English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (35 milliseconds)
English Persian
to give the mitten جواب کردن
Search result with all words
audio ال می پرسد. شخص تماس گرفته با انتخاب کردن شمارهای در تلفن به او جواب میدهد
counter جواب دادن معامله بمثل کردن با
countered جواب دادن معامله بمثل کردن با
countering جواب دادن معامله بمثل کردن با
To dismiss(sack,discharge)someone. کسی را جواب کردن
To answer back. جواب دادن ( یکی بدو کردن )
Other Matches
irresponsive جواب ندهنده بی جواب
repost جواب
riposted جواب
responses جواب
resolvent جواب
riposte جواب
counterplea جواب رد
response جواب
rejoinders جواب
rejoinder جواب
in reply to در جواب
whyŠthere is the answer در سر جواب
ripostes جواب
replying جواب
comebacks جواب
recalcitrance جواب رد
antiphony جواب
replies جواب
riposting جواب
reply جواب
recalcitrancy جواب رد
irreprovable بی جواب
comeback جواب
replied جواب
nope جواب منفی
answer pennant پرچم جواب
toss off <idiom> حاضر جواب
undertaking جواب گو مسئول
answer mode حالت جواب
respond جواب دادن
response position مکان جواب
snip snap جواب زیرکانه
reply paid جواب قبول
interlocutor جواب دهنده
interlocutors جواب دهنده
voice response جواب صوتی
A straightforward answer. جواب سر راست
responds جواب دادن
auto answer خود جواب
responded جواب دادن
The wrong answer. جواب غلط
answered : جواب پاسخ
answer : جواب پاسخ
irrefragably بطور بی جواب
an abrupt answer جواب تند
responsory جواب جماعت
have it <idiom> به جواب رسیدن
undertaker جواب گو مسئول
send away جواب دادن
undertakers جواب گو مسئول
recitative جواب دادن
question answer سئوال- جواب
answerable جواب دار
A correct answer. جواب صحیح
to make a response جواب دادن
counter memorial جواب یادداشت
favourable جواب مساعد
unanswerable جواب ناپذیر
brusque پیش جواب
reply paid /RP/ [reply prepaid] جواب قبول
answers : جواب پاسخ
answering : جواب پاسخ
answer جواب احتیاج را دادن
retorts جواب متقابل تلافی
out in left field <idiom> از جواب صحیح دورشدن
answering جواب احتیاج را دادن
to comply [with] [به نیازی] جواب دادن
to meet [به نیازی] جواب دادن
flea in one's ear <idiom> جواب دندان شکن
answered جواب احتیاج را دادن
answers جواب احتیاج را دادن
retort جواب متقابل تلافی
retorts جواب متقابل دادن
repartee جواب شوخی امیز
have her cable لنگر جواب دادن
to accommodate [به نیازی] جواب دادن
retort جواب متقابل دادن
Touché! خوب جواب دادی!
replied جواب شفاهی دفاعیه
to return a greeting جواب سلام دادن
rebutted جواب متقابل دادن
rebuts جواب متقابل دادن
rebut جواب متقابل دادن
unique solution جواب منحصر بفرد
corespondent مسئول جواب گویی
counterbid جواب خریداربه فروشنده
unansweable بی جواب تکذیب ناپذیر
counterclaim جواب به ادعای شاکی
replying جواب شفاهی دفاعیه
sockdologer اتمام حجت جواب
talk back <idiom> بی ادبانه جواب دادن
telephone responder جواب دهنده تلفن
He answered nothing. اصلا جواب نداد
A crushing reply(retort). جواب دندان شکن
sallies جواب سریع و زیرکانه
In response (reply) to your letter. در جواب نامه تان
sally جواب سریع و زیرکانه
rebutting جواب متقابل دادن
sockdolager اتمام حجت جواب
reply جواب شفاهی دفاعیه
replies جواب شفاهی دفاعیه
replying پاسخ دادن جواب کتبی
He was pressed for pressed for ad answer . به اوفشار آوردند تا جواب بدهد
answering جواب دادن از عهده برامدن
replies پاسخ دادن جواب کتبی
answer جواب دادن از عهده برامدن
answered جواب دادن از عهده برامدن
reply پاسخ دادن جواب کتبی
replied پاسخ دادن جواب کتبی
bite the hand that feeds you <idiom> جواب خوبی را با بدی دادن
meet some one's objections به ایرادات کسی جواب دادن
audio response device دستگاه جواب دهنده سمعی
Please answer the telephone. لطفا" جواب تلفن را بدهید
refutatory تکذیب کننده متضمن جواب رد
antiphony انعکاس یا جواب سرود وموسیقی
Answer me this question. جواب این سؤالم را بده
never to be at a loss for an answer همیشه حاضر جواب بودن
refutative تکذیب کننده متضمن جواب رد
improvisator بدیهه ساز حاضر جواب
A logical remark has no answer. <proverb> یرف یساب جواب ندارد .
To take the salute. جواب سلام ( نظامی ) رادادن
He didnt return (acknowledge) my greetings. جواب سلام مرا نداد
answers جواب دادن از عهده برامدن
Why don't you answer? چرا جواب نمی دهید؟
We wI'll be notified(informed)of the results today. امروز جواب کار معلوم می شود
A sharp note(reply). نامه (جواب ) تند ( شدید اللحن )
responsor دستگاه گیرنده و جواب دهنده الکترونیکی
replication جواب خواهان به دادخواست مدعی در دعوی
responsive دارای عکس العمل سریع جواب گو
the answer is right under your nose <idiom> جواب مثل روز روشن است
This does not satisfy me. این جواب مرا قانع نمی کند
antiphon سرودی که بوسیله سرایندگان کلیسا در جواب دستهء دیگرخوانده میشود
transponder دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
transpondor دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
menu display روش محاورهای ارتباط باسیستم کامپیوتری از طریق سوال و جواب یا انتخابهای چند گانه
cases تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
case تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
linear روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا به جواب برسد.
Thanks for calling back. با تشکر برای تماس. [به کسی گفته میشود که فرد تلفن خود را جواب نداده و بعدا دوباره تماس می گیرد.]
return گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
Force is the answer to force. <proverb> جواب زور را زور مى دهد .
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com