Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English
Persian
emplace
جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
Other Matches
inposition
مستقر در موضع
emplacement
پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
block the plate
موضع گرفتن در خط پایگاه برای بیرون کردن و سوزاندن دونده با تماس توپ
emplacement
موضع گرفتن
cheats
موضع گرفتن در نقطه دوربرای دفاع
cheat
موضع گرفتن در نقطه دوربرای دفاع
cheated
موضع گرفتن در نقطه دوربرای دفاع
long off
موضع گرفتن در جلو توپزن ودور از او در یک طرف
superinduce
تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
disposition
صورت بندی وضع گسترش موضع گرفتن تغییر مکان
caught with hand in the cookie jar
<idiom>
مچ کسی را گرفتن
[بخصوص در مورد سوء استفاده از موضع قدرت و مقام]
position light
علایم نشان دهنده موضع چراغ راهنمای مسیر یا محل موضع
defilade
درجان پناه و موضع گرفتن پناه یافتن
gaskets
درز گرفتن لایی گذاشتن
gasket
درز گرفتن لایی گذاشتن
sprains
رگ به رگ کردن یاشدن
slackened
شل کردن یاشدن
spraining
رگ به رگ کردن یاشدن
slackening
شل کردن یاشدن
sprain
رگ به رگ کردن یاشدن
slacken
شل کردن یاشدن
sprained
رگ به رگ کردن یاشدن
slackens
شل کردن یاشدن
mine
استخراج کردن یاشدن
prop
حائل کردن یاشدن
sponge
طفیلی کردن یاشدن
slows
اهسته کردن یاشدن
slowing
اهسته کردن یاشدن
propping
حائل کردن یاشدن
slowest
اهسته کردن یاشدن
slower
اهسته کردن یاشدن
slowed
اهسته کردن یاشدن
slow
اهسته کردن یاشدن
mined
استخراج کردن یاشدن
mines
استخراج کردن یاشدن
propped
حائل کردن یاشدن
ripen
رسیده کردن یاشدن
solidifies
سفت کردن یاشدن
ripened
رسیده کردن یاشدن
foreignize
بیگانه کردن یاشدن
solidify
سفت کردن یاشدن
solidifying
سفت کردن یاشدن
ripens
رسیده کردن یاشدن
ripening
رسیده کردن یاشدن
to crock up
خراب کردن یاشدن
wither
پژمرده کردن یاشدن
solidified
سفت کردن یاشدن
turn off
خاموش کردن یاشدن
sack
اخراج کردن یاشدن
sponged
طفیلی کردن یاشدن
sponging
طفیلی کردن یاشدن
sacked
اخراج کردن یاشدن
sacks
اخراج کردن یاشدن
turn-offs
خاموش کردن یاشدن
turn-off
خاموش کردن یاشدن
plants
مستقر کردن
plant
مستقر کردن
shelved
شیب دار کردن یاشدن
shelve
شیب دار کردن یاشدن
changing
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
changes
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
changed
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
change
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
to wear out
ازپوشیدن زیادکهنه کردن یاشدن
solidify
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidified
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidifies
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidifying
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
substantialize
دارای وجود خارجی کردن یاشدن
cark
بار کردن غمگین ساختن یاشدن
avouch
تضمین کردن مستقر ساختن
locate
مستقر ساختن مکان یابی کردن
located
مستقر ساختن مکان یابی کردن
locating
مستقر ساختن مکان یابی کردن
locates
مستقر ساختن مکان یابی کردن
settle
مستقر شدن یامستقر کردن استقرار
settles
مستقر شدن یامستقر کردن استقرار
condensing
منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
condense
منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
condenses
منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
occupation of position
اشغال موضع کردن
preselect
پیش بینی موضع کردن
organize
مرتب کردن ارایش دادن موضع
organizes
مرتب کردن ارایش دادن موضع
organising
مرتب کردن ارایش دادن موضع
organizing
مرتب کردن ارایش دادن موضع
organises
مرتب کردن ارایش دادن موضع
assumed position
موضع فعلی موضع اشغال شده فعلی
inducting
مستقر کردن دریافت کردن
garrison
مقیم کردن مستقر کردن
inducts
مستقر کردن دریافت کردن
garrisons
مقیم کردن مستقر کردن
inducted
مستقر کردن دریافت کردن
induct
مستقر کردن دریافت کردن
fall back
تغییر موضع به عقب دادن عقب نشینی کردن
souse
مست مست کردن یاشدن
lay off
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
trances
مسحورکردن یاشدن
trance
مسحورکردن یاشدن
chirk
شادکردن یاشدن
putting
مستقر
puts
مستقر
resident
مستقر
established right
حق مستقر
put
مستقر
established
مستقر
residents
مستقر
based
مستقر
deep seated
مستقر
abuts
متصل بودن یاشدن
abutted
متصل بودن یاشدن
abut
متصل بودن یاشدن
superannuate
بازنشسته دانستن یاشدن
reside
مستقر بودن
resided
مستقر بودن
resides
مستقر بودن
fix
مستقر شدن
fixes
مستقر شدن
installed
<adj.>
<past-p.>
مستقر شده
plant oneself
مستقر شدن
localized bond
پیوند مستقر
applied
<adj.>
<past-p.>
مستقر شده
determinate
مستقر شده
appointed
<adj.>
<past-p.>
مستقر شده
occupiers
مستقر مستاجر
deployed
<adj.>
<past-p.>
مستقر شده
inserted
<adj.>
<past-p.>
مستقر شده
dynamic
نیروی مستقر
stabile
مستقر وپایدار
positioner
مستقر کننده
occupier
مستقر مستاجر
dynamically
نیروی مستقر
fix
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fixes
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
delocalized electron
الکترون غیر مستقر
run into
<idiom>
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lid
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
deposit
: ته نشین کردن گذاشتن
lay down
فدا کردن گذاشتن
having
صرف کردن گذاشتن
inserting
گذاشتن جاسازی کردن
inserts
گذاشتن جاسازی کردن
deposits
: ته نشین کردن گذاشتن
have
صرف کردن گذاشتن
lodge
گذاشتن تسلیم کردن
lodged
گذاشتن تسلیم کردن
insert
گذاشتن جاسازی کردن
lodges
گذاشتن تسلیم کردن
cut
عبور کردن گذاشتن
stead
گذاشتن حمایت کردن
cuts
عبور کردن گذاشتن
sited
قرار داشتن مستقر بودن
army in the field
ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army
ارتش مستقر در صحنه عملیات
site
قرار داشتن مستقر بودن
conus armies
ارتشهای مستقر در قاره امریکا
guides post
نفر هادی مستقر شوید
sites
قرار داشتن مستقر بودن
applying
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
to hang up
معطل کردن مسکوت گذاشتن
deposit
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
to put together
بکب کردن پیش هم گذاشتن
apply
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
dumbfound
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
wads
کپه کردن لایی گذاشتن
accumulates
روی هم گذاشتن متراکم کردن
auctions
حراج کردن بمزایده گذاشتن
to put a way childish
صرف کردن گرو گذاشتن
auctioning
حراج کردن بمزایده گذاشتن
in
:درمیان گذاشتن جمع کردن
in-
:درمیان گذاشتن جمع کردن
inset
افزودن اضافه کردن گذاشتن
arranging
قرار گذاشتن سازمند کردن
arranges
قرار گذاشتن سازمند کردن
insets
افزودن اضافه کردن گذاشتن
deposits
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
arranged
قرار گذاشتن سازمند کردن
dumfound
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
arrange
قرار گذاشتن سازمند کردن
deteriorates
خراب کردن روبزوال گذاشتن
heed
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
inserts
داخل کردن در میان گذاشتن
deteriorating
خراب کردن روبزوال گذاشتن
To trample upon justice. To be unfair.
پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
rat race
<idiom>
رها کردن ،تنها گذاشتن
to shut up
حبس کردن درصندوق گذاشتن
insert
داخل کردن در میان گذاشتن
accumulate
روی هم گذاشتن متراکم کردن
heeded
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
deteriorated
خراب کردن روبزوال گذاشتن
heeding
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
applies
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
auctioned
حراج کردن بمزایده گذاشتن
louse
شپش گذاشتن شپشه کردن
wad
کپه کردن لایی گذاشتن
heeds
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
auction
حراج کردن بمزایده گذاشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com