Dictiornary-Farsi | جعبه تصمیم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
decision box	جعبه تصمیم


Other Matches

container	جعبه حاوی وسایل جعبه اماد جعبه محفظه فرف
containers	جعبه حاوی وسایل جعبه اماد جعبه محفظه فرف
magazines	مخزن مهمات ناو جعبه خزانه تفنگ جعبه خوراک دهنده
magazine	مخزن مهمات ناو جعبه خزانه تفنگ جعبه خوراک دهنده
limber chest	جعبه حمل مهمات توپخانه جعبه پیش قطار
box pass	جعبه کالیبر جعبه پاس
modification kit	جعبه تعمیر یا اصلاح وسیله جعبه وسایل مربوط به اصلاح مدل
oil gear	جعبه دنده برقی و هیدرولیکی دستگاه جعبه دنده روغنی برقی
kit	جعبه ابزار یا وسایل جعبه وسایل
kits	جعبه ابزار یا وسایل جعبه وسایل
resolutions	تصمیم
resolution	تصمیم
irresolute	بی تصمیم
decisions	تصمیم
decision	تصمیم
weak-kneed	بی تصمیم
ruling	تصمیم
rulings	تصمیم
determination	تصمیم
plucks	تصمیم
plucking	تصمیم
plucked	تصمیم
pluck	تصمیم
weak kneed	بی تصمیم
avowing	تصمیم
resolves	تصمیم
nonplus	بی تصمیم
resolve	تصمیم
avows	تصمیم
will-power	تصمیم
avow	تصمیم
decision making	تصمیم گیری
to take a d.	تصمیم گرفتن
minds	تصمیم داشتن
minding	تصمیم داشتن
mind	تصمیم داشتن
to be resolved	تصمیم گرفتن
canons	: تصویبنامه تصمیم
canon	: تصویبنامه تصمیم
special verdict	تصمیم ویژه
decision maker	تصمیم گیرنده
resolved that ......	تصمیم گرفته شد که
regnum	تصمیم مقتدرانه
decidability	تصمیم پذیری
decidable	تصمیم پذیر
sewed up <idiom>	تصمیم گیری
decision instruction	دستورالعمل تصمیم
cut and dried <idiom>	تصمیم قاطع
afore thought	سبق تصمیم
determining	تصمیم گرفتن
determine	تصمیم گرفتن
undecidable	تصمیم ناپذیر
make up one's mind <idiom>	تصمیم گیریکردن
determiner	تصمیم گیرنده
determiners	تصمیم گیرنده
resolves	تصمیم گرفتن
resolutely	از روی تصمیم
A one-sided(unilateral)decision.	تصمیم یکجانبه
resolve	تصمیم گرفتن
decides	تصمیم گرفتن
to come to a decision	تصمیم گرفتن
to make a decision	تصمیم گرفتن
logical decision	تصمیم منطقی
decision tree	درخت تصمیم
decision process	فرایند تصمیم
decision structure	ساختار تصمیم
joint resolution	تصمیم مشترک
decision symbol	علامت تصمیم
decision table	جدول تصمیم
freehand	ازادی در تصمیم
i made up my mind to	تصمیم گرفتم که ...
decide	تصمیم گرفتن
resolution	نیت تصمیم
determines	تصمیم گرفتن
nonplus	بی تصمیم بودن
resolutions	نیت تصمیم
make up one's mind	تصمیم گرفتن
decision theory	تئوری تصمیم
ratio decidendi	مبنای اصلی تصمیم
leave hanging (in the air) <idiom>	بدون تصمیم قبلی
decision table	جدول تصمیم گیری
decision variable	متغیر تصمیم گیری
decision tree	مسیر تصمیم گیری
decision theory	نظریه تصمیم گیری
preform	قبلا تصمیم گرفتن
determine	اتخاذ تصمیم کردن
verdict	تصمیم هیات منصفه
malice aforethought	سبق تصمیم سوء
It was a well - timed ( timely ) decision .	تصمیم بموقعی بود
make or buy decision	تصمیم به ساخت یاخرید
general verdict	تصمیم به وجه اطلاق
swear off <idiom>	تصمیم به ترک چیزی
without aforethought	بدون سبق تصمیم
verdicts	تصمیم هیات منصفه
determining	اتخاذ تصمیم کردن
determines	اتخاذ تصمیم کردن
sub judice	بدون تصمیم قضایی
determinants	تصمیم گیرنده عاجز
decision model	الگوی تصمیم گیری
arbitrament	قدرت اتخاذ تصمیم
self determination	تصمیم پیش خود
decision support system	سیستم پشتیبانی تصمیم
arrive at a conclusion	اتخاذ تصمیم کردن
to decide [on]	تصمیم گرفتن [در مورد]
orrive at a conclusion	اتخاذ تصمیم کردن
take a decision	اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision	اتخاذ تصمیم کردن
decision making unit	واحد تصمیم گیرنده
decision making policy	سیاست تصمیم گیری
determinant	تصمیم گیرنده عاجز
decision criteria	ضوابط تصمیم گیری
resolves	مقرر داشتن تصمیم گرفتن
decidable	تصمیم گرفتنی قابل فتوی
to decide on a motion	در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
decision lag	تاخیر زمانی در تصمیم گیری
get down to brass tacks <idiom>	فورا شروع به تصمیم گیری
Soc	ازادی دراخذ تصمیم قضایی
resolve	مقرر داشتن تصمیم گرفتن
willpower	تصمیم جدی نیروی اراده
order in council	تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
dss	سیستم پشتیبان تصمیم گیری
premature decision	تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
pass a resolution	با رای گیری تصمیم گرفتن
partial jurisdiction	حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
decision	تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions	تصمیم گیری برای انجام کاری
zero hour <idiom>	لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
tip the balance <idiom>	تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
take something to heart <idiom>	به صورت جدی تصمیم گیری کردن
She found it hard to make up her mind.	برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
not touch something with a ten-foot pole <idiom>	تصمیم گیری چیزی به طور کامل
decision tree	اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
play it by ear <idiom>	تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
It depends on your decison.	بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
if [when] it comes to the crunch <idiom>	وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
interrupting	تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts	تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt	تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
arranged marriage	ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.	در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
decision	اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.]	او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
ball is in your court <idiom>	[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
to opt in [something]	تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
go in for <idiom>	شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions	اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
to opt out [of something]	تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
order of council	تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
boxes	جعبه
hutches	جعبه
air box	جعبه دم
incasement	جعبه
box pass	جعبه رخ ده
cist	جعبه
box	جعبه
drawer	جعبه
chest set	جعبه
hutch	جعبه
drawers	جعبه
hot bus bar	جعبه
chest	جعبه
cases	جعبه
kits	جعبه
case	جعبه
kit	جعبه
cages	جعبه
cage	جعبه
chests	جعبه
layer	لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layers	لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
case	صندوق جعبه
receiver	جعبه خزانه
panels	جعبه کلیدبرق
panel	جعبه کلیدبرق
cases	صندوق جعبه
blocks	جعبه قرقره
blocked	جعبه قرقره
block	جعبه قرقره
fuse boxes	جعبه فیوز
fuse box	جعبه فیوز
connection box	جعبه اتصال
sandtable	جعبه شنی
completed case	جعبه پر شده
colour box	جعبه رنگ
crate	جعبه بندی
coil box	جعبه پیچک
crates	جعبه بندی
receivers	جعبه خزانه
shuttle box	جعبه دو سره
conduit box	جعبه انشعاب
tool kits	جعبه ابزار
repair kit	جعبه تعمیر
tool box	جعبه ابزار
tool boxes	جعبه ابزار
tool kit	جعبه ابزار
crankcase	جعبه کارتر
cotainer	جعبه باطری
caskets	جعبه جواهرات
musical boxes	جعبه ساز
gun bag	جعبه توپ