغ جزئی
partial eqilibrium	تعادل جزئی
partial loss	زیان جزئی
partial function	تابع جزئی
partial fraction	کسر جزئی
skirmishes	جنگ جزئی
little	ناچیز جزئی
inconspicuous	جزئی غیرمحسوس
nuance	فرق جزئی
partial plan	برنامه جزئی
drop in the bucket <idiom>	مقداری جزئی
excursus	بحث جزئی
wholly or in part	جزئی یا کلی
partial correlation	همبستگی جزئی
partial order	ترتیب جزئی
dodecamerous	دوازده جزئی
nuances	فرق جزئی
quadripartite	چهار جزئی
skirmish	جنگ جزئی
partial adjustment	تعدیل جزئی
pair	هرچیز دو جزئی
immaterial	معنوی جزئی
light laod	بار جزئی
partial	مغرض جزئی
septempartite	هفت جزئی
detailing	جزئی از اثر
detail	جزئی از اثر
retail	جزئی فروشی
clauses	جزئی از جمله
shading	اختلاف جزئی
opuscule	اثر جزئی
minus cule	ریز جزئی
lobed	چند جزئی
incidental	جزئی ضمنی
multipartite	چند جزئی
heptamerous	هفت جزئی
nip	چیزی جزئی
nipped	چیزی جزئی
nips	چیزی جزئی
negligibly	بطور جزئی
nugae	نکات جزئی
clause	جزئی از جمله
minor constituent	عنصر جزئی
gewgaws	چیز جزئی
glim	درک جزئی
minuitae	نکات جزئی
retail bin	انبار جزئی
gewgaw	چیز جزئی
quinquepartite	پنج جزئی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com