Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
traceable
جستجو کردنی یافتنی
Other Matches
get at able
یافتنی پیدا کردنی
wadeable
کپه کردنی توده کردنی قابل ریه گذاری
linear
روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا به جواب برسد.
searches
روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا عنصر مورد نظر پیدا شود.
searchingly
روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا عنصر مورد نظر پیدا شود.
searched
روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا عنصر مورد نظر پیدا شود.
search
روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا عنصر مورد نظر پیدا شود.
backwards
جستجو برای دادهای که در محل نشانه گرد قرار دارد یا در انتهای فایل است و جستجو تا ابتدای فایل
distributing
سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
distribute
سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
distributes
سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
acquirable
یافتنی
detectable
یافتنی
depletable
تقلیل یافتنی
retrievable
باز یافتنی
accessible
دست یافتنی
salvable
نجات یافتنی
makable
<adj.>
دست یافتنی
get table
دست یافتنی
achievable
<adj.>
دست یافتنی
contrivable
<adj.>
دست یافتنی
doable
<adj.>
دست یافتنی
feasible
<adj.>
دست یافتنی
makeable
<adj.>
دست یافتنی
manageable
<adj.>
دست یافتنی
possible
[doable, feasible]
<adj.>
دست یافتنی
practicable
<adj.>
دست یافتنی
executable
<adj.>
دست یافتنی
workable
<adj.>
دست یافتنی
terminable
پایان یافتنی
stretchable
بسط یافتنی
makable
[spv. makeable]
<adj.>
دست یافتنی
achievable
دست یافتنی
transmutative
قلب ماهیت یافتنی
transmutable
قلب ماهیت یافتنی
protractile
بسط وتوسعه یافتنی
superable
تفوق یافتنی فائق شدنی
getatable
قابل دسترس توفیق یافتنی
challengeable
رد کردنی
rejectable
رد کردنی
forfoitable
گم کردنی
rebuttable
رد کردنی
rebuttable
رو کردنی
confutable
رد کردنی
discountable
کم کردنی
doable
کردنی
solvency
حل کردنی
refutable
رد کردنی
filtrable
صافی کردنی
inducible
وادار کردنی
inflictable
تحمیل کردنی
inscribable
محاط کردنی
filterable
صافی کردنی
conquerable
فتح کردنی
separable
جدا کردنی
includible
شامل کردنی
calculable
حساب کردنی
fellable
قطع کردنی
farmable
زراعت کردنی
vindicable
حمایت کردنی
insurable
بیمه کردنی
collectible
جمع کردنی
fixable
محکم کردنی
framable
درست کردنی
tactile
لمس کردنی
contrivable
تدبیر کردنی
fleeceable
لخت کردنی
compellable
مجبور کردنی
concealable
پنهان کردنی
thinkable
فکر کردنی
importable
وارد کردنی
impotable
وارد کردنی
compassable
احاطه کردنی
includable
شامل کردنی
communicable
ابلاغ کردنی
denotable
دلالت کردنی
collectable
جمع کردنی
extraditable
تسلیم کردنی
constrainable
مجبور کردنی
deprivable
محروم کردنی
abolishable
منسوخ کردنی
demurrable
اشکال کردنی
suggestible
اشاره کردنی
vindicatory
ثابت کردنی
reprehensible
سرزنش کردنی
violable
غصب کردنی
covetable
طمع کردنی
notifiable
اخطار کردنی
defeasible
فسخ کردنی
dispensable
صرفنظر کردنی
declinable
صرف کردنی
wadable
کپه کردنی
dispensable
معاف کردنی
extinguishable
خاموش کردنی
devisable
تعبیه کردنی
weighable
وزن کردنی
wettable
خیس کردنی
excludable
محروم کردنی
escapable
فرار کردنی
triable
ازمایش کردنی
suggestible
پیشنهاد کردنی
erectile
راست کردنی
assurable
بیمه کردنی
assumable
فرض کردنی
appraisable
قیمت کردنی
erasable
پاک کردنی
enunciable
اعلام کردنی
applicative
اعمال کردنی
eliminable
بیرون کردنی
adoptable
اتخاذ کردنی
condemnable
محکوم کردنی
fair game
مسخره کردنی
wadable
توده کردنی
interpretable
تفسیر کردنی
palpable
پرماسیدنی حس کردنی
submergible
غوطه ور کردنی
interchangeable
با هم عوض کردنی
subjugable
مطیع کردنی
applicable
<adj.>
مصرف کردنی
suitable
<adj.>
مصرف کردنی
usable
<adj.>
مصرف کردنی
useful
<adj.>
مصرف کردنی
satisfiable
راضی کردنی
resectable
قطع کردنی
repealable
لغو کردنی
supposable
فرض کردنی
defensible
دفاع کردنی
receivable
دریافت کردنی
referable
مراجعه کردنی
refillable
دوباره پر کردنی
relatable
نقل کردنی
utilisable
[British]
<adj.>
مصرف کردنی
utilizable
<adj.>
مصرف کردنی
smokable
دود کردنی
smokeable
دود کردنی
spendable
خرج کردنی
spottable
پیدا کردنی
storable
انبار کردنی
sinkable
نشست کردنی
seizable
ضبط کردنی
subduable
مطیع کردنی
steerable
هدایت کردنی
tangible
لمس کردنی
believable
باور کردنی
partible
جدا کردنی
tameable
رام کردنی
preachable
وعظ کردنی
pracitcable
گذار کردنی
leasable
اجاره کردنی
persuasible
وادار کردنی
participable
شرکت کردنی
leviable
وضع کردنی
opposable
مخالفت کردنی
operable
عمل کردنی
suppressible
متوقف کردنی
surmountable
برطرف کردنی
tamable
رام کردنی
persuadable
وادار کردنی
predicable
اطلاق کردنی
punishability
مجازات کردنی
tractable
رام کردنی
credible
باور کردنی
tarnishable
کدر کردنی
conceivable
تصور کردنی
tangibly
لمس کردنی
issuable
صادر کردنی
quotable
نقل کردنی
iterable
تکرار کردنی
manipular
با دست درست کردنی
sinkable
غرق کردنی یاشدنی
eradicable
قلع و قمع کردنی
likly
باور کردنی احتمالی
manipulatory
با دست درست کردنی
pracitcable
عبور کردنی گذشتنی
bills receivable
براتهای دریافت کردنی
impugnable
رد کردنی قابل تکذیب
tax-deductible
کسر کردنی از مالیات
missiles
اسلحه پرتاب کردنی
manageably
بطور اداره کردنی
fixture
لوازم نصب کردنی
likelier
باور کردنی احتمالی
likeliest
باور کردنی احتمالی
injection
داروی تزریق کردنی
reprouducible
دوباره درست کردنی
missile
اسلحه پرتاب کردنی
saveable
پس انداز کردنی اندوختنی
supposable
تصور کردنی مفروض
likely
باور کردنی احتمالی
perceivable
مشاهده کردنی دیدنی
perceivable
درک کردنی محسوس
contrivable
اختراع کردنی اندیشیدنی
exigible
خواستنی مطالبه کردنی
useable
قابل استفاده مصرف کردنی
presentative
قابل تقدیم درک کردنی
framable
تنظیم کردنی ترتیب دادنی
expressible
قابل افهار بیان کردنی
pervertible
گمراه شدنی کج راه کردنی
supportable
حمایت کردنی تاب اوردنی
determinable
معلوم کردنی انقضاء پذیر
vanquishable
پیروز شدنی غلبه کردنی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com