English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (13 milliseconds)
English Persian
rejuvenate جوانی ازسر گرفتن
rejuvenated جوانی ازسر گرفتن
rejuvenates جوانی ازسر گرفتن
rejuvenating جوانی ازسر گرفتن
Other Matches
From top to bottom . From beginnong to end . ازسر تا ته
anew ازسر
iterant ازسر گیرنده
headfirst ازسر سراسیمه
of a piece with each other ازسر هم همجنس یکدیگر
iterative ازسر گیرنده تکراری
seconding نفر بعد ازسر گروه
seconded نفر بعد ازسر گروه
second نفر بعد ازسر گروه
antiskid treatment عمل جلوگیری ازسر خوردن
seconds نفر بعد ازسر گروه
perfunctorily بطور ازسر خود واکنی
youthfufness جوانی
young days جوانی
adolescence نو جوانی
juvenility جوانی
adolescency جوانی
youths جوانی
youth جوانی
springtime جوانی
youthfulness جوانی
yoth جوانی
prime of life عنفوان جوانی
rejuvenescence تجدید جوانی
rejuvenescent جوانی از سر گیرنده
rejuveoize جوانی از سرگرفتن
rejuvenator جوانی دهنده
schizophrene مبتلابجنون جوانی
slips in youth خطاهای جوانی
bloom of youth بحبوحه جوانی
prime بهار جوانی
primes بهار جوانی
youthfully از روی جوانی
slips in youth لغزشهای جوانی
post juvenal بعد از جوانی
schizophrenia جنون جوانی
primed بهار جوانی
adolescence دوره جوانی
acne غرور جوانی
juveniles در خور جوانی
dementia praecox جنون جوانی
hebephrenia جنون جوانی
juvenile در خور جوانی
hey day ریعان جوانی
rejuvenation باز جوانی
may بهار جوانی
juvenility نیروی جوانی
the flower of youth عنفوان جوانی
may of youth عنفوان جوانی
impetuosity of youth تندی یا غرور جوانی
The fervour of youth . شور وشوق جوانی
schizophrenic مبتلا بجنون جوانی
juvenilia اثار دوره جوانی
schizophrenics مبتلا بجنون جوانی
over the hill <idiom> به پایان رسیدن بهار جوانی
middle aged دوره بین جوانی وپیری
middle age دوره بین جوانی وپیری
chorus girls زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
her prime of life is past عنفوان جوانی وی گذشته است
salad days ایام جوانی وبی تجربگی
puniness تازه کاری جوانی کوچکی
chorus girl زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
sound discipline انضباط صدا یا جلوگیری ازسر و صدا
passe دوره زیبایی و عنفوان جوانی را گذرانده
She has known better days in her youth . معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
blossoming گل دادن دارای طراوت جوانی شدن
blossomed گل دادن دارای طراوت جوانی شدن
blossoms گل دادن دارای طراوت جوانی شدن
blossom گل دادن دارای طراوت جوانی شدن
schizo شخص مبتلا به بیماری جنون جوانی
juvenilia تالیفات دوره جوانی شعرا ونویسندگان بزرگ
at the tender age of <idiom> در سن جوانی [گول خور. بی مایه . سست . نادان]
cover girls زن جوانی که عکسش روی جلد مجلات چاپ میشود
cover girl زن جوانی که عکسش روی جلد مجلات چاپ میشود
chaperon زن شوهر دار یا کاملی که ازدختر جوانی مراقبت میکند
In for a penny, in for a pound. آب که ازسر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
glabrescent گیاهی که در جوانی کرکدار ودربلوغ بدون کرک وصاف میشود
sangrail جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
sangreal جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
sangraal جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
the Holy Grail جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
schizothymia جنون همراه با خیال پرستی ومالیخولیا شبیه جنون جوانی
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
grips طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate جشن گرفتن عید گرفتن
to seal up درز گرفتن کاغذ گرفتن
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripping طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripped طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
To tell some one his fortune . برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
to hunt out گرفتن
seizes گرفتن
to lay a wager گرفتن
detracts گرفتن
resumes از سر گرفتن
to catch on گرفتن
resumed از سر گرفتن
to draw back پس گرفتن
situate جا گرفتن
situates جا گرفتن
situating جا گرفتن
to get at گرفتن
detract گرفتن
detracted گرفتن
detracting گرفتن
resume از سر گرفتن
resuming از سر گرفتن
takes گرفتن
seized گرفتن
reclaimed پس گرفتن
to take fast hold of گرفتن
reclaiming پس گرفتن
reclaims پس گرفتن
blinds گرفتن
blinded گرفتن
blind گرفتن
wive زن گرفتن
to take one's stand جا گرفتن
lute گل گرفتن
lutes گل گرفتن
to take up گرفتن
to whisk away or off گرفتن
tong گرفتن
unsay پس گرفتن
reclaim پس گرفتن
to take a wife زن گرفتن
seize گرفتن
take گرفتن
to nestle oneself جا گرفتن
retreats پس گرفتن
retreating پس گرفتن
retreated پس گرفتن
retreat پس گرفتن
abating اب گرفتن از
abates اب گرفتن از
abated اب گرفتن از
abate اب گرفتن از
to shut off را گرفتن
to station oneself جا گرفتن
pushing گرفتن
withdraws پس گرفتن
catch on گرفتن
tithe ده یک گرفتن از
lay to heart به دل گرفتن
obturate گرفتن
grab گرفتن
grabbed گرفتن
grabbing گرفتن
holds گرفتن
skims گرفتن کف
grabs گرفتن
raclaim پس گرفتن
skims کف گرفتن از
hold گرفتن
skimmed گرفتن کف
tithes ده یک گرفتن از
capture گرفتن
deglutinate گرفتن
withdrawals پس گرفتن
withdrawal پس گرفتن
despumate کف گرفتن از
devest گرفتن
disesteem کم گرفتن
adeem پس گرفتن
false grip گرفتن
get at گرفتن
inclasp در بر گرفتن
indwell جا گرفتن
infold در بر گرفتن
capturing گرفتن
captures گرفتن
skimmed کف گرفتن از
skim گرفتن کف
reoccupy از سر گرفتن
withdraw پس گرفتن
to begin again از سر گرفتن
receives گرفتن
to break in گرفتن
to bring to a stop را گرفتن
to put a stop to را گرفتن
overtakes گرفتن
to call back پس گرفتن
overtaken گرفتن
receive گرفتن
overtake گرفتن
cork گرفتن
corks گرفتن
encumbers گرفتن
skim کف گرفتن از
catch گرفتن
resumption از سر گرفتن
recapturing پس گرفتن
recaptures پس گرفتن
recaptured پس گرفتن
recapture پس گرفتن
ceased گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com