English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (13 milliseconds)
English Persian
hang on ثابت قدم بودن
Search result with all words
abhide ثابت بودن
ceteris paribus ثابت بودن سایر شرایط
ceteris paribus ثابت بودن تمام عوامل دیگر
hess's law قانون ثابت بودن جمع گرماها
law of constant heat sumation قانون ثابت بودن جمع گرماها
marginal productivity law قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
to keep one's resolve در عزم خود ثابت بودن
to stand fast ثابت بودن
Other Matches
static employment کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
static test ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
fixed capital سپرده ثابت اموال ثابت یکان
standing orders دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing order دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
sampled مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sample مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
standing ثابت دستورالعمل ثابت
steadies مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadying مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadiest مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadied مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steady مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
fixes ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fix ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belong مال کسی بودن وابسته بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
appertains مربوط بودن متعلق بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
include شامل بودن متضمن بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
agree متفق بودن همرای بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
govern نافذ بودن نافر بودن بر
consist شامل بودن عبارت بودن از
pertains مربوط بودن متعلق بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
consists شامل بودن عبارت بودن از
wanted فاقد بودن محتاج بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
moon سرگردان بودن اواره بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
sustains ثابت
indelible ثابت
standstill ثابت
sustain ثابت
sustained ثابت
equable ثابت
truest ثابت
steadied ثابت
solids ثابت
truer ثابت
solid ثابت
hard and fast ثابت
stationary ثابت
true ثابت
unshaken ثابت
inalterable ثابت
incommutable ثابت
loyal ثابت
immovable ثابت
rugged ثابت
thetic ثابت
undeviating <adj.> ثابت
unswerving <adj.> ثابت
thetical ثابت
permanent ثابت
static ثابت
firm ثابت
firmer ثابت
firmest ثابت
firms ثابت
steadier ثابت تر
leger or ledger ثابت
established ثابت
invariable ثابت
specific ثابت
specifics ثابت
resolute ثابت
fixed ثابت
changeless ثابت
stables ثابت
fix ثابت
disputeless ثابت
fixes ثابت
patting ثابت
pats ثابت
pat ثابت
stable ثابت
fiducial ثابت
constant ثابت
fixing ثابت
constants ثابت
fixed bridge پل ثابت
settled ثابت
steadying ثابت
steadiest ثابت
steady ثابت
steadies ثابت
pegged ثابت
patted ثابت
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
carbon fixed کربن ثابت
capital goods دارایی ثابت
carbon fixed ذغال ثابت
capital asset سرمایه ثابت
constant error خطای ثابت
total fixed cost کل هزینه ثابت
unflinching ثابت قدم
to let the saw dust out of را ثابت کردن
clinch knot گره ثابت
to make out ثابت کردن
conservative flux شاره ثابت
constant cost قیمت ثابت
fixed point ممیز ثابت
constant capital سرمایه ثابت
to bring home ثابت کردن
constant current شدت ثابت
bedding ثابت سازی
demonstrating ثابت کردن
standing part قسمت ثابت
stefan's constant ثابت استفان
standing patrol گشتی ثابت
steady state حالت ثابت
standing rigging بکسلهای ثابت
steady current جریان ثابت
staunch stanch ثابت قدم
stationary population جمعیت ثابت
standing rigging طنابهای ثابت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com