English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (21 milliseconds)
English Persian
weld جوش دادن پیوستن
welded جوش دادن پیوستن
welds جوش دادن پیوستن
Other Matches
affix پیوستن
anastomois به هم پیوستن
interlock پیوستن
interlocked پیوستن
to go in with پیوستن با
interlocking پیوستن
link-ups پیوستن
link-up پیوستن
link up پیوستن
to bring into contact پیوستن
coalescence پیوستن
attaching پیوستن
conjoin پیوستن
affixing پیوستن
affixes پیوستن
affixed پیوستن
connect پیوستن
connects پیوستن
couples پیوستن
annex پیوستن
adjoins پیوستن
adjoined پیوستن
adjoin پیوستن
annexes پیوستن
annexing پیوستن
interlocks پیوستن
coupled پیوستن
to make contact پیوستن
couple پیوستن
cements پیوستن
cementing پیوستن
cemented پیوستن
sort پیوستن
attaches پیوستن
join up به هم پیوستن
joins پیوستن
link به هم پیوستن
meet پیوستن
meets پیوستن
attach پیوستن
allying پیوستن
sorted پیوستن
ally پیوستن
enlink پیوستن
join پیوستن
cement پیوستن
sorts پیوستن
affiliate پیوستن
joined پیوستن
interconnected بهم پیوستن
knot بهم پیوستن
to jury-rig something چیزی را به هم پیوستن
interconnects بهم پیوستن
interconnecting بهم پیوستن
interlink بهم پیوستن
interlinks بهم پیوستن
interlinking بهم پیوستن
interlinked بهم پیوستن
interlocks بهم پیوستن
weld بهم پیوستن
welds بهم پیوستن
seams بهم پیوستن
incorporating بهم پیوستن
welded بهم پیوستن
incorporates بهم پیوستن
cling چسبیدن پیوستن
clings چسبیدن پیوستن
pan بهم پیوستن
pan- بهم پیوستن
seam بهم پیوستن
reconstituting بهم پیوستن
link بهم پیوستن
interlocking بهم پیوستن
bind بهم پیوستن
interlocked بهم پیوستن
interconnect بهم پیوستن
interlock بهم پیوستن
binds بهم پیوستن
reconstitute بهم پیوستن
reconstituted بهم پیوستن
reconstitutes بهم پیوستن
pans بهم پیوستن
affiliated پیوستن اشناکردن
anastomosis بهم پیوستن
to grow into one بهم پیوستن
combines باهم پیوستن
combining باهم پیوستن
to grow together باهم پیوستن
inosculate بهم پیوستن
inone بهم پیوستن
knit بهم پیوستن
knits بهم پیوستن
adequateness چسبیدن پیوستن
admix بهم پیوستن
affiliates پیوستن اشناکردن
affiliating پیوستن اشناکردن
concatenate بهم پیوستن
incorporate بهم پیوستن
filiate اشناکردن پیوستن
combine باهم پیوستن
patches بهم پیوستن
patch بهم پیوستن
anastomose بهم پیوستن
to piece together بهم پیوستن
joint بهم پیوستن
rejoined دوباره پیوستن به
adheres چسبیدن پیوستن
adhere چسبیدن پیوستن
rejoining دوباره پیوستن به
rejoins دوباره پیوستن به
adhering چسبیدن پیوستن
to put together بهم پیوستن
adhered چسبیدن پیوستن
rejoin دوباره پیوستن به
glutinate بهم پیوستن
knots بهم پیوستن
assisting پیوستن به حمایت کردن از
assists پیوستن به حمایت کردن از
reunited دوباره بهم پیوستن
reunites دوباره بهم پیوستن
put to بگروه شکارچی پیوستن
reunite دوباره بهم پیوستن
catenate پیوستن متصل کردن
compaginate محکم بهم پیوستن
cleaved پیوستن تقسیم شدن
consociate متحد کردن پیوستن
cleave پیوستن تقسیم شدن
join شرکت کردن در پیوستن
repiece دوباره بهم پیوستن
reuniting دوباره بهم پیوستن
assisted پیوستن به حمایت کردن از
joins شرکت کردن در پیوستن
associating همدم شدن پیوستن
associates همدم شدن پیوستن
associated همدم شدن پیوستن
associate همدم شدن پیوستن
annexes پیوستن ضمیمه سازی
annex پیوستن ضمیمه سازی
to go to glory برحمت ایزدی پیوستن
clobbering بهم پیوستن زدن
cleaves پیوستن تقسیم شدن
assist پیوستن به حمایت کردن از
clobbered بهم پیوستن زدن
clobber بهم پیوستن زدن
clobbers بهم پیوستن زدن
joined شرکت کردن در پیوستن
in store <idiom> آماده بوقوع پیوستن
annexing پیوستن ضمیمه سازی
nirvana پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
to be fulfilled بوقوع پیوستن راست امدن
nirvanas پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
clutch تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
bind محصور کردن بهم پیوستن
clutches تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutched تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
graft پیوند زدن بهم پیوستن
adds جمع زدن باهم پیوستن
adding جمع زدن باهم پیوستن
add جمع زدن باهم پیوستن
grafted پیوند زدن بهم پیوستن
grafts پیوند زدن بهم پیوستن
jump on the bandwagon <idiom> [پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
rabbet با کنش کاو بهم پیوستن
binds محصور کردن بهم پیوستن
clutching تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
attachable قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
crossfertilize پیوستن دونوع متفاوت از طریق لقاح
to herd with other people با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
hyphens برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
integration یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
hyphen برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
concrete : سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
hyphens برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
hyphen برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
piecer درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
healing by first intention جوش خوردن زخم یاشکستگی بوسیله دوباره بهم پیوستن پاره ها
avulsion جدا شدن زمینی از یک ملک و پیوستن بملک دیگر درنتیجه سیل یا تغییرمسیررودخانه
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
admix مخلوط شدن بهم پیوستن مخلوط کردن امیختن
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
mosic تیکه تیکه بهم پیوستن
mosaic تکه تکه بهم پیوستن
interosculate بهم پیوستن بهم امیختن
irredentism نهضت استرداد منظور جنبشی است که هدف ان پیوستن قسمتی از اراضی مجاور یک کشورکه اهالی ان به زبان اهالی کشور منشاء نهضت صحبت می کنند به این مملکت باشد
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com