Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 176 (10 milliseconds)
English
Persian
maypole
تیری که باگلهای گوناگون اراسته ودر روز یکم ماه مه درمیدان شهربدوران میرقصند
Other Matches
nautch
که دران رقاص میرقصند
sonic
درمیدان شنوایی
best gold
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
with in gun shot
درمیدان تیر درتیررس
sand trap
فرورفتگی مصنوعی شن درمیدان گلف
vexillum
پرچم نصب شده درمیدان
shootings
تیراندازی درمیدان تیر تیرباران کردن
shooting
تیراندازی درمیدان تیر تیرباران کردن
sagittary
تیری
shot in the dark
<idiom>
تیری درتاریکی
A shot in the dark
تیری درتاریکی
piling
پایههای تیری
i beam or i beam
تیری که به شکل ) باشد
i girder
تیری که بشکل ) باشد
cantilever beam
تیری که یک طرف ان گیردار باشد
spruces
اراسته
nattier
اراسته
nattiest
اراسته
trim
اراسته
natty
اراسته
trimmest
اراسته
trims
اراسته
plumy
با پر اراسته
adorned
اراسته
equipped
اراسته
ornamented
اراسته
politic
اراسته
spruce
اراسته
decorated
اراسته
prissy
اراسته
decorous
اراسته
in full fig
اراسته
clean limbed
اراسته
decent
اراسته
sprucy
اراسته
whipping post
تیری که محکومین بتازیانه رابدان میبندند
beam anchor
تیری که دیوار را محکم نگاه میدارد
spinnaker pole
تیری که بادبان 3 گوشه به ان وصل میشود
panoplied
مجهز و اراسته
overdrssed
زیاد اراسته
polished
مهذب اراسته
ornamented with jewles
اراسته به جواهر
poppied
اراسته به خشخاش
spic and span
اراسته ومرتب
inlaid with mosaic
اراسته باموزائیک
symmetrize
هم اراسته کردن
sprucely
بطور اراسته
spick and span
اراسته ومرتب
spick-and-span
اراسته ومرتب
briskest
تیز اراسته
brisker
تیز اراسته
brisk
تیز اراسته
ornately
قطور اراسته
bull's eye
قلب هدف تیری که بهدف اصابت کند
head pole
تیری که از پشت اسب تاکنارسرش ادامه دارد
bull's-eyes
قلب هدف تیری که بهدف اصابت کند
winning post
تیری که پایان مسافت دور را نشان میدهد
kago
تخت روان سبدی که از تیری اویزان کنند
neatly
بطور مرتب و اراسته
flory
اراسته با نشان گل یا سوسن
in perfect trim
کاملا اراسته یا اماده
laureate
اراسته ببرگ غار
nattily
بطور اراسته و قشنگ
tidily
بطور اراسته و منظم
trimly
بطور اراسته و زیبا
ornate
بیش ازحد اراسته
starting post
تیری که در مسابقه دوجای اغاز و حرکت را نشان میدهد
newels
تیری که محور اصلی پلکان مارپیچی را تشکیل میدهد
newel
تیری که محور اصلی پلکان مارپیچی را تشکیل میدهد
giants stride
تیری که قسمت بالای ان گردنده وطنابهایی ازان اویخته اس
bolster
تیری که بطورعمودی زیرپایه گذارده شود بابالش نگهداشتن
bolsters
تیری که بطورعمودی زیرپایه گذارده شود بابالش نگهداشتن
quick fire
تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
bolstered
تیری که بطورعمودی زیرپایه گذارده شود بابالش نگهداشتن
poppet head
طناب و قرقره که در بالای تیری نصب شده باشد
purple passage
نوشته اراسته به صنایع بدیعی
purple patch
نوشته اراسته به صنایع بدیعی
she is neatly dressed
جامه اش اراسته و پاکیزه است
neaty
بطور مرتب و اراسته بسادگی
pot shot
تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
wind beam
تیری که در برابر مقاومت فشار باد طرح ریزی میشود
king pile
تیری که قبل از شروع حفاری به منزله شمع در وسط شیارمیکوبند
pot-shot
تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
pot-shots
تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
course line shot
تیری که درخط حرکت هدف و به جلوی ان اصابت کرده باشد
grasshopper beam
تیری که یک سران درماشین لولایی پیوسته است وازاین جهت مانندملخ
raker
تیری که پشت دیوار بطور مایل می بندند تادیوار سقوط نکند
sundry
گوناگون
miscellaneous
گوناگون
multifarious
گوناگون
mixtilineal
گوناگون خط
sundries
گوناگون
various
گوناگون
varied
گوناگون
pied
گوناگون
diverse
گوناگون
variate
گوناگون
varicolored
گوناگون
heterochromous
گوناگون
variegated
گوناگون
protean
گوناگون
multiple
گوناگون
odd and ends
گوناگون
she kept her room neat
اطاق خود را اراسته و پاکیزه نگاه میداشت
broadside
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
broadsides
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
breaching
رخنه درمیدان مین رخنه نفوذی مواجه شدن با دشمن درگیری با دشمن
girt
تیری که بین دو ستون بطورافقی قرارگرفته و روی ان دیوار تیغهای بنا میگردد
undervarious
بعناوین گوناگون
diversify
گوناگون ساختن
diversifies
گوناگون ساختن
varia
مطالب گوناگون
multiple
چندلا گوناگون
wide-ranging
متنوع - گوناگون
here and there
<idiom>
درمکانهای گوناگون
varia
اشیا گوناگون
variegated colours
رنگهای گوناگون
under various titles
به عناوین گوناگون
varietal
گوناگون پر از تنوعات
versicolor
برنگهای گوناگون
diversified
گوناگون ساختن
diversifying
گوناگون ساختن
variant
گوناگون مختلف
oddments
مواد گوناگون
miscellaneously
بطور گوناگون
variform
گوناگون مختلف الشکل
miscellany
مجموعهای از مطالب گوناگون
humoursomeness
حالات ویژه گوناگون
heterochromous
دارای رنگهای گوناگون
manifoldly
بطور متعدد یا گوناگون
various books
کتابهای گوناگون یا مختلف
sundry
اقلام متفرقه گوناگون
polyphagia
خورنده غذاهای گوناگون
miscellanies
مجموعهای از مطالب گوناگون
polyvalent
دارای پادگن ها یا پادتنهای گوناگون
symposiums
مقالات گوناگون درباره یک موضوع
symposium
مقالات گوناگون درباره یک موضوع
catchall
فرف یامخزن اشیاء گوناگون
symposia
مقالات گوناگون درباره یک موضوع
job lots
کالاهای گوناگون که یک جاخریداری میشود
job lot
کالاهای گوناگون که یک جاخریداری میشود
varied
دارای رنگهای گوناگون رنگارنگ
to compare apples and oranges
<idiom>
چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
combination carrier
کشتی که کالاهای گوناگون حمل مینماید
Reforms are needed in various directions.
تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
redundancies
تکراراطلاعات میان فایلهای گوناگون افزونگی
redundancy
تکراراطلاعات میان فایلهای گوناگون افزونگی
moto scramble
مسابقه چند بخشی درمسیرهای گوناگون
progressive attack
پیشروی شمشیرباز با حرکات تهاجمی گوناگون
omnibus bill
لایحه قانونی که مسائل گوناگون در بر دارد
multi purpose vehicle
وسیله نقلیه برای اهداف گوناگون
turnstiles
تیری که چهار بازوی گردنده داردوهرکس میخواهد از ان بگذرد کوپن خود را درسوراخ ان انداخته وانراچرخانده وارد میشود
turnstile
تیری که چهار بازوی گردنده داردوهرکس میخواهد از ان بگذرد کوپن خود را درسوراخ ان انداخته وانراچرخانده وارد میشود
He gets paid wering different hats .
به عنوان های گوناگون حقوق دریافت می کند
universal provider
سوداگری که در همه چیزیادرکالاهای گوناگون معامله میکند
varriform
دارای چندین شکل گوناگون مختلف الشکل
counter fert
دیوار یا تیری که برای محافظت و استحکام در پشت دیوار ساخته میشود
hexapla
کتاب شش متنی که متنهای گوناگون رادرستونهای موازی نشان دهد
input output table
بین بخشهای گوناگون اقتصادی را مشخص و اندازه گیری میکند
to ring the changes
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
heteromorphic
جور بجور شونده دارای شکلهای گوناگون جانوران دگردیس
jumble shop
دکانی که خرده ریز و کالای گوناگون ارزان و نیمدار دران میفروشند
panopticon
نمایشگاه کالای گوناگون اسبابی که دوربین و ریزبین هردودران جمع میشود
instructional computing
فرایند اموزشی تدریس مراحل گوناگون علم کامپیوتر وپردازش داده به افراد
montage
قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
redundant information
یک پیام بیان شده به روشی که اساس اطلاعات بطرق گوناگون یافت میشود
montages
قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
boilerplate
قطعهای از متن که بارهاکلمه به کلمه در سندهای گوناگون استفاده میشودورق اهن دیگ بخار
p system
سیستم عامل ریزکامپیوتری باامتیاز اساسی که برنامههای نوشته شده برای ان روی محدوده گستردهای ازماشینهای گوناگون کار میکند
hypercard
نوعی محیط برنامه نویسی که تمام شکلهای گوناگون اطلاعات را به صورت پشته هایی از کارت شاخص دارسازمان میدهد هایپرکارت
compaq computer corporation
شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
the incidents of a journey
رویدادهای یک مسافرت اتفاقات جزئی و گوناگون یک مسافرت
mask design
اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
elegant
یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
Of all sorts. Of every description.
جور واجور ( جور به جور ؟ گوناگون )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com