English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English Persian
belligerent جنگجو داخل درجنگ
belligerently جنگجو داخل درجنگ
belligerents جنگجو داخل درجنگ
Other Matches
strangle گم شدن درجنگ
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
zero hour <idiom> لحظه دقیق حمله درجنگ
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
with one's back to the walking درتنگنا عاجز شده تک مانده درجنگ
warlike جنگجو
warrior جنگجو
pugnacious جنگجو
battailous جنگجو
fighting جنگجو
comatant جنگجو
combative جنگجو
martin جنگجو
warriors جنگجو
agonistic جنگجو
bellicose جنگجو
martial جنگجو
kemp جنگجو
campaign clasp نشان فلزی شرکت درجنگ جهانی اول
loggerheads مخالف - جنگجو
The soldier had been blinded in the war . چشم های سرباز درجنگ کور شده بودند
privateering شرکت کشتیهای غیر نظامی درجنگ دریایی piracy
roll of honour صورت اسامی کسانی که درجنگ فداکاری کرده اند
rolls of honour صورت اسامی کسانی که درجنگ فداکاری کرده اند
intercommand داخل قسمت داخل یکان
intimidator بازیگر خشن و جنگجو که حریف را مرعوب میکند
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
hush ship کشتی جنگی که درجنگ بزرگ پیشین نهانی ساخته شده وبسیار کلان و تندرو بود
island bases پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock قفل داخل کار قفل داخل درب
lineball داخل
aboard داخل
interiorly از داخل
intra داخل
anie داخل
withindoors در داخل
interior داخل
interiors داخل
within در داخل
inside <adv.> <prep.> در داخل
inside داخل
insides داخل
within <prep.> در داخل
on berth در داخل بندر
immit داخل کردن
intradivision در داخل لشگر
to cut in line داخل صف زدن
to push to the front [of line] داخل صف زدن
interurban داخل شهری
inward داخل رونده
cross hair خط داخل دوربین
intrant داخل شونده
implode از داخل ترکیدن
intraspecies داخل گونهای
imbark داخل کردن
intraspecific داخل گونهای
intratheater در داخل صحنه
impenetrable داخل نشدنی
introgresseive داخل شونده
intromit داخل کردن
interservice داخل قسمت
interneuron داخل عصبی
interneural داخل عصبی
intercontinental داخل قاره
implosion انفجار از داخل
inhaul به داخل کشنده
inhaul به داخل کشیدن
ingressive داخل شونده
ingoing داخل شونده
in and out داخل وخارج
inbound داخل مرز
inboard به سمت داخل
inside wiring سیمکشی داخل
inboard داخل کشتی
internal attack تک داخلی یا تک از داخل
intermolecular در داخل ذرات
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
to line-jump داخل صف زدن
interchart در داخل نقشه
intercellular داخل سلولی
incorporate داخل کردن
incorporates داخل کردن
incorporating داخل کردن
interior wiring سیمکشی داخل
inboard به طرف داخل
phase in داخل کردن
on line داخل رده
work in داخل کردن
withindoors افراد داخل
engaged in war داخل جنگ
ingratiate داخل کردن
ingratiates داخل کردن
ingratiating داخل کردن
uchi uke دفاع از داخل
to walk in داخل شدن
enters داخل کردن
enter داخل شدن
enter داخل کردن
entered داخل کردن
enters داخل شدن
anieoro از داخل به خارج
ingratiated داخل کردن
intern داخل شدن در
interning داخل شدن در
he is not in it داخل نیست
to cut in داخل شدن
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
heave in کشیدن به داخل
to work in داخل کردن
to step inside داخل شدن
anieoro به طرف داخل
to step in داخل شدن
to get into داخل شدن در
interns داخل شدن در
to play at داخل شدن در
grind internally داخل را ساییدن
entered داخل شدن
to go in داخل شدن
to go into داخل شدن در
cylinder gas گاز داخل سیلندر
i went in to the garden داخل باغ شدم
court tennis تنیس داخل سالن
built in موجود در داخل چیزی
cylinder jacket استری داخل سیلندر
home market بازار داخل کشور
enters داخل عضویت شدن
endoenzyme انزیم داخل سلولی
gun bore داخل لوله توپ
furnace campaign عملیات داخل کوره
furnace room فضای داخل کوره
implode از داخل منفجر شدن
indoor soccer فوتبال داخل سالن
to go to the front داخل جنگ شدن
to launch in to politics داخل سیاست شدن
up country نواحی داخل کشور
wall entrance عبور از داخل دیوار
withindoors اشخاص داخل منزل
He is nobody. He is a nonentity. داخل آدم نیست
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] پیوند به داخل [در تریلر]
at home and abroad در داخل و خارج [از کشور]
internally or abroad در داخل و خارج [از کشور]
to enter the military داخل نظام شدن
to come in داخل شدن بدردخوردن
inner space داخل منظومه شمسی
inside of داخل و یا توی چیزی
intrant داخل نفوذ کننده
intratheater داخل صحنه عملیات
inwards or inward بطرف داخل بباطن
irreptitious نهانی داخل شده
launch into politics داخل سیاست شدن
on side در داخل خط خارج نشده
phase in به ترتیب داخل شدن
reentrant متوجه بسمت داخل
reentrant دوباره داخل شونده
sea island terminal بارانداز داخل دریا
swap in مبادله کردن به داخل
to breakin خودرا داخل کردن
ingredients داخل شونده عوامل
bores داخل راتراشیدن سوراخ
enter داخل عضویت شدن
entered داخل عضویت شدن
ingredient داخل شونده عوامل
plunges ناگهان داخل شدن
coolants مایع داخل رادیاتور
inversion پیچش کف پا به طرف داخل
inversions پیچش کف پا به طرف داخل
plunged ناگهان داخل شدن
plunge ناگهان داخل شدن
coolant مایع داخل رادیاتور
bore داخل راتراشیدن سوراخ
sighting دیدن از داخل دوربین
bores داخل لوله توپ
bore داخل لوله توپ
sightings دیدن از داخل دوربین
home جا به داخل لوله راندن
homes جا به داخل لوله راندن
interfertile قابل لقاح در داخل خود
intercoms دستگاه مخابره داخل ساختمان
intercom دستگاه مخابره داخل ساختمان
distance wadding بوش داخل پوکه فشنگ
internal power توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
regional purchase خرید از داخل منطقه پادگانی
barrier minefield میدان مین داخل مانع
terminal velocity سرعت گلوله داخل لوله
insert داخل کردن در میان گذاشتن
wainscoting of a room کار چوبی داخل اطاق
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
ingesta موادی که داخل بدن رفته
to pull in داخل واگن خانه شدن
admissive داخل کننده اجازه دهنده
ramming راندن گلوله به داخل لوله
inside door handle دستگیره داخل درب اتومبیل
numerary داخل کتابهای رسمی شریعتی
home service خدمات فروش در داخل کشور
foamie اسفنج داخل کفش اسکی
manholes مسیر مدور داخل ناو
atoll صخرههای مدور داخل دریا
rechamber دوباره به داخل لوله راندن
catch a crab تصادفا پارو را داخل اب کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com