Dictiornary-Farsi | جذر متوسط مربعهای کمیتهای دورهای | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
r.m.s. value of a periodic quantity	جذر متوسط مربعهای کمیتهای دورهای


Other Matches

cambridge equation	نشان میدهند . یعنی پول واقعی برابراست با طول متوسط دورهای که هر واحدپول بین دو معامله نگهداری میشود ضرب در درامد واقعی K =
latin squares design	طرح مربعهای لاتین
quadrangular meet	مسابقه شنای دورهای بین 4تیم مسابقه دورهای بین 4تیم با محاسبه مجموع امتیازهای فردی
grids	سیستم مربعهای شمارش شده که در رسم کمک میکند. ماتریس خط وط در زاویه راست که امکان مکان دهی ساده نقاط را فراهم میکند
grid	سیستم مربعهای شمارش شده که در رسم کمک میکند. ماتریس خط وط در زاویه راست که امکان مکان دهی ساده نقاط را فراهم میکند
democratic comiteism	سیستم کمیتهای دمکراتیک اصطلاحی است که لنین وتروتسکی و سایر نویسندگان کمونیست برای کمیسیون بازیهای سیستم دممراتیک وضع کرده اند و این نحوه عمل را از نقاط ضعف و عیوب دمکراسی می دانند
countercyclical	ضد دورهای
sporadically	دورهای
sporadic	دورهای
anti cyclical	ضد دورهای
cyclic	دورهای
recapitulatory	دورهای
periodicals	دورهای
recapitulative	دورهای
rhythmical	دورهای
periodical	دورهای
periodic	دورهای
periodic table	جدول دورهای
periodic fluctuation	نوسان دورهای
edge welding	جوشکاری دورهای
periodical	نشریه دورهای
periodicity	دورهای بودن
periodic report	گزارش دورهای
cyclic disorder	اختلال دورهای
periodically	بصورت دورهای
series turn	دورهای زنجیری
timed backup	پشتیبانی دورهای
cyclic stress	تنش دورهای
all play all	مسابقه دورهای
cyclical fluctuations	نوسانات دورهای
periodic current	جریان دورهای
mean value of periodic quantity	میانگین کمیت دورهای
crc	بررسی افزونگی دورهای
peripheral	دورهای وابسته به محیط
leagues	مسابقههای دورهای باشگاهها
cyclical stock check	کنترل موجودی دورهای
simple periodic current	جریان دورهای ساده
Americans	تورنمنت دورهای شطرنج
American	تورنمنت دورهای شطرنج
round-robin	تورنمنت دورهای شطرنج
league	مسابقههای دورهای باشگاهها
edge fillet weld	جوش نواری دورهای
by-elections	انتخابات میان دورهای
by-election	انتخابات میان دورهای
demagnetizing turns of armature	دورهای مغناطیس زدای ارمیچر
secular	دورهای غیر مذهبی دنیائی
lacustrine animals	دورهای که روی دریاچه هاخانه می ساختند
periodicals	مجلاتی که بصورت دورهای ماهانه سه ماهه سالانه و ... منتشر میشوند
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
autotransformer	ترانسفورماتوری با یک سیم پیچ که بوسیله یک لغزنده کربنی تعدادی از دورهای سیم پیچ را بعنوان ثانویه جدامیکند
intermediate	متوسط
life expectancies	سن متوسط
moderate	متوسط
intermedial	متوسط
medium	متوسط
life expectancy	سن متوسط
moderated	متوسط
moderates	متوسط
moderating	متوسط
mediums	متوسط
tolerable	متوسط
mesne	متوسط
averaging	حد متوسط
osculant	متوسط
medium gravle	شن متوسط
modals	متوسط
mediocre	متوسط
average limit of ice	حد متوسط یخ
modal	متوسط
mean	متوسط
average	متوسط
average	حد متوسط
averaged	متوسط
averaged	حد متوسط
meaner	متوسط
meanest	متوسط
meant	متوسط
averaging	متوسط
averages	حد متوسط
averages	متوسط
intermediate high voltage line	خط فشار متوسط
intermediate pressure	فشار متوسط
intermediate hurdle	مانع متوسط
intermediately	بطور متوسط
intermediate lampholder	سر پیچ متوسط
weighted average	متوسط وزنی
true power	توان متوسط
mean chord	وتر متوسط
m.f.	فرکانس متوسط
secondarily	بطور متوسط
m.f.	بسامد متوسط
intermediate contrast	تغایر متوسط
mean deviation	انحراف متوسط
average voltage	ولتاژ متوسط
average variable cost	هزینه متوسط
average value	مقدار متوسط
average total cost	هزینه متوسط کل
average speed	سرعت متوسط
average revenue	درامد متوسط
average yield	بازده متوسط
average return	بازده متوسط
averagely	بطور متوسط
middlingly	بطور متوسط
averagly	بطور متوسط
girder bridge	پل بیلی متوسط
sort of	بمقدار متوسط
sort of	بمیزان متوسط
subaverage	زیر حد متوسط
above-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
average productivity	بازدهی متوسط
medium carbon steel	فولادباکربن متوسط
medium artillery	توپخانه متوسط
mediterranean sea	بحر متوسط
median income	درامد متوسط
median gray	خاکستری متوسط
medially	بطورمیانه یا متوسط
above average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
medial	میانه متوسط
above-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
medium cloud	ابرهای متوسط
medium frequency	بسامد متوسط
on the a	بطور متوسط
monthly average	متوسط ماهیانه
moderate speed	سرعت متوسط
middle price	قیمت متوسط
mid range	برد متوسط
medium voltage	ولتاژ متوسط
medium scale	در مقیاس متوسط
mean velocity	سرعت متوسط
over-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above average <adj.>	بیش از حد متوسط
above-average <adj.>	بیش از حد متوسط
a modest income	درآمدی متوسط
a medium sized car	یک اتومبیل متوسط
over-average <adj.>	بیش از حد متوسط
mean depth	عمق متوسط
every Tom, Dick and Harry <idiom>	طبقه متوسط
mean income	درامد متوسط
mean life	عمر متوسط
mean variation	تغییر متوسط
above average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
mean value	مقدار متوسط
mean time	ساعت متوسط
mean time	زمان متوسط
mean stress	خستگی متوسط
mean speed	سرعت متوسط
over-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
mean price	قیمت متوسط
mean daily	متوسط روزانه
duffer	بازیگر متوسط
medium wave	موج متوسط
average depth	عمق متوسط
thins	تیم متوسط
thinnest	تیم متوسط
average deviation	انحراف متوسط
thinners	تیم متوسط
thinned	تیم متوسط
thin	تیم متوسط
midway	متوسط میانجی
average discharge	بده متوسط
averaging	میانه متوسط
average efficiency	بازده متوسط
average expense	هزینه متوسط
duffers	بازیگر متوسط
average cost	هزینه متوسط
halftone	رنگ متوسط
normal	میانه متوسط
mediums	مقدار متوسط
life expectancies	عمر متوسط
life expectancy	عمر متوسط
mediums	متوسط معتدل
medium	مقدار متوسط
medium	متوسط معتدل
mediocrity	اندازه متوسط
middle classes	طبقه متوسط
middle class	طبقه متوسط
average conditions	شرایط متوسط
par	میزان متوسط
halftones	رنگ متوسط
averages	مقدار متوسط
averaged	مقدار متوسط
averaged	میانه متوسط
average life	عمر متوسط
average	مقدار متوسط
average	میانه متوسط
meanest	میانه متوسط
average output	محصول متوسط
meaner	میانه متوسط
average payment	پرداخت متوسط
average price	قیمت متوسط
average product	محصول متوسط
mean	میانه متوسط
average product	تولید متوسط
average latency	تاخیر متوسط
averaging	مقدار متوسط
averages	میانه متوسط
average flow	جریان متوسط
average input	نهاده متوسط
average latency	رکود متوسط
medium range	با شعاع عمل متوسط