English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
pressure weld جوش دادن فشاری
Other Matches
compound compression فشار مرکب حالت فشاری که دران لنگرپیچشی صفربوده وتمام تنشهای عمودی فشاری میباشند
compressive فشاری
komi فشاری
thrust bolt پیچ فشاری
force pump تلمبه فشاری
force feed oiler روغندان فشاری
compression strength استحکام فشاری
filterpress پالونه فشاری
filter press صافی فشاری
duplex pressure proportioner مخلوط کن دو فشاری
die cast ریختن فشاری
data compaction داده فشاری
constrictor knot گره فشاری
compressive yield point حدجهمندگی فشاری
compressive stress خستگی فشاری
compressive stress تنش فشاری
compressive load application بار فشاری
hard board تخته فشاری
snap fastener دکمه فشاری
push key تکمه فشاری
pressboard تخته فشاری
pushed ضربه فشاری
pression pipe لوله فشاری
pressure butt welding جوشکاری لب به لب فشاری
pushes ضربه فشاری
pressure device ماسوره فشاری
pressure fraction کسر فشاری
pressure sweeping روبیدن فشاری
pressure welding جوش فشاری
pressure welding جوشکاری فشاری
push shot ضربه فشاری
push button switch تکمه فشاری
head pressure ارتفاع فشاری
push ضربه فشاری
compression wave موج فشاری
push button دکمه فشاری
achi komi دفاع فشاری
press key تکمه فشاری
compression molding قالبگیری فشاری
compression flange سپر فشاری
compression flange عضو فشاری
head ارتفاع فشاری
push button کلید فشاری
thumb دگمه فشاری
thumbing دگمه فشاری
compression stress تنش فشاری
thumbs دگمه فشاری
compression strength تاب فشاری
compression strength توان فشاری
thumbed دگمه فشاری
compression strength مقاومت فشاری
compression spring فنر فشاری
pressure device عامل فشاری مین
pressure weldable قابل جوشکاری فشاری
cold pressure welding جوشکاری فشاری سرد
barometric altimeter ارتفاع سنج فشاری
pressure lubrication دستگاه روغنکاری فشاری
centralized oil shot system روغنکاری متمرکز فشاری
press cutting برش دهنده فشاری
cold pressed forging اهنگری فشاری سرد
net push ضربه فشاری از لب تور
press casting ریخته گری فشاری
mae west جلیقه نجات فشاری
thrust hardness درجه سختی فشاری
compression molding ریخته گری فشاری
brass pressure casting برنج ریختگی فشاری
firing pressure device ماسوره فشاری مین
compression riveter دستگاه پرچ فشاری
fumikumi لگد فشاری به پایین
compression specimen نمونه ازمایش فشاری
resistance pressure welding جوشکاری فشاری مقاومتی
compressive yield point نقطه لهیدگی فشاری
compression test specimen نمونه ازمون فشاری
standard size whole brick اجر فشاری معمولی
pressure casting قطعه ریخته گری فشاری
drag in <idiom> پا فشاری روی موضوع دیگری
tobi komi ضربه فشاری پا در حال پرش
press cast process فرایند ریخته گری فشاری
alumino thermit pressure welding جوشکاری فشاری الومینو-ترمیتی
superincumbent دارای فشار زیاد فشاری
molten metal pressure welding روش جوشکاری ذوبی-فشاری
thermit pressure welding روش جوشکاری فشاری حرارتی
pieze واحد فشاری در سیستم غیرمتریک
pressure die casting ریخته گری حدیدهای فشاری
pitometer log سرعت سنج فشاری پیتومتری
thermit pressure welding روش جوشکاری فشاری الومینوترمیتی
bend خمش فشاری انحنای لوله زانویی
pressure die casting process فرایند ریخته گری حدیدهای فشاری
pressure die casting machine دستگاه ریخته گری حدیدهای فشاری
rolling press الت فشاری برای دراوردن نمونههای چاپی
banging صدای ناشی از عبور ناپیوسته امواج فشاری در اتمسفر
banged صدای ناشی از عبور ناپیوسته امواج فشاری در اتمسفر
bang صدای ناشی از عبور ناپیوسته امواج فشاری در اتمسفر
bangs صدای ناشی از عبور ناپیوسته امواج فشاری در اتمسفر
drill press متهای که با فشار دست یاماشین چیزی را حفر میکند مته فشاری
braced گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
brace گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
constant temperature pressure welding combustion جوشکاری فشاری در دمای ثابت جوشکاری گازی
dial up استفاده از یک شماره گیر یا دکمه فشاری تلفن برای ایجاد مکالمه تلفنی ایستگاه به ایستگاه
pascal's law هرگاه فشاری بریک نقطه از مایع وارد شود ان فشار عینا" به تمام نقاط مایع منتقل میشود
compressive strength قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
cold swaging machine دستگاه قالب و سنبه اهنگری سرد دستگاه فشاری حدیده سرد
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
house منزل دادن پناه دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
housed منزل دادن پناه دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com