English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (17 milliseconds)
English Persian
reflector جسم منعکس کننده جسم صیقلی
reflectors جسم منعکس کننده جسم صیقلی
Other Matches
reflector منعکس کننده
reflectors منعکس کننده
baffled صفحه منعکس کننده
baffles صفحه منعکس کننده
baffling صفحه منعکس کننده
baffle صفحه منعکس کننده
barrel reflector منعکس کننده لوله
abat voix منعکس کننده صدا
relucent منعکس کننده نور متشعشع
periscopes منعکس کننده نور دریچه دید
balloon reflector بالن منعکس کننده امواج الکترونیکی منعکس کننده امواج الکترونیکی بالن
barrel reflector منعکس کننده وضع داخل لوله
periscope منعکس کننده نور دریچه دید
deep scattering layer لایههای منعکس کننده عمق دریا
thermocline لایه منعکس کننده صوت در اب دریا
delineascope پرژکتور منعکس کننده عکس در روی یک پرده پرژکتوراگراندیسمان عکس
chaff وسایل تولید پارازیت دردستگاه رادار نوارهای منعکس کننده امواج رادار
self reflexive منعکس کننده تصویر خود خود پژواکی
transponder تقویت کننده مستمر روی یک ماهواره که سیگنالها را ازیک ایستگاه زمینی دریافت کرده و انها را به ایستگاه گیرنده منعکس میکند
side reflector منعکس کننده کناری رفلکتور کناری
shiny صیقلی
sleeker صیقلی
slighted صیقلی
slighter صیقلی
slightest صیقلی
smooth صیقلی
levigate صیقلی
sleek صیقلی
slighting صیقلی
slights صیقلی
slight صیقلی
glossy صیقلی
sleekest صیقلی
smoothed صیقلی
smoothest صیقلی
smooths صیقلی
varnish صیقلی کردن
sleek صیقلی کردن
glass صیقلی کردن
smoothing صیقلی کردن
sleeker صیقلی کردن
scoured صیقلی کردن
varnished صیقلی کردن
varnishes صیقلی کردن
varnishing صیقلی کردن
scours صیقلی کردن
scour صیقلی کردن
sleekest صیقلی کردن
baffled منعکس
baffles منعکس
baffle منعکس
reflected منعکس
baffling منعکس
slick سطح صیقلی لیز
slickenside سطح صیقلی صخره
slickest سطح صیقلی لیز
reflecting منعکس شدن
resounds منعکس کردن
reflect منعکس شدن
resounded منعکس کردن
reactive منعکس شونده
image منعکس کردن
resound منعکس کردن
ring with منعکس کردن
reflects منعکس شدن
images منعکس کردن
reflective صیقلی وابسته بطرز تفکر
waterworn شسته شده و صیقلی در اثراب
reflectional صیقلی وابسته بطرز تفکر
reflectively بطور منعکس شونده
indirect lighting نور منعکس شده
re echo دوباره منعکس شدن
reflectional بازتابنده منعکس سازنده
reecho دوبار منعکس شدن
reflective بازتابنده منعکس سازنده
bright work سطوح فلزی صیقلی و بدون رنگ
reflected binary code رمز دودویی منعکس شده
mirror دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
catoptric وابسته به ایینه ونور منعکس شده
mirrored دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
mirrors دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
camera lucida دستگاهی که تصویری رابزرگ کرده و منعکس می سازد
camera lucida [ابزاری که نور خورشید را بوسیله منشور منعکس می کند.]
damask سیاهی و یارنگی که براثر خوردگی روی فولاد صیقلی فاهر میشود
rebound دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounding دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounded دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
abat-voix [قبه یا سایبان که صدا را در پشت و بالای سکوی خطابه منعکس می کند.]
rebounds دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
holding گرفتن بازیگر ماندن غیرمجاز توپ والیبال در دست صیقلی بودن مسیرگوی بولینگ
background نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد
backgrounds نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
mach stem جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس
sleeken صیقلی کردن صاف کردن
surfaces صاف کردن صیقلی کردن
surface صاف کردن صیقلی کردن
urbanising مدنی کردن صیقلی کردن
urbanised مدنی کردن صیقلی کردن
surfaced صاف کردن صیقلی کردن
urbanises مدنی کردن صیقلی کردن
urbanizes مدنی کردن صیقلی کردن
urbanize مدنی کردن صیقلی کردن
urbanizing مدنی کردن صیقلی کردن
urbanized مدنی کردن صیقلی کردن
hologram تصویر سه بعدی که توسط الگوهای میانی ایجاد میشود وقتی که بخشی از منبع نور مثل لیزر از یک شی منعکس شود و با اشعه اصل ترکیب شود
holograms تصویر سه بعدی که توسط الگوهای میانی ایجاد میشود وقتی که بخشی از منبع نور مثل لیزر از یک شی منعکس شود و با اشعه اصل ترکیب شود
reflects تامل کردن منعکس کردن
reflecting تامل کردن منعکس کردن
reflect تامل کردن منعکس کردن
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
steam fitter نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
detonators منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
makgi boowi نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
vasomotor اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
changer دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
interceptor هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
interceptors هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
del credere وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
distractive گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
detonator منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
search jammer تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
suppressive خنثی کننده اتش سرکوب کننده
sprining charge خرج چال کننده یا گود کننده
claqueur تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
padding پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
prepossessing مجذوب کننده جلب توجه کننده
expostulator سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
astigmatizer وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
stop order دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
modifier اصلاح کننده تعدیل کننده
homager تجلیل کننده کرنش کننده
desolater ویران کننده متروک کننده
desolator ویران کننده متروک کننده
designative اشاره کننده تعیین کننده
spell binder مسحور کننده مجذوب کننده
striking force نیروی تک کننده یا کمین کننده
suberter سرنگون کننده تضعیف کننده
discriminant تفکیک کننده جدا کننده
corruptor فاسد کننده منحرف کننده
corrupter فاسد کننده منحرف کننده
coordinator هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
trimmer دستکاری کننده صاف کننده
contractive جمع کننده چوروک کننده
favourer یاری کننده مساعدت کننده
intermediary وساطت کننده مداخله کننده
prosecutor پیگرد کننده تعقیب کننده
prosecutors پیگرد کننده تعقیب کننده
intermediaries وساطت کننده مداخله کننده
provisioner تدارک کننده تهیه کننده
presentor ارائه کننده معرفی کننده
whetstone تیز کننده تند کننده
cogitator اندیشه کننده مطالعه کننده
modifiers اصلاح کننده تعدیل کننده
venerator تکریم کننده ستایش کننده
vibrator ارتعاش کننده نوسان کننده
vibrators ارتعاش کننده نوسان کننده
the producer and the consumer تولید کننده و مصرف کننده
thwarter خنثی کننده مسدود کننده
gesticulant اشاره کننده وحرکت کننده
hanger اویزان کننده معلق کننده
practicer تمرین کننده مشق کننده
hangers اویزان کننده معلق کننده
presenters ارائه کننده معرفی کننده
supplicants درخواست کننده تضرع کننده
lifter مرتفع کننده برطرف کننده
thickeners غلیظ کننده پرپشت کننده
toaster سرخ کننده برشته کننده
modulator demodulator تلفیق کننده- تفکیک کننده
thickener غلیظ کننده پرپشت کننده
toasters سرخ کننده برشته کننده
preventive حفافت کننده جلوگیری کننده
divider جدا کننده تقسیم کننده
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
insulator جدا کننده عایق کننده
insulators جدا کننده عایق کننده
presenter ارائه کننده معرفی کننده
supplicant درخواست کننده تضرع کننده
diverting سرگرم کننده منحرف کننده
sniffy افهار تنفر کننده فن فن کننده
transmitters منتقل کننده مخابره کننده
acknowledger تصدیق کننده قبول کننده
transmitter منتقل کننده مخابره کننده
accaimer هلهله کننده تحسین کننده
skeletonizer تهیه کننده استخوان بندی یا کالبد چیزی تهیه کننده رئوس مطالب
fuel cooled oil cooler خنک کننده روغن که در ان ازسوخت بعنوان ماده خنک کننده استفاده میشود
dragger شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
plasticizer ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
procuring activity یکان تهیه کننده و تحویل دهنده اماد قسمت اماد کننده
agent authentication معرفی قسمت مخابره کننده اعلام معرف مخابره کننده
parity bit عدد یا علامت طراز کننده متعادل کننده عدد تعادل
component اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com