English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
Christmas comes but once a year. <proverb> جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
Other Matches
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
I must make a special note of that. من باید یادداشت ویژه ای برای این مورد بکنم.
idiosyncrasies طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
idiosyncrasy طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
menology سالنمای جشنها وسوگوارهای مذهبی
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
special interest groups گروههایی با علاقه ویژه گروه مشترک المنافع ویژه
speciality کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
specialities کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
specialty کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
titles صفحه عنوان کتاب عنوان نوشتن
title صفحه عنوان کتاب عنوان نوشتن
idiocrasy طبیعت ویژه طرز فکر ویژه
holiday تعطیلات
eponym عنوان دهنده عنوان مشخص
bank holidays تعطیلات رسمی
get away from it all <idiom> به تعطیلات رفتن
to take leave به تعطیلات رفتن
to take a vacation به تعطیلات رفتن
bank holidays تعطیلات بانکی
hols مخفف تعطیلات
legal holiday تعطیلات رسمی وقانونی
Weekend تعطیلات آخر هفته
holiday at the seaside [British] تعطیلات در کنار دریا
vacationist گشتگر ایام تعطیلات
holiday by the seaside [British] تعطیلات در کنار دریا
vacationer گشتگر ایام تعطیلات
I am here on holiday. من برای تعطیلات به اینجا آمدم.
holiday cottage ویلای اجاره ای برای تعطیلات
Did you get much ( any ) benefit from your holiday ? تعطیلات برایت فایده ای داشت ؟
Bang went our annul holidays. تعطیلات سالانه ماهم مالیده (ملغی شد)
I'm really looking forward to the weekend. من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
bank holiday هر یک از تعطیلات رسمی که در آن مدارس و بانکها و غیره تعطیل هستند
So much for our holiday. این هم از تعطیلاتمان. [یک چیزی یا موقعیتی نگذاشت تعطیلات داشته باشند.]
That's the end of our holiday. این هم از تعطیلاتمان. [یک چیزی یا موقعیتی نگذاشت تعطیلات داشته باشند.]
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
praetorial متعلق به گارد ویژه سربازی که جز گارد ویژه است
tantrums اوقات تلخی
tantrum اوقات تلخی
indignant اوقات تلخ
in due course <idiom> دربیشتر اوقات
sometimes بعضی اوقات
ofttimes غالب اوقات
oftentimes خیلی اوقات
often خیلی اوقات
often غالب اوقات
in dudgeon اوقات تلخ
leisure time اوقات فراغت
at all times درهمه اوقات
nine times out ten بیشتر اوقات
ofentimes غالب اوقات
time keeper متصدی اوقات
many times <adv.> غالب اوقات
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
anytime <adv.> درهمه اوقات
many times <adv.> خیلی از اوقات
regularly [often] <adv.> غالب اوقات
frequently <adv.> غالب اوقات
oft [archaic, literary] <adv.> خیلی از اوقات
on any number of occasions <adv.> خیلی از اوقات
regularly [often] <adv.> خیلی از اوقات
angry اوقات تلخ
frequently خیلی اوقات
glumness اوقات تلخی
frequently <adv.> خیلی از اوقات
often <adv.> غالب اوقات
often <adv.> خیلی از اوقات
oft [archaic, literary] <adv.> غالب اوقات
a lot of times <adv.> غالب اوقات
angrier اوقات تلخ
on any number of occasions <adv.> غالب اوقات
at all hours <adv.> درهمه اوقات
a lot of times <adv.> خیلی از اوقات
angriest اوقات تلخ
wrath اوقات تلخی زیاد
timekeepers کارمند ثبت اوقات
timekeeper کارمند ثبت اوقات
indignantly از روی اوقات تلخی
glum ملول اوقات تلخ
to take huff اوقات تلخ شدن
in ancient times در اوقات جهان باستانی
docket دفتر اوقات محکمه
docketed دفتر اوقات محکمه
sore loser <idiom> بازنده اوقات تلخ
scolded اوقات تلخی کردن
time keeper متصدی اوقات کار
scolds اوقات تلخی کردن
paint the town red <idiom> اوقات خوشی داشتن
huff اوقات تلخی کردن
scold اوقات تلخی کردن
stuffy اوقات تلخ مغرور
docketing دفتر اوقات محکمه
dockets دفتر اوقات محکمه
to provoke a person to anger اوقات کسی را تلخ کردن
time keeper متصدی ثبت اوقات کار
to put any one's back up اوقات گسیرا تلخ کردن
dudgeon اوقات تلخی دسته خنجر
to provoke a person's anger اوقات کسی را تلخ کردن
the fat is in the fire اوقات تلخی پیش خواهدامد
chafing اوقات تلخی کردن به عصبانیت
chafe اوقات تلخی کردن به عصبانیت
to e. the feeling sof aperson اوقات کسی را تلخ کردن
chafes اوقات تلخی کردن به عصبانیت
exasperatingly از روی خشم و اوقات تلخی
broach ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broaches ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broaching ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broached ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
timetabling صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetables صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetabled صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetable صورت اوقات برنامه ساعات کار
more frequently than ever <adv.> نسبت به سابق خیلی بیشتر اوقات
Even homer somtimes nods. <proverb> یتى هومر هم بعضى اوقات اشتباه مى کرد.
stbtitle عنوان فرعی عنوان فرعی مقاله
pasch عید فصح تعطیلات عید پاک
WWW مجموعهای از میلیون ها وب سیلت و صفحات وب که با هم بخشی از اینترنت را تشکیل می دهند که اغلب اوقات توسط کاربر استفاده می شوند
exasperate ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperated ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperates ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperating ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
life peers عنوان
captions عنوان
head line عنوان
print عنوان و..
printed عنوان و..
capitulary عنوان
caption عنوان
heading عنوان
appellative عنوان
life peer عنوان
headword عنوان
by way of remainder به عنوان رد
epithet عنوان
headings عنوان
epithets عنوان
headwords عنوان
ground عنوان
rubrics عنوان
names عنوان ها
title عنوان
name عنوان
headline عنوان
headlines عنوان
title عنوان
titles عنوان
titles عنوان ها
rubric عنوان
subjects عنوان ها
themes عنوان ها
prints عنوان و..
topics عنوان ها
subject [topic] عنوان
topic عنوان
surnames لقب عنوان
topic عنوان سرفصل
topics عنوان سرفصل
for example به عنوان مثال
exempli gratia [e.g.] به عنوان مثال
on loan به عنوان قرض
Distinguished . Titled. صاحب عنوان
possessory title عنوان مالکیت
Under the title ( heading) of … تحت عنوان ...
berth کسب عنوان
berthed کسب عنوان
berthing کسب عنوان
berths کسب عنوان
honorifics عنوان تجلیلی
honorific عنوان تجلیلی
captions عنوان دادن
guize روبند عنوان
exercise term عنوان مانور
surname لقب عنوان
branding عنوان تجارتی
natural حرکت در عنوان
message heading عنوان پیام
start of heading شروع عنوان
brands عنوان تجارتی
heading عنوان گذاری
head سالار عنوان
heading عنوان سرصفحه
superscrible عنوان روی
head عنوان مبحث
headings عنوان سرصفحه
doctorate عنوان دکتری
doctorates عنوان دکتری
the hoy f. عنوان پاپ
caption عنوان دادن
titlist دارای عنوان
intitule عنوان دادن به
naturals حرکت در عنوان
brand عنوان تجارتی
appropriation title عنوان سپرده
appropriation title عنوان اعتبار
headings عنوان گذاری
in a topic form بصورت عنوان
untitled بدون عنوان
nowise به هیچ عنوان
nets ویژه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com