English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
platitudinous تکراری و پیش پا افتاده کردن
Other Matches
to trot out وراجی تکراری کردن
to regurgitate وراجی تکراری کردن
rebroadcast برنامه تکراری پخش کردن
recapitulate صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن
recapitulated صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن
recapitulates صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن
recapitulating صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن
behind the times <idiom> از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
platitudinize بیمزگی کردن پیش پا افتاده کردن
redundant تکراری
reduplicative تکراری
repetitious تکراری
recapitulatory تکراری
frequentative تکراری
reiterative تکراری
repetitive تکراری
interative تکراری
recapitulative تکراری
duplicated تکراری تکثیرکردن
motifs واحد تکراری
duplicating تکراری تکثیرکردن
duplicates تکراری تکثیرکردن
interative process فرایند تکراری
theme song قطعه تکراری
interative algorithm الگوریتم تکراری
to regurgitate شر و ور تکراری گفتن
repeating unit واحد تکراری
duplicate تکراری تکثیرکردن
recursive equations معادلات تکراری
frequentative فعل تکراری
motif واحد تکراری
re-running برنامهی تکراری
iterative methode روش تکراری
iterative process فرایند تکراری
iterative solution راه حل تکراری
to trot out شر و ور تکراری گفتن
re-ran برنامهی تکراری
re-runs برنامهی تکراری
re-run برنامهی تکراری
iterative ازسر گیرنده تکراری
routine work کار تکراری عادی
I keep repeating himself همش حرفای تکراری
repeating decimal number عدد دهدهی تکراری
fumbles از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbled از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumble از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
rehash تکرار مکررات چیز تکراری
repetitive stress injury اسیب ناشی از فشار تکراری
rehashes تکرار مکررات چیز تکراری
rehashed تکرار مکررات چیز تکراری
to trot out حرف مفت تکراری زدن
to regurgitate حرف مفت تکراری زدن
instances شی ای یا شی تکراری که ایجاد شده اند
instance شی ای یا شی تکراری که ایجاد شده اند
repeated نقش تکراری و پی در پی [بندی] [قالی]
to get into a rut یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
diaper pattern طرح گل و بلبل تکراری [بطوری که کل متن فرش را در بر بگیرد.]
as dull as a ditch-water مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
wave form شکل موج تکراری در نموداردامنه و زمان یا روی لوله اشعه کاتدی
leitmotif عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چنددفعه تکرار میشود موضوع مهم تکراری
leitmotive عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چنددفعه تکرار میشود موضوع مهم تکراری
mellowed جا افتاده
archaic <adj.> از مد افتاده
riper جا افتاده
ripest جا افتاده
low افتاده
ripe جا افتاده
unassuming افتاده
flagging افتاده
mellows جا افتاده
modest افتاده
fallen افتاده
mellowing جا افتاده
old hat از مد افتاده
crest fallen افتاده
footworn از پا افتاده
downfallen افتاده
old fashioned از مد افتاده
whacked <adj.> از پا افتاده
elliptic افتاده
mellow جا افتاده
out of date از مد افتاده
the meshes of a sieve mesh در هم افتاده
meek افتاده
whacked از پا افتاده
recluses دور افتاده
back rent اجاره پس افتاده
backwards عقب افتاده
winded از نفس افتاده
obvolute رویهم افتاده
out of order از کار افتاده
deadline از کار افتاده
deferred credits درامد پس افتاده
noneffective از کار افتاده
out-of-date <idiom> از مد افتاده (دمد)
long face لب و لوچه افتاده
not operationally ready از کار افتاده
obsolete ازکار افتاده
compromised در خطراکتشاف افتاده
prostrated بخاک افتاده
copybook پیشپا افتاده
nutant پایین افتاده
hanging gale اجاره پس افتاده
compromised به خطر افتاده
jugate روی هم افتاده
backward عقب افتاده
slackest جای افتاده یا شل
decurrent پایین افتاده
hors de combat از کار افتاده
slacks جای افتاده یا شل
unregarded ازقلم افتاده
happened <past-p.> اتفاق افتاده
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
overlapping روی هم افتاده گی
proleptic پیش افتاده
prostrate بخاک افتاده
he fell prone دمر افتاده
deadlines از کار افتاده
with fingers interlocked با انگشتان در هم افتاده
outland دور افتاده
recluse دور افتاده
demimonde عقب افتاده
overlapping رویهم افتاده
tatty پیش پا افتاده
banal پیش پا افتاده
installed از کار افتاده
outlying دور افتاده
lame duck از کار افتاده
outstandingly عقب افتاده
delayed به تاخیر افتاده
mity کزم افتاده
protrudent بیرون افتاده
old hat پیش پا افتاده
lowliest صغیر افتاده
cyma recta موجی افتاده
slack جای افتاده یا شل
short winded از نفس افتاده
trite پیش پا افتاده
unassertive افتاده حال
arrear بدهی پس افتاده
short of breath از نفس افتاده
lowlier صغیر افتاده
prostrating بخاک افتاده
impassionate بهوس افتاده
backs بدهی پس افتاده
commonplace پیش پا افتاده
backrent اجارهء پس افتاده
dowm از کار افتاده
retarded عقب افتاده
outstanding عقب افتاده
back بدهی پس افتاده
prostrates بخاک افتاده
remotely دور افتاده
deferred عقب افتاده
seedy از کار افتاده
delayed عقب افتاده
lowly صغیر افتاده
ordinary پیش پا افتاده
lame ducks از کار افتاده
meshed درهم جا افتاده
in register روی هم افتاده
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
holds بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
to be out of luck <idiom> از اسب افتاده بودن
seedy بتخم افتاده مندرس
back pay حقوق عقب افتاده
to have bad luck <idiom> از اسب افتاده بودن
arrears بدهیهای عقب افتاده
evader دور افتاده از یکان
quotidian روزمره پیش پا افتاده
leading current شدت پیش افتاده
out of gear ازدنده بیرون افتاده
defeature از شکل افتاده گی بیقوارگی
stalled tank تانک از کار افتاده
arrear دین عقب افتاده
logjam کارهای عقب افتاده
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
inferior ovary تخمدان پایین افتاده
The coin is at the bottom of the pond . سکه افتاده کف حوض
Underdeveloped ( backward) countries . کشورهای عقب افتاده
sears خشکیده از کار افتاده
Arrears of work . Back log of work . کارهای عقب افتاده
inferior calyx کاسه پایین افتاده
self-effacing باحیا افتاده فروتن
outposts پاسگاه دور افتاده
outback جای دور افتاده
back rent کرایه عقب افتاده
outpost پاسگاه دور افتاده
well worn پیش پا افتاده معمولی
slothful دیرپای عقب افتاده
sear خشکیده از کار افتاده
serotine عقب افتاده دیر رس
remote site محل دور افتاده
outfield مزرعه دور افتاده
interjacent میانی در میان افتاده
pulled شکسته شده افتاده
seared خشکیده از کار افتاده
well-worn پیش پا افتاده معمولی
toddled کودک تازه براه افتاده
My rent has been postponed. اجاره ام عقب افتاده است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com