Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (22 milliseconds)
English
Persian
award
جایزه دادن جایزه
awarded
جایزه دادن جایزه
awarding
جایزه دادن جایزه
awards
جایزه دادن جایزه
Search result with all words
coronate
جایزه یا انعام دادن
testimonialize
جایزه دادن
Other Matches
Bounty hunter
جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
reward and rewarded
جایزه.جایزه داده شده
prizes
جایزه
reward
جایزه
prized
جایزه
guerdon
جایزه
prizing
جایزه
awarded
جایزه
bonus
جایزه
awarding
جایزه
award
جایزه
awards
جایزه
bounty
جایزه
bonuses
جایزه
rewarded
جایزه
rewards
جایزه
prize
جایزه
prize man
جایزه بر
meed
جایزه
priase
جایزه
premiums
جایزه
premium
جایزه
trophy
جایزه
trophies
جایزه
prising
جایزه
prises
جایزه
prised
جایزه
prise
جایزه
rewardable
جایزه
Nobel Prize
جایزه نوبل
prizer
برنده جایزه
to win laurels
جایزه گرفتن
head money
جایزه اوردن سر
premium for excellence
جایزه فضیلت
consideration
جایزه قیمت
nobel prize
جایزه نوبل
laureate
جایزه دار
prizewinner
برنده جایزه
export bounty
جایزه صدور
testimonial
پاداش جایزه
pursing
جایزه نقدی
purses
جایزه نقدی
money
جایزه نقدی
pursed
جایزه نقدی
prize
انعام جایزه
oscar
جایزه اسکار
prizing
انعام جایزه
purse
جایزه نقدی
considerations
جایزه قیمت
prized
انعام جایزه
prizes
انعام جایزه
testimonials
پاداش جایزه
brilliancy prize
جایزه درخشندگی شطرنج
outland trophy
جایزه دانشگاهی بازیگرفوتبال
rewarder
جایزه یا پاداش دهنده
Ig Nobel Prize
جایزه ایگ نوبل
the export of ... is granted the premium.
صدور ... جایزه دارد.
pewter
جام پیروزی جایزه
cups
گلدان جایزه مسابقات
booby prize
جایزه تسلی بخش
cup
گلدان جایزه مسابقات
cupped
گلدان جایزه مسابقات
booby prizes
جایزه تسلی بخش
Nobel laureate
برنده جایزه نوبل
Nobel Prize winner
برنده جایزه نوبل
despatch money
جایزه بارگیری یا تخلیه سریع
prize poem
شعری که جایزه برده است
salvage money
جایزه نجات کشتی یا محموله
edward j. neil award
جایزه بوکسور ممتاز سال
eclipse award
جایزه سوارکار ممتاز سال
golden shoe
بهترین جایزه گلزن فصل اروپا
dispatch money
جایزه یا انعام بارگیری یاتخلیه سریع
prizefight
مسابقه مشت زنی جایزه دار
cupholder
برنده گلدان جایزه در مسابقه نهایی
ashes
جایزه مخصوص مسابقه کریکت استالیا و انگلستان
prize fight
جنگ با مشت برای گرفتن پول یا جایزه
grey cup
مسابقه قهرمانی و جایزه اتحادیه فوتبال کانادایی
sullivan award
جایزه سولیوان برای بهترین ورزشکار اماتور سال
free-for-all
اسبیکه برنده جایزه شده وباید باسریعترین اسبهامسابقه بدهد
saving
قرارداد بین سوارکاران مسابقه برای تقسیم جایزه برنده
free-for-alls
اسبیکه برنده جایزه شده وباید باسریعترین اسبهامسابقه بدهد
lap money
جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
prize fellow
شاگردی که در امتحانات سرامد شده وامتیازی بعنوان جایزه باو داده اند
winner's circle
محوطه نزدیک خط پایان درمسیر سوارکار و اسب برنده برای گرفتن جایزه
prize fighting
درمحلهای عمومی برای جایزه که طرفین نزاع و شرط بندی کنندگان قابل تعقیب هستند
one plus one
جایزه پرتاب دوم اگر پرتاب اول گل شود
one and one
جایزه پرتاب دوم اگر پرتاب اول گل شود
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com