Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
restaging
جابجا کردن سوارکردن نفرات
Other Matches
pick up
<idiom>
سوارکردن مسافر ،دریافت کردن
neutralizing
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizes
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralize
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralised
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralising
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralises
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
augmentation
تکمیل کردن واگذار کردن وسایل یا نفرات اضافی یا تقویتی
reman
دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
suppress
جابجا کردن
heave
جابجا کردن
dislocating
جابجا کردن
dislocates
جابجا کردن
displacing
جابجا کردن
suppressing
جابجا کردن
dislocate
جابجا کردن
displacement
جابجا کردن
removal
جابجا کردن
heaved
جابجا کردن
relocating
جابجا کردن
relocates
جابجا کردن
relocated
جابجا کردن
relocate
جابجا کردن
suppresses
جابجا کردن
displaced
جابجا کردن
transposes
جابجا کردن
unhorse
جابجا کردن
transpose
جابجا کردن
displaces
جابجا کردن
transposing
جابجا کردن
displace
جابجا کردن
translocate
جابجا کردن
shifted
انتقال جابجا کردن
shift
انتقال جابجا کردن
soil transport
جابجا کردن خاک
shifts
انتقال جابجا کردن
remove
جابجا کردن به محل دیگر
to handle something with care
چیزی را با احتیاط جابجا کردن
removing
جابجا کردن به محل دیگر
movement
گردش جابجا کردن تحرک
winkle
جابجا کردن حلزون خوراکی
removes
جابجا کردن به محل دیگر
winkles
جابجا کردن حلزون خوراکی
to pick up
سوارکردن
luxate
از جای خود بیرون کردن جابجا کردن
overhaul
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
overhauling
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
overhauls
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
overhauled
پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
handle
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
interchanging
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanges
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanged
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchange
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
handles
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
pickup
سوارکردن گرفتن
reassemble
دوباره سوارکردن
reassembles
دوباره سوارکردن
reassembled
دوباره سوارکردن
reassembling
دوباره سوارکردن
horse
برپشت سوارکردن
tractor group
گروه ناوچههای اب خاکی مخصوص پیاده کردن نفرات و خودروهای شنی دار اب خاکی
removing
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removes
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
remove
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
pickup point
نقطه سوار شدن یا سوارکردن
shunting station
ایستگاه فرعی راه اهن برای جابجا کردن واگن ولوکوموتیو
gimbal
سوارکردن قطعهای بریک حلقه نگهدارنده ازاد
anagrammatize
جابجا کردن قلب کردن
rank and file
نفرات
staging base
پایگاه تجدید سوخت یابارگیری مجدد یا جابجا کردن کالاها در کشتی یا هواپیما
replacement
جایگزینی نفرات
replacements
جایگزینی نفرات
mans
گماردن نفرات
man
گماردن نفرات
gun section
یک قبضه توپ با نفرات
anchor detail
نفرات مسئول لنگر
strength
توان رزمی تعداد نفرات
strengths
توان رزمی تعداد نفرات
scramble net
تور بار یا فرود نفرات
assault waves
امواج هجومی نفرات و وسایل
bunk
تختخواب نفرات در کشتی رختخواب بندی
bunks
تختخواب نفرات در کشتی رختخواب بندی
undermanned
دارای نفرات کمتر از میزان لازم
head load control
روش الکتریکی که برای سوارکردن نوک ها روی وسیله پیش از خواندن یا نوشتن بکار می رود
blit
در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
bitblt
در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
facing distance
مسافت بین نفرات در صف برای سهولت چرخش به اطراف
circle of position
دایرهای که از موضع نفرات عبور میکند دایره مکان نافر
pull the pace
جلوافتادن و در نتیجه کاستن از فشار هوا برای نفرات عقب
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
dislocate
جابجا شدن
metastatic
جابجا شونده
migratory
جابجا شونده
supplant
جابجا شدن
dislocates
جابجا شدن
displaceable
جابجا شونده
metastatic
جابجا شده
turnover
جابجا شدن
supplanting
جابجا شدن
He was kI'lled on the spot.
جابجا کشته شد
disposition
جابجا شدن
transposable
جابجا شدنی
supplanted
جابجا شدن
dislocating
جابجا شدن
lomomote
جابجا شدن
displacement
جابجا شدن
migrates
جابجا شدن
migrated
جابجا شدن
floating
جابجا شده
out of place
جابجا شده
revulsive
جابجا شونده
migrating
جابجا شدن
migrate
جابجا شدن
translocation
جابجا شدگی
autochthonous
جابجا نشده
supplants
جابجا شدن
relocation
جابجا سازی
antihandling fuze
ماسوره ضد دستکاری ماسوره غیر حساس به جابجا کردن و دستکاری
erratic block
بلوک جابجا شونده
moving power
نیروی جابجا کننده
malposition
جابجا شدگی جنین
metastasis
جابجا شدن ناخوشی
transposable
قابل جابجا شدن
serpiginous
دونده جابجا شونده
short handed
داشتن کمبود نیروی انسانی کمبود نفرات
short-handed
داشتن کمبود نیروی انسانی کمبود نفرات
revulsion
جابجا شدن درد ردع
displacing
جابجا شدن تغییر موضع دادن
displacement
جابجا شدن جابجایی تغییر مکان
displaces
جابجا شدن تغییر موضع دادن
displace
جابجا شدن تغییر موضع دادن
displaced
جابجا شدن تغییر موضع دادن
Handle the boxes with care.
جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید
force displaced in parallel
[بردار]
نیروی بطور موازی جابجا شده
changer
وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند
shifted
کد حروف ارسالی که نشان میدهد که کد بعدی باید جابجا شود
shifts
کد حروف ارسالی که نشان میدهد که کد بعدی باید جابجا شود
shift
کد حروف ارسالی که نشان میدهد که کد بعدی باید جابجا شود
SDR
ثباتی در CPU که داده را پیش از پردازش نگه می دارد یا محل حافظه را جابجا میکند
acrostic
جدول شعر کوتاهی که حرف اول و وسط و آخر بندهای آن با هم عبارتی را برساند جابجا شونده
secondary soil
خاک جابجا شده یا ثانوی خاک دستی
constant displacement pump
پمپی با خروجی ثابت که درهر دور گردش مقدار ثابتی سیال جابجا میکند و مقدارجریان تنها بستگی به سرعت گردش ان دارد
flippy
دیسک دو لبه که در درایو تک لبه استفاده شود. بنابراین برای خواندن طرف دیگر برای جابجا شود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com