English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
forever جاویدان پیوسته
Other Matches
immortally تا جاویدان
immortal جاویدان جاوید
immortelle جاویدان گل پایا
ever lasting life زندگی جاویدان
immortalised شهرت جاویدان دادن به
immortalises شهرت جاویدان دادن به
immortalising شهرت جاویدان دادن به
immortalize شهرت جاویدان دادن به
immortalized شهرت جاویدان دادن به
immortalizing شهرت جاویدان دادن به
immortalizes شهرت جاویدان دادن به
An immortal scientific work. اثر علمی جاویدان
To the end of time. حیات ابد (زندگی جاویدان )
away پیوسته بطور پیوسته
that book will immortalize him ان کتاب نام اورا تا جاویدان زنده نگاه خواهد داشت
contiguous پیوسته
ceaselessly پیوسته
never ceasing پیوسته
allied پیوسته
incessant پیوسته
perpetually پیوسته
on end پیوسته
on and on پیوسته
legato پیوسته
in connexion with پیوسته به
cohesive به هم پیوسته
conjoint پیوسته
coalescent پیوسته
coadunate پیوسته
d. in پیوسته
everywhen پیوسته
alway پیوسته
affined پیوسته
attached پیوسته
ceaseless پیوسته
annexed پیوسته
incessantly پیوسته
for ever and aday پیوسته
eternal پیوسته
for evermore پیوسته
cursive پیوسته
continous پیوسته
proximate پیوسته
burst پیوسته
round-the-clock پیوسته
concomitant پیوسته
unremittingly پیوسته
continual پیوسته
bursts پیوسته
syndetic پیوسته
continued پیوسته
married پیوسته
uninterrupted پیوسته
non-stop پیوسته
continuous پیوسته
collateral measures اقدامت پیوسته
continuous variable متغیر پیوسته
connected measures اقدامت پیوسته
continuous forms ورقههای پیوسته
continuous function تابع پیوسته
continuous paper کاغذ پیوسته
continuous phase فاز پیوسته
continuous process فرایند پیوسته
continuous processing پردازش پیوسته
continuous scrolling حرکت پیوسته
continuous spectrum طیف پیوسته
continuous tone اهنگ پیوسته
continuous tone ته رنگ پیوسته
continuous traffic line خط پیوسته امد و شد
continuous form ورقه پیوسته
end to end سرهم پیوسته
to be in a state of f. پیوسته درتغییربودن
incessant drinking پیوسته گساری
indiscrete بهم پیوسته
inseparate بهم پیوسته
thereunto بضمیمیه ان پیوسته به ان
linked list لیست پیوسته
nid nod پیوسته جنبیدن
symphsis عضو پیوسته
sympetalous پیوسته گلبرگ
sustained yield بازده پیوسته
to whittle at پیوسته بریدن
compact بهم پیوسته
vicinal در همسایگی پیوسته
ex post بوقوع پیوسته
flow chip براده پیوسته
nid nod پیوسته جنباندن
full time پیوسته کار
gamopetalous پیوسته گلبرگ
gamophyllous پیوسته برگ
gamosepalous پیوسته کاسبرگ
insobriety شرب پیوسته
without rest پیوسته لاینقطع
without intermission پیوسته لاینقطع
permanent water level تراز پیوسته اب
pealing صدای پیوسته
compacted بهم پیوسته
burster فرم پیوسته
compacting بهم پیوسته
burst mode حالت پیوسته
compacts بهم پیوسته
accrete بهم پیوسته
haunt پیوسته امدن به
diligence کوشش پیوسته
diligency کوشش پیوسته
contiguous همجوار پیوسته
collective بهم پیوسته
whittle پیوسته کم کردن
adjoins پیوسته بودن
adjoined پیوسته بودن
adjoin پیوسته بودن
peal صدای پیوسته
pealed صدای پیوسته
haunts پیوسته امدن به
accretion رشد پیوسته
peals صدای پیوسته
against پیوسته مجاور
aggregate بهم پیوسته
continuous error خطای پیوسته
continuous duty کار پیوسته
continuous distributions توزیع پیوسته
continuous data دادههای پیوسته
aggregates بهم پیوسته
continuate پیوسته بهم
connecting arrangement ترتیب پیوسته
conjunct بهم پیوسته
steady پیوسته ویکنواخت کردن
steadying پیوسته ویکنواخت کردن
steadiest پیوسته ویکنواخت کردن
steadies پیوسته ویکنواخت کردن
zigzags خطوط جناغی پیوسته
zigzagging خطوط جناغی پیوسته
zigzagged خطوط جناغی پیوسته
zigzag خطوط جناغی پیوسته
order about پیوسته پی فرمان فرستادن
to run on بهم پیوسته بودن
tractor feed تغذیه کاغذ پیوسته
to peg a way at some work پیوسته درسرچیزی کارکردن
to keep on پیوسته نگاه داشتن
to hang together باهم پیوسته یامتحدبودن
steadily بطور پیوسته و یکنواخت
statement with debate بیانیه با بحث پیوسته
to chop and change پیوسته تغییررای دادن
to breed in and in پیوسته باخویشاوندان پیوندکردن
continuous function تابع پیوسته [ریاضی]
so let us always be kind پیوسته مهربان باشیم
always پیوسته همه وقت
steadied پیوسته ویکنواخت کردن
direct connected ماشینهای بهم پیوسته
uniterrupted پیوسته غیرمقطوع دایم
continuous rating کار پیوسته اسمی
gamopetalous دارای گلبرگ پیوسته
continuous packing column ستون پر شده پیوسته
continuous levelling تراز یابی پیوسته
gamophyllous دارای برگ پیوسته
continuous grading دانه بندی پیوسته
continuous extraction apparatus دستگاه استخراج پیوسته
continuous background radiation تابش زمینهای پیوسته
indiscretely بطور بهم پیوسته
continuing appropriation تامین اعتبار پیوسته
continuous flow analyser تجزیه گر جریان پیوسته
he kept on speaking پیوسته سخن میگفت
continuous forms فرم های پیوسته
gamosepalous دارای کاسبرگ پیوسته
without interruption پیوسته پی در پی بطورمسلسل بدون بادخور
to be connected بهم پیوسته [متصل] بودن
true or sternal ribs دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
terraces ردیف خانههای بهم پیوسته
terrace ردیف خانههای بهم پیوسته
companionate بهم پیوسته دراثر اتحادواشتراک
to move a bout پیوسته جای خود را تغییردادن
to keep the track of something پیوسته ازچیزی اگاهی داشتن
full time پیوسته کاری تمام وقت
linked pie/column graph نمودار گرد و ستونی پیوسته
correlative بهم پیوسته جفت نظیر
croft زمین قابل کشت پیوسته بخانه
feeding storm طوفانی که پیوسته برسختی ان افزوده میشد
crofts زمین قابل کشت پیوسته بخانه
to harp on one string پیوسته روی یک موضوع بحث کردن
panoramically بشکل دورنمای مسلسل بطوروسیع و پیوسته
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
infield کشتزار پیوسته بخانه زمین زیر کشت
dialed راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
dialled راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
continuous flow oxygen system سیستم اکسیژنی که در ان جریان اکسیژن به صورت پیوسته میباشد
dials راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
dial راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
cyclic item اقلام پیوسته اقلامی که خیلی مورد احتیاج هستند
enroute personnel افراد پیوسته به یکان حین حرکت برای عملیات
passionist عضو دستهای از نصارا که پیوسته مصیبت حضرت مسیح رابایدیاداورشوند
semi-detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
semi detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
grasshopper beam تیری که یک سران درماشین لولایی پیوسته است وازاین جهت مانندملخ
montage قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
montages قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
cw system سیستمی که از سیگنالهی امواج پیوسته برای کسب اطلاعات درمورد مسیر پروازبهره میگیرد
creeps تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
creep تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
satelloid ماهوارهای که مدار گردش ان داخل اتمسفر سیارهای بوده و بنابراین احتیاج به تراست پیوسته یا متناوب دارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com