English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 57 (4 milliseconds)
English Persian
imposition تکلیف
task تکلیف
tasks تکلیف
responsibilities تکلیف
responsibility تکلیف
assignment تکلیف
assignments تکلیف
duty تکلیف
Other Matches
declaration of trust افهارنامه تکلیف به قبض افهارنامهای که ناقل به منتقل الیه یا مصالح به متصالح میدهد و در ان به او تکلیف میکند که اداره مورد انتقال یا مال الصلح رابه عهده بگیرد و ان را قبض کند
at fault بی تکلیف
at a loss what to do لا تکلیف
abeyant abeyance بی تکلیف
offhandedly بی تکلیف
abeyant بی تکلیف
offhanded بی تکلیف
full age سن تکلیف
how shall we proceed تکلیف چیست
he is at a loose end بی تکلیف است
impone تکلیف کردن
Where do you stand ?What am I Supposed to do ? تکلیف من چیست ؟
task oriented تکلیف گرا
task analysis تحلیل تکلیف
subadult نزدیک سن تکلیف
unfinished task تکلیف ناتمام
interrupted task تکلیف ناتمام
fall into abeyance بی تکلیف ماندن
exercize تمرین تکلیف
referendums کسب تکلیف
referenda کسب تکلیف
qualification قید تکلیف
tasks کار تکلیف
homework تکلیف خانه
task کار تکلیف
at a loss what to do بلا تکلیف
unaffected بی تکلیف صمیمی
referendum کسب تکلیف
pendant بی تکلیف ضمیمه شده
schoolwork تکلیف شبانه دانشجو
It was required of me . They imposed it on me . آنرا به من تکلیف کردند
To ask for instructions (directives). کسب تکلیف کردن
pendants بی تکلیف ضمیمه شده
processes تکلیف به حضور کردن
process تکلیف به حضور کردن
low level task تکلیف سطح پایین
To do (perform) ones duty. تکلیف خود را انجام دادن
assignments تکلیف درسی و مشق شاگرد
assignment تکلیف درسی و مشق شاگرد
they overtax our strength بما تکلیف میکنند که زیادنیروی خودرابکاراندازیم
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
To settle the issue one way or the other. تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
to let somebody dangle <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to keep somebody on tenterhooks <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
To do something prefunctorily. برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
to have somebody on the hook <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
estate in remainder ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com