English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
English Persian
laicize جنبه عامیانه دادن به
Other Matches
politick جنبه سیاسی دادن به
personalize جنبه شخصی دادن به
sinify جنبه چینی دادن
spiritualization جنبه روحانی دادن به
politicizing سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizes سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicises سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicized سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicising سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicised سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicization سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicize سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
commercialize بصورت تجارتی دراوردن جنبه تجارتی دادن به
sinicize جنبه چینی دادن چینی کردن
vulgar عامیانه
slangy عامیانه
argots گویش عامیانه
vulgate زبان عامیانه
slang بزبان عامیانه
argot گویش عامیانه
slang اصطلاح عامیانه
damnit! لعنت ! [اصطلاح عامیانه ]
blowrag دستمال جیب [اصطلاح عامیانه]
snot rag دستمال جیب [اصطلاح عامیانه]
slang واژه عامیانه وغیر ادبی
cons مخفف کلمه عامیانه confidence اعتماد
conning مخفف کلمه عامیانه confidence اعتماد
conned مخفف کلمه عامیانه confidence اعتماد
con مخفف کلمه عامیانه confidence اعتماد
aspects جنبه
leered جنبه
leer جنبه
leering جنبه
leers جنبه
aspect جنبه
copper [police officer] پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
I don't give a shit! [vulgar] <idiom> به ت.مم! [حرف رکیک و عامیانه] [اصلا اهمیت نمیدم]
I don't give a damn shit! [vulgar] <idiom> به ت.مم! [حرف رکیک و عامیانه] [اصلا اهمیت نمیدم]
I don't give a monkey's (fart)! [vulgar] <idiom> به ت.مم! [حرف رکیک و عامیانه] [اصلا اهمیت نمیدم]
copper [police officer] پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
I don't give a fuck! [vulgar] <idiom> به ت.مم! [حرف رکیک و عامیانه] [اصلا اهمیت نمیدم]
provisionality جنبه موقتی
pro- جنبه مثبت
self شخصیت جنبه
sights جنبه چشم
sight جنبه چشم
perspectives جنبه فکری
pro جنبه مثبت
ambivalence دارای دو جنبه
fortes جنبه قوی
forte جنبه قوی
perspective جنبه فکری
phase اهله قمر جنبه
prospects پیش بینی جنبه
materiality جنبه مادی ضرورت
rheostat جنبه مقاومت الکتریکی
mysteriousness جنبه سری مرموزیت
There are two sides to every question . <proverb> هر مساله ای دو جنبه دارد.
phases اهله قمر جنبه
pragmatism جنبه عملی قطعیت
prospecting پیش بینی جنبه
phased اهله قمر جنبه
prospected پیش بینی جنبه
prospect پیش بینی جنبه
the reverse of the medal طرف یا جنبه دیگر موضوع
specifies جنبه خاصی قائل شدن برای
specify جنبه خاصی قائل شدن برای
specifying جنبه خاصی قائل شدن برای
despiritualize فاقد خاصیت یا جنبه روحانی کردن
The pros and cons ( of something ) . جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
anthropomorphize جنبه انسانی برای خدا قائل شدن
c استفاده مشابه از کامپیوتر در هر جنبه طراحی و ساخت
anthropomorphism قائل شدن جنبه انسانی برای خدا
coroner هر دو را داراست ولیکن جنبه قضایی ماموریتش بیشتر است
coroners هر دو را داراست ولیکن جنبه قضایی ماموریتش بیشتر است
qui tam action دعوی کیفری که واجد جنبه عمومی و خصوصی باشد
wiser کلمه پسوندیست بمعنی "راه وروش و طریقه و جنبه " و"عاقل "
kenosis اعتقادباینکه مسیح بصورت ادمی جنبه خدایی را ازخوددورساخته است
wise کلمه پسوندیست بمعنی "راه وروش و طریقه و جنبه " و"عاقل "
wisest کلمه پسوندیست بمعنی "راه وروش و طریقه و جنبه " و"عاقل "
western european union ایتالیا المان غربی که در سال 5591 به وجود امدو بیشتر جنبه نظامی دارد
coroner مامور بررسی و تحقیق درمورد علت مرگهای ناگهانی در CL ماموری است که وفیفه اش جنبه قضایی واجرایی
coroners مامور بررسی و تحقیق درمورد علت مرگهای ناگهانی در CL ماموری است که وفیفه اش جنبه قضایی واجرایی
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
real will مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
final act سندی است که در پایان کار کنفرانس تنظیم میشود وخلاصه کارهای کنفرانس ونتایج حاصله از آن و تعهدات و موافقتهای ناشیه از آن ونیز مسائلی که جنبه فرعی دارند مانند توصیه ها وارزوهای اعضا کنفرانس را در بردارد
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
warsaw treaty پیمانی که عنوان اصلی ان "پیمان کمک متقابل اروپای شرقی " است و به سال 5591 در ورشوپایتخت لهستان منعقد شد وهدف ان کمک متقابل کشورهای اروپای شرقی به یکدیگر است و بیشتر جنبه نظامی دارد
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
house منزل دادن پناه دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
housed منزل دادن پناه دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
houses منزل دادن پناه دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
order سفارش دادن دستور دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com