Total search result: 201 (28 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
back titration |
تیتر کردن مازاد |
|
|
Other Matches |
|
titrate |
تیتر کردن |
titration |
تیتر کردن |
displacement titration |
تیتر کردن جانشینی |
back titration |
تیتر کردن معکوس |
acid0base titration |
تیتر کردن اسید- باز |
headword |
تیتر |
headwords |
تیتر |
music track |
تیتر آهنگ |
track [on a sound recording medium] |
تیتر آهنگ |
music track |
تیتر موسیقی [روی محیط ضبط صوت] |
track [on a sound recording medium] |
تیتر موسیقی [روی محیط ضبط صوت] |
surcharge water |
اب مازاد |
spoiling |
مازاد |
spoiled |
مازاد |
salvaging |
مازاد |
salvage |
مازاد |
salvages |
مازاد |
rejcet |
مازاد |
spoil |
مازاد |
excesses |
مازاد |
excess |
مازاد |
residual |
مازاد |
salvaged |
مازاد |
surplus |
مازاد |
spoils |
مازاد |
surpluses |
مازاد |
residual variance |
پراکنش مازاد |
surplus stock |
موجودی مازاد |
social surplus |
مازاد اجتماعی |
excesses |
اضافه مازاد |
sellers surplus |
مازاد فروشنده |
budget surplus |
مازاد بودجه |
redundant |
مازاد بر احتیاج |
excess |
اضافه مازاد |
system overhead |
مازاد سیستم |
basic surplus |
مازاد اساسی |
residual matrix |
ماتریس مازاد |
surplus water |
ابهای مازاد |
residue of the state |
مازاد ترکه |
excess demand |
درخواست مازاد |
superimposed |
مازاد بر احتیاج |
spoin bank |
انبار مازاد |
overproduction |
تولید مازاد |
surplus production |
مازاد تولید |
remainder |
مابقی مازاد |
excess reserves |
اندوختههای مازاد |
excess stock |
موجودی مازاد |
surplus gas |
گاز مازاد |
export surplus |
مازاد صادرات |
spares |
اقلام مازاد |
farm surplus |
مازاد کشاورزی |
economic surplus |
مازاد اقتصادی |
surpluses |
اقلام اضافی و مازاد |
tail drain |
نهرچه ابهای مازاد |
producer surplus |
مازاد تولید کننده |
surplus energy theory |
نظریه انرژی مازاد |
excess capacity theory |
نظریه مازاد فرفیت |
surplus |
اقلام اضافی و مازاد |
trade balance surplus |
مازاد تراز تجاری |
excess listing |
لیست اقلام مازاد |
import surcharge |
حقوق واردات مازاد |
property disposition |
از بین بردن اقلام مازاد |
surplus |
مازاد کالاهای اقتصادی زیادی |
excess demand inflation |
تورم ناشی از مازاد تقاضا |
excess demand |
تقاضای زیادی مازاد تقاضا |
excess listing |
لیست وسایل انفرادی مازاد |
surpluses |
مازاد کالاهای اقتصادی زیادی |
the system of |
رد مازاد ترکه متوفی به خویشان ذکورپدری |
spoin bank |
محل نگهداری وسایل مازاد بر احتیاج |
vent for surplus theory of trade |
نظریه تجارت "درباره استفاده از مازاد " |
deficits |
کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود |
deficit |
کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود |
mercantilists |
مرکانتیلیست ها اقتصاددانانی که معتقد بودندرفاه اقتصادی یک کشور دراثر بوجود امدن مازاد در ترازپرداختها و تراکم طلا وسایرفلزات گرانقیمت افزایش می یابد |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |