Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 223 (42 milliseconds)
English
Persian
shoot
تیر باران کردن
shoots
تیر باران کردن
Search result with all words
missile
موشک باران کردن
missiles
موشک باران کردن
slug
گلوله باران کردن
slugged
گلوله باران کردن
slugs
گلوله باران کردن
bombing
بمباران کردن گلوله باران کردن
bombard
بمباران کردن گلوله باران کردن
bombarded
بمباران کردن گلوله باران کردن
bombarding
بمباران کردن گلوله باران کردن
bombards
بمباران کردن گلوله باران کردن
bombardment
گلوله باران کردن تک به هدف به وسیله اتش هوایی یا توپخانه
bombardments
گلوله باران کردن تک به هدف به وسیله اتش هوایی یا توپخانه
shell
بدنه پوکه فشنگ گلوله باران کردن پوسته پوست کندن
shelling
بدنه پوکه فشنگ گلوله باران کردن پوسته پوست کندن
shells
بدنه پوکه فشنگ گلوله باران کردن پوسته پوست کندن
cannonade
گلوله باران کردن
reventment
روکش کردن سطح زمین به منظور جلوگیری از فرسایش ناشی از باد و باران
sand blast
شن باران کردن
shell off
گلوله باران کردن
To stone someone .
کسی راسنگ باران ( سنگسار) کردن
to have your share of something
[negative]
چیزی
[بدی]
را اجبارا تحمل کردن
[باران یا سرزنش]
Other Matches
rainstorm
باد و باران باران شدید
rainsquall
باد و باران باران شدید
rainstorms
باد و باران باران شدید
rainwater
اب باران
fine rain
باران
hydrometeor
باران
rain proof
ضد باران
pluvial
باران زا
pluvian
باران زا
pluvine
باران زا
rain water
آب باران
rainless
بی باران
rainy
پر باران
drizzle
نم نم باران
drizzling
نم نم باران
rain
باران
rained
باران
drizzles
نم نم باران
raining
باران
drizzled
نم نم باران
rains
باران
udometer
باران سنج
rainfall index
نمایه باران
rainfall recorder
باران نگار
rainfall gauge
باران سنج
pluviosity
باران خیزی
rain laden
باران ساز
rain gage
باران سنج
rainfall area
پهنه باران
pride of the morning
مه یا باران بامداد
hydrometer
باران سنج
rainmaker
باران ساز
to send down rain
باران فرستادن
sprinkles
پوش باران
rainstorms
طوفان باران
bombards
گلوله باران
bombardment
گلوله باران
bombardments
گلوله باران
bombarded
گلوله باران
raindrop
قطره باران
bombard
گلوله باران
plover
مرغ باران
plovers
مرغ باران
storm water overflow
سرریز اب باران
raintight
باران ناپذیر
bombarding
گلوله باران
rainproof
عایق باران
rainmaking
ایجاد باران
rainstorm
طوفان باران
pluviometry
باران سنجی
pluviometer
باران سنج
fine rain
باران ریز
fall out
باران رادیواکتیو
dotterel
مرغ باران
cyclonic rain
باران چرخهای
drizzling
نرمه باران
drizzles
نرمه باران
catchment
باران گیر
drizzled
نرمه باران
shower
درشت باران
showered
درشت باران
showering
درشت باران
showers
درشت باران
blood rain
باران سرخ
golden rain
آتش باران
hyetometer
باران سنج
pluvial dendation
باران ستردگی
plenty of rain
باران کافی
plenty of rain
باران فراوان
petrel
مرغ باران
pash
باران شدید
orographic rain
باران کوهزاد
rain gauge
باران سنج
ombrometer
باران سنج
ombrology
مبحث باران
much rain
باران بسیار
much rain
باران زیاد
mizzle
باران ریز
killdeer
مرغ باران
rain ga
باران سنج
pluvimeter
باران سنج
drizzle
نرمه باران
sleet
برف و باران
sleeted
برف و باران
rain cats and dogs
<idiom>
باران شدید
rain shower
باران شدید
sleeting
برف و باران
sleets
برف و باران
sprinkle
پوش باران
sprinkled
پوش باران
rain check
بلیط باران
acid rain
باران اسیدی
raindrops
قطره باران
monsoon
باد و باران موسمی
rainfall
ریزش باران بارنغگی
weatherbeaten
باد و باران دیده
continuous rain
بارش باران دائمی
rain or shine
چه باران باشد چه آفتاب
intermittent rain
بارش متناوب باران
A wolf which has been drenched by rain .
<proverb>
گرگ باران دیده .
monsoons
باد و باران موسمی
rain prints
اثرهای چکه باران
too much rain
باران بیش از اندازه
stager
گرگ باران دیده
standard rain gage
باران سنج معمولی
storm sewer
لوله فاضلاب اب باران
totalizer
باران سنج دخیرهای
storm water retention tank
منبعهای نگهدارنده اب باران
rainsquall
باران توام باتوفان
typhoon
توفان همراه با باران
raindrop imprints
اثرهای چکه باران
raindrop impressions
اثرهای چکه باران
rain gauge station
ایستگاه باران سنجی
nimbus
وندی به معنای باران زا
It was raining fast.
باران تندی می آمد
nimbuses
وندی به معنای باران زا
It was raining hard.
باران سختی می با رید
Not all clouds bring rain.
<proverb>
هر ابرى باران نیاورد.
typhoons
توفان همراه با باران
weather moulding
سنگی که اب باران راردمیکند
isohyetal map
نقشه خطوط هم باران
rainproof
مانع نفوذ باران
rainstorms
باران بوام باتوفان
isoheyt
خط شاخص نقاط هم باران
pluviograph
باران سنج خودکار
impluvium
حوض باران گیر
pitter-patter
چک چک باران و غیره ضربان
pitter patter
چک چک باران و غیره ضربان
rainstorm
باران بوام باتوفان
killdee
یکجور مرغ باران
rainwash
شستشوی چیزی بوسیله باران
adjustable leaping weir
سر ریز آب باران با تیغه متحرک
dripstone
سنگی که اب باران راردمیکند ابریز
rain wash
فرسایش ناشی از ریزش باران
drizzly day
روزی که باران سیرمی بارد
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
We were caught in the rain ( rainstorm) .
وسط باران گیر کردیم
rainwash
شسته شده بوسیله باران
shellproof
محفوظ در برابر بمباران وگلوله باران
weatherworn
فرسوده در اثر باد و باران وهوا
pratincole
سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند
impluvium
[حوض باران گیر در روم باستان]
parkas
نوعی کت برای محافظت از باد و باران
She said it would rain and sure enough it did .
گفت باران خواهد آمد و همینطور هم شد
spraying
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
sprayed
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spray
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
sprays
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
weathertight
محفوظ در برابر باد و باران عایق هوا
The rain gutter is blocked up with leaves.
برگ ها ناودان باران را مسدود کرده اند.
scat
مالیات صدای پاره شدن چیزی رگبار باران
Supposing it rains , what shall you do ?
فرض کنیم باران بیاید آنوقت شما چه می کنید ؟
rain check
<idiom>
بلیط مجانی برای چیزی که به علت باران کنسل شده
kerb inlet
روزنه یا منفذی که در زیرجدول جهت عبور اب باران تعبیه میشود
shell
قایق دراز و باریک مخصوص مسابقه با پارو ژاکت سبک ضد باران
shells
قایق دراز و باریک مخصوص مسابقه با پارو ژاکت سبک ضد باران
shelling
قایق دراز و باریک مخصوص مسابقه با پارو ژاکت سبک ضد باران
rain box
صندوق یا اسباب بازی دیگری که درتماشاخانه صدای باران ازان درمی اورند
golden rain
یک جور آتش بازی که مانند است به باران آتش
procellarian
وابسته به جنس مرغ طوفان یا مرغ باران
the rain pelted down
باران شرق شرق باریدن
splash proof enclosure
حفافت در برابر قطرات اب حفافت در برابر باران حفافت در مقابل ریزش قطرات اب
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com