Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
average heading
جهت متوسط هواپیما
Other Matches
landing gear
چرخ هواپیما که هنگام نشستن هواپیما وزن انراتحمل میکند
approach end
نقطه شروع تقرب هواپیما ابتدای محوطه دویدن هواپیما
altitude sickness
حال به هم خوردگی در اثرارتفاع هواپیما مرض ناشی از زیاد شدن ارتفاع هواپیما
barometric leveling
تراز کردن هواپیما از نظرفشار جو تعادل بارومتری هواپیما
touchdown
تماس هواپیما با زمین سینه مال رفتن هواپیما
touchdowns
تماس هواپیما با زمین سینه مال رفتن هواپیما
aircraft scrambling
دستور پرواز هواپیما ازوضعیت اماده باش زمینی صدور فرمان درگیری هواپیما با هدف
aircraft arresting barrier
وسیله بازدارنده هواپیما ازحرکت مهار هواپیما
aft
قسمت انتهایی هواپیما بطرف عقب هواپیما
plane director
نفر هدایت کننده هواپیما هادی هواپیما
air mileage indicator
کیلومتر شمار هواپیما مسافت سنج هواپیما
spoiler
صفحه دراز و باریک روی سطح بالایی هواپیما که برای کاستن سرعت یا اوج گرفتن هواپیما بلند میشود
screwpropeller
پروانه هواپیما ملخ کشتی یا هواپیما
space charter
اختصاص جا در هواپیما رزرو کردن جا در هواپیما
coordinated turn
دورزدن هواپیما بطوریکه کنترلهای مربوط به دوران حول هر سه محور مورداستفاده قرار گرفته و مانع سر خوردن هواپیما به داخل یا خارج پیچ میشوند
moment
ممان وزن بار هواپیما نیروی گریز ازمرکز وزن اشیاء داخل هواپیما
moments
ممان وزن بار هواپیما نیروی گریز ازمرکز وزن اشیاء داخل هواپیما
holding point
نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
transition altitude
ارتفاع استاندارد هواپیما ارتفاع هواپیما طبق جداول فنی پرواز
azimuth indicator
شاخص سمتی هواپیما وسیله نشان دهنده زاویه سمتی هواپیما
arresting gear
دستگاه کم کننده سرعت هواپیما در روی باند دستگاه مهار هواپیما
roll in point
نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
aprons
محوطه اسفالت مقابل اشیانه هواپیما محوطه بارگیری هواپیما
apron
محوطه اسفالت مقابل اشیانه هواپیما محوطه بارگیری هواپیما
aircraft cross servicing
سرویسهای متقابله دستگاههای هواپیما سرویس جنبی دستگاههای هواپیما
troop space
جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
goldie
علامت درگیر شدن سیستم کنترل پرواز خودکار و پرتاب بمب خودکار هواپیما با هدف و انتظار هواپیما برای دریافت فرمان کنترل از زمین
clear way
محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
command speed
سرعت تعیین شده هواپیما سرعت پیش بینی شده برای هواپیما
go around mode
روش کنترل مخصوص کندن هواپیما از زمین روش کنترل صعود هواپیما
altitude height
سطح مبنای اندازه گیری ارتفاع هواپیما ارتفاع هواپیما از سطح مبنا
flight control
دستگاه کنترل پرواز هواپیما کنترل هواپیما
apparent altitude
ارتفاع فاهری هواپیما ارتفاع عملی هواپیما
aircraft block speed
سرعت خالص هواپیما سرعت هواپیما از نظرتئوریکی
mean sea level
ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
ramp
سکوی هواپیما سکوی در جا زدن هواپیما
ramps
سکوی هواپیما سکوی در جا زدن هواپیما
average limit of ice
حد متوسط یخ
average
حد متوسط
life expectancy
سن متوسط
meanest
متوسط
mediums
متوسط
life expectancies
سن متوسط
averages
حد متوسط
averaging
متوسط
medium gravle
شن متوسط
averages
متوسط
averaging
حد متوسط
modal
متوسط
averaged
متوسط
averaged
حد متوسط
mesne
متوسط
modals
متوسط
medium
متوسط
moderated
متوسط
moderating
متوسط
mean
متوسط
moderates
متوسط
mediocre
متوسط
intermedial
متوسط
meaner
متوسط
meant
متوسط
tolerable
متوسط
osculant
متوسط
average
متوسط
moderate
متوسط
intermediate
متوسط
subaverage
زیر حد متوسط
intermediate hurdle
مانع متوسط
on the a
بطور متوسط
intermediate contrast
تغایر متوسط
true power
توان متوسط
medium wave
موج متوسط
average variable cost
هزینه متوسط
medial
میانه متوسط
weighted average
متوسط وزنی
middlingly
بطور متوسط
averagely
بطور متوسط
medium scale
در مقیاس متوسط
middle price
قیمت متوسط
moderate speed
سرعت متوسط
monthly average
متوسط ماهیانه
average voltage
ولتاژ متوسط
average value
مقدار متوسط
average total cost
هزینه متوسط کل
intermediate lampholder
سر پیچ متوسط
midway
متوسط میانجی
secondarily
بطور متوسط
medium voltage
ولتاژ متوسط
sort of
بمقدار متوسط
sort of
بمیزان متوسط
mid range
برد متوسط
mediocrity
اندازه متوسط
duffer
بازیگر متوسط
m.f.
بسامد متوسط
m.f.
فرکانس متوسط
mean chord
وتر متوسط
mean daily
متوسط روزانه
mean depth
عمق متوسط
mean deviation
انحراف متوسط
mediums
متوسط معتدل
average life
عمر متوسط
duffers
بازیگر متوسط
halftone
رنگ متوسط
medium
متوسط معتدل
intermediately
بطور متوسط
middle classes
طبقه متوسط
middle class
طبقه متوسط
medium
مقدار متوسط
par
میزان متوسط
halftones
رنگ متوسط
mean income
درامد متوسط
mean life
عمر متوسط
medially
بطورمیانه یا متوسط
median gray
خاکستری متوسط
median income
درامد متوسط
intermediate pressure
فشار متوسط
girder bridge
پل بیلی متوسط
averagly
بطور متوسط
mediterranean sea
بحر متوسط
medium artillery
توپخانه متوسط
medium carbon steel
فولادباکربن متوسط
medium cloud
ابرهای متوسط
normal
میانه متوسط
mean velocity
سرعت متوسط
mean price
قیمت متوسط
mediums
مقدار متوسط
mean speed
سرعت متوسط
intermediate high voltage line
خط فشار متوسط
mean stress
خستگی متوسط
mean time
زمان متوسط
mean time
ساعت متوسط
mean value
مقدار متوسط
mean variation
تغییر متوسط
medium frequency
بسامد متوسط
average output
محصول متوسط
above-average
<adj.>
بیش از حد متوسط
averaged
مقدار متوسط
over-average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
averaged
میانه متوسط
above-average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
over-average
<adj.>
بیش از حد متوسط
averages
میانه متوسط
mean
میانه متوسط
averaging
میانه متوسط
average price
قیمت متوسط
averages
مقدار متوسط
average payment
پرداخت متوسط
average
مقدار متوسط
above average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
average flow
جریان متوسط
average expense
هزینه متوسط
average depth
عمق متوسط
meaner
میانه متوسط
above-average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
above average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
average deviation
انحراف متوسط
meanest
میانه متوسط
average cost
هزینه متوسط
average
میانه متوسط
average latency
تاخیر متوسط
over-average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
average latency
رکود متوسط
average conditions
شرایط متوسط
average input
نهاده متوسط
average discharge
بده متوسط
thinners
تیم متوسط
average productivity
بازدهی متوسط
a modest income
درآمدی متوسط
average efficiency
بازده متوسط
thins
تیم متوسط
thinnest
تیم متوسط
average speed
سرعت متوسط
every Tom, Dick and Harry
<idiom>
طبقه متوسط
a medium sized car
یک اتومبیل متوسط
average revenue
درامد متوسط
average yield
بازده متوسط
average return
بازده متوسط
thinned
تیم متوسط
thin
تیم متوسط
average product
تولید متوسط
averaging
مقدار متوسط
above average
<adj.>
بیش از حد متوسط
life expectancy
عمر متوسط
life expectancies
عمر متوسط
average product
محصول متوسط
altitude azimuth
عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
intermediate temperature
درجه حرارت متوسط
middle-class person
عضو طبقه متوسط
member of the middle class
عضو طبقه متوسط
average daily traffic
[ADT]
متوسط ترافیک روزانه
mean aerodynamic chord
وتر ایرودینامیکی متوسط
bourgeois
طبقه متوسط بورژوا
mean
متوسط میانه روی
intermediate range
سلاح برد متوسط
mean spherical candlepower
شمع کروی متوسط
intermediate range
با شعاع عمل متوسط شعاع عمل متوسط
king's blue
رنگ ابی متوسط
average available discharge
بده متوسط مفید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com